سدریک آنژه : مقدمه:ایستوود به نحوی بینظیر چهرهای از یک بازمانده،یک سرباز پیر،موجودی که توسط گذشتهاش اغوا شده و در یک کلام یک روح را تجسم میکند.بدین ترتیب،نابخشوده از پنج سال پیش شاهد...
15 آذر 1395
مقدمه:ایستوود به نحوی بینظیر چهرهای از یک بازمانده،یک سرباز پیر،موجودی که توسط گذشتهاش اغوا شده و در یک کلام یک روح را تجسم میکند.بدین ترتیب،نابخشوده از پنج سال پیش شاهد اصلی این مدعاست.این فیلم است که در طول زمان در اذهان باقیمانده و جایگاه ویژه و قاطعی یافته است.این فیلم در عین حال تکامل ایستوود را بهعنوان یک شخصیت به نمایش میگذارد و به سینمای او عمق میبخشد.پس از آن چهار فیلم این حالت را تداوم میبخشد:دنیایی کامل، پلهای مدیسون کانتی،قدرت مطلق و نیمهشب در باغ خیروشر که در ماههای اخیر به اکران درآمد.سالهای 90 قبل از هرچیز دوران ایستوود است؛فیلمسازی که به طور معجزه آسا،ماهرانه و هنرمندانه موفق شده تا آماتورهای ابدی"کلاسیک"را با رجزخوانان مدرن آشتی دهد.وی به هیچوجه با تمایلات سینمای آمریکا کاری ندارد و با حسادت رازی را حفظ میکند؛آن چیزیکه وی آن را در آخرین اثرش-نیمهشب در باغ خیروشر-با غوطهور کردن در فرهنگ جنوب،بین تجمل هرزگی، روش مرسوم و جادوی سیاه به بازی میگیرد تا کسی موفق به نفوذ و کشف این راز نشود؛متنی که از نظرتان میگذرد سعی میکند حداقل اهمیت آن را نشان دهد و بر عناصر تشکیلدهنده آن تأکید ورزد.ایستوود باز هم ما را مسحور خواهد نمود.
نابخشوده چندسال پس از روی صحنه آمدن،تمام ارجاعاتش به زمان کنونی را روشن میکند(شورش در لوس آنجلس،خشونتهای شهری)در حالی که ما را از نتیجه واقعی خود جدا کرده است:مرگ وسترن و اسطوره آن.ایستوود ژانر در حل مرگ وسترن را به خاک میسپارد،همانگونه که"کید"و"یلیاممانی"را در بین مردهها به یاد میآورد.برای ایستوود لازم بود تا تمام حرکات خودبهخودی از یاد رفته را راه اندازی کند و هم چنین جسم قهرمانانش را همانگونه که باید باشند بیاراید. این تمایل لذت جویانه خشنی که بر جولان دادن در میدان تخیلات واهی به همراه سوار شدن بر ژانر نیمه جادویی و هیجانانگیز مبتنی است بهطور مستقیم از سوجیولئونه نشأت میگیرد که هرگز به جز ادامه دادن یک نمایش کلاسیک کامل،آرزویی نداشته است.تنها موضوع او در حد فاصل روزی روزگاری در غرب تا روزی روزگاری در آمریکا شکل میگیرد.از اینجا حاصل کار او در صحنهپردازی ناشی میشود که هر کنش را کند و تنظیم میسازد تا کاراکتر روحی و افسانهای را بهتر به نمایش بگذارد.شخصیتهای او در حالی که در دنیای اسطورهها رها شدهاند مجبورند تا به مثابه قهرمانان افسانهای رفتار کنند و این وظیفه را علیرغم میل باطنی خود برای دنبال کردن ژانر و زمان فیلم به عهده گرفتهاند.
