صابره محمد کاشی : برای کسی که فیلمهای قبلی برادران کوئن را دیده است، لبافسکی بزرگ چیز تازهای نیست.هجویه های همیشگی کوئن ها در اینجا به طرز عامدانهای با کمدی مخلوط شده و خنده...
25 آذر 1395
برای کسی که فیلمهای قبلی برادران کوئن را دیده است، لبافسکی بزرگ چیز تازهای نیست.هجویه های همیشگی کوئن ها در اینجا به طرز عامدانهای با کمدی مخلوط شده و خنده را هدف اصلی خود قرار داده است که غالبا نیز بدان دست مییابد.فیلم تقریبا همه چیز دارد.از دزدی و آدمربایی گرفته تا بولینگ و رقص و آواز.همه اینها بدون هیچ ربطی منطقی در فیلم آورده شدهاند و همه آنها تصویری از زندگی سبک و بیمعنا و سرخوشانه جف لبافسکی را به دست دادهاند. شخصی که تمثیلی از یک آدم عادی و معمولی آمریکایی است. در این فیلم هم مثل فیلمهای قبلی برادران کوئن،با موضوعی عادی روبروییم که به شکل غریب و متفاوتی پرداخت شده است. بار دیگر یک موضوع عادی و تکراری فیلمهای آمریکایی -در اینجا آدمربایی-به یک هجویه تمامعیار تبدیل شده و نهایتا موضوع اصلی فراموش شده و حاشیهرویها اهمیتی بیش از متن یافته است.فیلم با همه چیز و از همه بیشتر خود سینما شوخی میکند و گاه کار را به شوخیهایی خصوصی میکشاند که تنها برای تماشاگر آمریکایی قابل فهم است.رویه هجوآمیز و سبک گرفتن آدمها و حوادث در این فیلم-و سایر فیلمهای برادران کوئن-سبک آنرا به پست مدرنیستها نزدیک میکند. لبافسکی بزرگ از همان ابتدا با یک شوخی سنتی آغاز میشود:شوخیای برمبنای تضاد میان دو آدم که به جای هم اشتباه گرفته میشوند.منتها به جای اینکه این تصادف بر اثرشباهت آن دو اتفاق بیفتد ناشی از تشابه اسمی آنهاست.این تفاوت خود ناشی از زندگی در دنیای پست مدرن است. دنیایی که در آن تشخص افراد بیش از اینکه به مشخصات چهره یا جایگاه اجتماعی و شأن و طبقه آنها وابسته باشد،توسط اعداد و ارقام معلوم میگردد.در این دنیای دیجیتالی دیگر هیچ بعید نیست که شخص ثروتمند و مقتدری مثل جفری لبافسکی به علت تشابه اسمی با آدم آسوپاس و بیکارهای مثل جف لبافسکی اشتباه گرفته شود. اما کوئنها با موضوع عوضی گرفته شدن بیش از این بازی نمیکنند.حقیقت به سرعت روشن میشود و همه چیز پایان مییابد.اما حالا جف دستبردار نیست و میخواهد هرطور شده از این راه پولی به جیب بزند.همین موضوع است که او را درگیر ماجراهای بعدی با لبافسکی بزرگ میکند. قبل از تیتراژ شاهد صحنهای هستیم که در آن جف را شکنجه میکنند.سرش را در کاسه توالت کرده و روی قالیچهاش ادرار میکنند تا از او اعتراف بگیرند.صحنهای که ما انتظار داشتیم در اوج فیلم اتفاق بیفتد در همان ابتدا اتفاق میافتد.کوئنها همچون سایر پست مدرنیستها خیال ندارند که زبون شده قهرمان خود را یک حادثه اخلاقی مهم و تأثیرگذار تلقی کنند.آنها در دنیایی زندگی میکنند که ارزش و اعتبار انسان تا حد یک شیء تنزل یافته.ارزشهایی مثل عشق، انسانیت،عزت نفس،غرور،آزادی و فداکاری که موضوع اصلی آثار فیلمسازان کلاسیک بود در نزد فیلمسازان اعتبار و ارزش گذشته را از دست داده است.تمام فیلمهای پست مدرن بیانگر از بین رفتن این ارزشهاست.اما آنها نه تنها برای این موضوع مرثیهسرایی نمیکنند بلکه آنرا سهلانگارانه و حتی شادمانه میپذیرند.نوعی شادمانی که به قول بودریار ناشی از گیجی است.جفری در فیلم لبافسکی بزرگ در واقع نمونهای از یک شخصیت پستمدرنی است.او با وجود همه بلایایی که بر سرش میآید و همه تهدیدهایی که میشود تنها میتواند شوخی کند و همه چیز را با سبکسری کنار بگذارد.