کلینت ایستوود اصول استاد خود را پی میگیرد و در وسترن خود از موجودات افسانهای استفاده میکند.ویلیام مانی،لیتل بیل یا انگلیش باب اسطورههای برگرفته از واقعیت نیستند،بلکه از تخیلی بسیار پست انتخاب شدهاند. افسانه احترام برانگیز این شخصیتها که بازتابی کدر از قهرمانان گذشته است چیزی به جز بزرگنمایی کلیشههای سهل الوصول و احساسی نمیباشد.فقط یک نزدیک بین به نام کید و یک میرزا بنویس به نام بوشام هستند که به شخصیتها حیات میبخشند.ما هرچه بیشتر غرب را فتح میکنیم تولدی از نسل خاص وسترن کلاسیک آمریکایی را ملاحظه نمیکنیم.چیزی جز چهرههای پیر باقی نماندهاند که محکومند برای آخرین بار نشانههایی از دنیای متحول را بازآفرینی کنند.کارگردان به شدت مبنای تخیلی این ژانر یعنی مردانگی و مرد سالاری را مورد حمله قرار میدهد.فاحشه جوانی در یکی از طبقات یک سالن نمیتواند از خنده خود در قبال حقارت جنسی یک مشتری جلوگیری کند.کابوی وی را که سیلی خورده و مجروح است دچار قطع عضو میسازد.بدین ترتیب نابخشوده آغاز میشود.اسطوره مبنایی وسترن به لرزه میآید،افسانه تسلط مردان،مشتت میگردد و زنان میتوانند کنش را با عظمت یک همخوانی باستانی تهیج و تقویت کنند.
از این لحظه به بعد،ایستوود صحنهپردازی و ساختار سناریوی خود را براساس مکانیسمی که افسانهها را شکل میدهد پایهگذاری میکند:بازی مداوم ارتعاش و انعکاس کنشها.از اولین صحنه،این ارتعاش فریادهای اتاق مجاور است که توجه کابوی جوان را به خود جلب میکند،درست به همان ترتیب که کید بعدها مانی را مورد خطاب قرار خواهد داد؛زیرا وی صحبت کردن از گذشتهاش را"میفهمید".تمام داستان فیلم از این پدیده انعکاس وقایع پیروی میکند.یک صحنه با یک ارتعاش به وجود میآید و در حالی که پیش میرود انعکاس دیگری به وجود میآورد.لیتل بیل(جین هاکمن)چهره انگلیش باب(ریچارد هریس)را مخدوش میسازد زیرا ورودش را به خبر دادهاند و میگوید که"به تمام بروبچههای شرور منطقه اخطار بدین"!بنابراین،هیچ اپیزود خشن و حادثهای پیش نمیرود مگر آنکه تماشاچی بتواند آن را تفسیر کند و وقایعش را درک کند. (مع الذالک،شخصیت بوشام و کید نزدیک بین که مرتبا نیاز به بازگو وقایع دارد،وجود دارند.)
اما ارتعاش اصلی در جای دیگری است و آن همانی است که کنش را در خمیره شخصیتها برمیانگیزد. تازگی نابخشوده مدیون این دوگانگی اخلاقی است که هر بازی را خلق میکند.هر قاتلی کاری را که میخواهد انجام دهد اعلام میکند،آن را انجام میدهد،و سپس آن چه را انجام داده مورد قضاوت قرار میدهد.بنابراین کنش هرگز فی البداهه و ابتدایی نیست،بلکه بهطور سیستماتیک تجزیه و قطعهبندی شده است؛در حالی که این کنش بهطور مجزا از بین نمیرود.قهرمانان وسترن کلاسیک هرگز دچار عذاب و ناراحتی نبودند و فقط عمل میکردند.احساس و سئوالاتی که از این پس باعث ارتکاب جنایت میشوند،ادامه کار را برای قهرمانان مختل میکند و روح آنان را شکنجه میدهد.
تنها پول،و منطق بازار است که آنان را وادار به کشتن میکند"و در مسیر حوادث شوم قرار میدهد.هیچ چیز از این لحظه به بعد مانع آنان نمیشود و به یک مشت دلار است که خشونت ادامه مییابد.پول استلزامی است برای نفی علاقه متقابل و تفاهم که کنشها را شکل میدهد.ویلیام مانی(کلینت ایستوود)بیجهت دنیای آرامی را تصور میکند که در آن ارتباط زن و مرد از روابط قدرت میگریزد و به دایره ملاطفت وارد میشود؛ این آرزویی که وی را آزار میدهد دست نیافتنی است.به همین دلیل،جراحت قلبی شخصیت فیلم را تحلیل میبرد و وی را بین گذشته نه چندان دور،خوشبختی و غم، (همسرش به نحو خشونت باری کشته شده)و ضرورت اقتصادی برای بازگشت به گذشتهای دور و وحشتناک (گذشته یک آدمکش قدیمی)سرگردان میسازد.علائم این جدایی،مرارتهای خاطرات،آثار زخم در صورت و بدن در هر صحنهای از نابخشوده حضور دارند.مانی و فاحشه جوان که از لحاظ"اثر زخم در صورت"خواهر و برادر هستند تمام نیروی خود را به کار میگیرند تا به نوبه خود نشان دهند که زخم خوردهها چه کسانی هستند.آنها هیچ آرزوی دنیای هماهنگ را در جهانی که پول سیستمی،از انحطاط و تماسهای جسمانی را به وجود آورده در سر نمیپرورانند.