به شکلی کنایهآمیز،او فقط درپی گرفتن خسارت برای قالیچهاش است و نه حتی برای هتک حرمتی که از شخص خودش شده است.جف بریجز با بازی عالی خود این شخصیت را به زیبایی تجسم بخشیده است.او در همه صحنهها با مو و ریشی بلند و با ظاهری شلخته و شلوار کوتاه ظاهر میشود.و با سهل انگاریهای خود در برابر همه چیز و همه کس،تمام ارزشها و هنجارهای عمومی را به باد شوخی و تمسخر میگیرد.جف چیزی است مثل همه قهرمانهای فیلمهای کوئن ساده و کمی کودن که باوجوداین سعی میکند زرنگی کند اما اهمیتی به این زرنگیها هم نمیدهد.او با خونسردی و آرامش خود دیگران را به جنون میکشاند اما قصدش بیشتر راه انداختن کار خودش است. قهرمانهای فیلمهای کوئن به هیچ اخلاقیاتی معتقد نیستند. اغلب آنها آدمهایی بیهدف هستند که به سرگرمی و وقتگذرانیهی خود-در اینجا باشگاه بولینگ-دلخوش کرده اند تا سبکی و پوچی زندگی خود را به نحوی تحمل کنند اما آنها به این پوچی اهمیت چندانی هم نمیدهند.در زندگی آنها عشق،ارزشهای اخلاقی،ناهنجاریهای روانی و بلندپروازی جایی ندارد.آنها فقط مشغول وقتگذرانی هستند.وقتی در لبافسکی بزرگ این وقت گذرانی با قصهای آشنا و هیجان انگیز مخلوط میشود آنوقت است که همه چیز خنده دار میشود.جف وارد ماجراهای خطرناک،عاشقانه/هیجانانگیز و غیره میشود بدون اینکه به آنها اهمیت چندانی بدهد.او همچنان رویه گیجآلود و پرحرفیهای خود با والتر را ادامه میدهد. نکته خنده دار فیلم اینجاست که جف تقریبا از همه کتک میخورد.از آدمدزدها گرفته تا رقبایشان در باشگاه بولینگ و راننده تاکسی و افسر پلیس و آدمهای لبافسکی میلیونر.برخلاف قهرمان سنتی که همه را کتک میزد اینجا قهرمان از همه کتک میخورد بدون اینکه واکنش مهمی در برابر آن بروز دهد. دوست عصبی و قلدرمآب او والتر با گریمی متفاوت و غریب از جان گودمن که سعی شده تا حد امکان به جف شباهت یابد این بیفایدگی را به نحو دیگری کامل میکند.در یکی از شوخیهای خوب فیلم،والتر برای نشان دادن قدرت خود به پسری که میخواهد از او حرف بکشد ماشینی را با یک میله آهنی دربوداغان میکند.لحظهای بعد صاحب اصلی ماشین از راه میرسد و در تلافی ماشین جف را به همان وضع درمیآورد. ماشینی که در طول فیلم درست مثل صاحبش هر لحظه دچار آسیب و صدمه تازهای میشود. در بیشتر صحنه های فیلم جف را در کنار والتر میبینیم که مشغول بحثهای پایانناپذیر درباره چگونگی انجام عملیات هستند.اما عملا به جای نتیجهگیری درست وقت خود را با فحش دادن به هم تلف میکنند و سرآخر هم جز خراب کردن کاری بعد از دیگری به نتیجهای نمیرسند.یکی از بهترین شوخیهای از این دست حضور دانی در کنار آنهاست که مرتب بین حرفهای آنها پرانتز باز کرده و چیزی اضافه میکند و همیشه هم با جواب خفه شوی والتر روبه رو میشود.این شخصیت تنها کسی است که سکته قلبی اش احتمالا به این علت که یکبار موفق نشده تمام بولینگها را سرنگون کند!والتر را دچار تأسف و ناراحتی میکند. بازی بولینگ بدون اینکه هیچ نقشی در روایت داشته باشد مرکز ثقل اصلی فیلم است.بسیاری از صحنه های فیلم در باشگاه بولینگ اتفاق میافتد و شوخیها هم حول آدمهای حاضر در آنجا دور میزند.تنها عالم تشخص جف،بولینگ است.(در یک شوخی،افسر پلیس تنها کارت شناسایی را که در کیف جف پیدا میکند،کارت عضویت او در باشگاه بولینگ است).با اینحال ما هیچوقت او را در حال بازی نمیبینیم و در عوض شاهد انواع و اقسام بولینگ بازها و حرکت دائمی دوربین روی توپ بولینگ که به سوی هدف پرتاب میشود،هستیم.جف و والتر همه تصمیمات خود را در باشگاه بولینگ میگیرند. کوئنها با رویکردی هجوآلود بولینگ را به مرکز اصلی شوخیهای فیلم تبدیل میکنند.از تأکید فراوان روی اجزای بدن بازیکنها در حین پرتاب توپ گرفته تا آوردن موسیقی جیپسی کینگ بر روی حرکات یک بازیکن اسپانیایی و ساختن یک کلیپ در میانه فیلم تا نهایتا کابوس جفری در اواخر فیلم که در آن خود او به مثابه یک توپ بولینگ به پرواز درآمده و به سوی هدف پیش میرود. در این فیلم هم مثل سایر فیلمهای کوئنها شوخیها نه در خدمت روایت بلکه روایت در خدمت شوخیها قرار گرفته است.انگار برادران کوئن موقع نوشتن فیلمنامه یکبار به طور سنتی همه چیز را نوشته اند و بعد سعی کردهاند هر صحنه را تا جای ممکن هجو کنند و یا نکته مسخرهای در آن بگنجانند. بعضی از صحنه های هجوآمیز گاه هیچ نقشی در روند قصه ندارند و تنها به قصد مسخرگی در آن گنجانده شدهاند مثل جایی که در آن،دختر لبافسکی،جف را سراسیمه به خانهاش میخواند و بعد به جای صحبت کردن با او شروع میکند به خندیدن بیوقفه در گوشی تلفن.لبافسکی بزرگ در جایی قرار میگیرد که آنرا میتوان چیزی میان یک کمدی روشنفکرانه و یک فیلم عادی خندهدار اشتباه گرفت.همین بازی زیرکانه است که فیلمهای برادران کوئن را در جشنوارهها موفق میسازد و آنها را در شمار فیلمسازهای متفاوت درمیآورد. در لبافسکی بزرگ برادران کوئن از هر راهی برای خلق صحنههای عجیبوغریب استفاده بردهاند.از کابوسهای موزیکال تا شوخیهای بیامان با بولینگ.آنها تقریبا هر ایده با مزهای که به فکرشان رسیده را پیاده کردهاند.همه اینها اما بدون اینکه در خدمت رسیدن به حس خاصی باشد انگار در این راستا است که بگوید در این دنیای متنوع نمیتوان به موضوع واحدی امید بست.برای کسیکه در فیلم لبافسکی بزرگ دنبال معنا و مفهوم خاصی میگردد همه چیز نومیدکننده است.در عوض آنها به شدت درصدد هستند تا معنی دیگری را به تماشاگر القا کنند:ببین که همه چیز چقدر بیمعنا و مفهوم است! برادران کوئن قصد دارند سنت شکنی کنند اما بیش از اینکه فکر و اندیشه تازهای پشت این سنت شکنی باشد،آنرا تنها به قصد سنت شکنی انجام میدهند.در این پروسه آنها گاه به نتایجی عالی و شگفت انگیز میرسند.شوخیهای آنها بی نظیر است.اما تمام اینها در کلیتی فکر نشده و بی نظم به هدر میرود.گاه جذابیت بازی بازیگر یا جالب بودن صحنه و شوخی توجه را جلب میکند اما از این همه به نتیجه سنجیده و از پیش تعیین شدهای نمیرسد. برادران کوئن هرگز حوادث فیلمهایشان را به نقطه جدی و تفکربرانگیزی نمیکشانند.همه حوادث با سبک احمقانهای به سادگی تمام میشود.همه چیز به شکلی غیرقراردادی و تازه پیش میرود بدون اینکه انتظارات تماشاگر را برآورده کند.اما در این مسخرگی نوعی واقعگرایی پنهان نهفته است که در زندگی روزمره و عادی آدمهای امروزی نهفته است. لاابالیگری های جف در واقع نشانی از حالات و روحیات واقعی انسانی را در خود دارد.برادران کوئن بدون اینکه به رسالت هنر برای«تعالی»معتقد باشند نوعی از پوچی و بیمایگی را به وجود میآورند که در«واقعیت»زندگی ریشه دارد. تماشاگری که در فیلمهای کلاسیک عالیترین لحظات حسی و روحی خود را بازمییافت در فیلمهای پستمدرن و از جمله برادران کوئن به یاد لحظات ساده و احساسات عادی خود میافتد و به آنها میخندد.در پشت تمام اینها البته دنیایی از بحث و نظر و ادعا وجود دارد که در بسیاری از آنها حقیقتی نهفته است، اما واقعیت این است که رسالتی که پست مدرنیستها برای سینما درنظر گرفتهاند دیگر چندان شوقی را برای تماشا برنمیانگیزد.