داستان فیلم نیز عظمت و جذابیتی را که جان فورد، دیگر استاد ایستوود،میتوانست به آن بدهد،از دست داده است.ایستن نظارهگر،نویسنده زندانی صحرا همواره شخصیتهایش را به عظمت فضا و به توازن شاعرانه بین زمین(پراگماتیسم)و آسمان(ایدهآلیسم)میفرستاد.تمام سینمای وی را تناقض بین ضرورت عمل و تخیل،رفت و آمد روحهای سرگردان،ضرورت حرکت نسبت به بیتحرکی شکلپذیر،شاعرانه و آتشین تشکیل میداد. صرفنظر از صحنههای ابتدایی مرد کافهای ارزان قیمت هیچ ردپایی از ایستوود ملاحظه نمیشود.چهرههای این فیلم،مثله شده و اتفاقی است همانند آخرین علائم طبیعتی که رنج برده است و نتوانسته هماهنگی اولیه خود را بازیابد.کارگردان در نابخشوده به دقت تمام آثار زخم شخصیتها را در صورت ایشان قرار میدهد،از این پس، جهان نیز زخم خورده است.هنگامی که مانی و همدستانش کابوی جوان را میکشند،زمین از هر جهت شکاف برمیدارد.زمین تنها راضی نمیشود تا فضای پلان را در برگیرد و تسلط خود را بر آسمان برقرار سازد، بلکه عنصر انسانی را برای اینکه ناپدید سازد،میبلعد و بیاعتبار میکند.بدین ترتیب،درد کهنه یک مرد جوان و زخمی،ورای صخرهها مخفی میگردد.گویا جسمی توسط سنگها بلعیده شده است.این تصویر دیگر نمایشی برای نگاه کردن همانند وسترن کلاسیک باقی نمیگذارد. این موجود که از دنیای انسانها جدا شده است،با بلعیدن آنها و تبدیل شدن به گورستان آنها،انتقام خود را میگیرد.
این تفکر از طبیعت که موجودات انسانی را با لذت به کام خود فرو میبرد،صحنهای است که در بطن دو فیلم بعدی ایستوود به چشم میخورد.دنیایی کامل بازگو نمیشود مگر با بازجویی پیکر یک انسان توسط یک تصویر.اگر نابخشوده نشانههایی از یک آدمکش را تا جایی که صحنه اصلی درام ادامه دارد رد گذاری کرده است،دنیایی کامل به دنبال جادهای است که یک انسان میباید ان را برای رسیدن به پلانهای اولیه فیلم طی کند.(جایی که وی سه عنصر مییابد:سبزه،خون،پول) همین موضوع برای پلهای مدیسون کانتی صادق است: داستان جذب و تحلیل شدن پیکرهای دو عاشق در یک منظره.(خاکستر اجسادشان از"پون دو روزمان"پرتاب میشود)طبیعت هرچهقدر که پست باشد انسانها را با خود میبرد؛هنگامی که روبرو و فرانسکا جدا میشوند، طبیعتی که تا آن لحظه باشکوه و هماهنگ بوده فقط بارانی و گلآلود است.هر آن چه زندگی به او وعده داده همان میشود.برای او کافی است تا منتظر بماند.
وايومينگ، سال 1880. گاوچران مستي، فا//حشه ای را زخمي مي کند. «داگت» (هاکمن)، کلانتر مستبد شهر، گاوچران و دوستش را بدون مجازات رها مي کند. زن و چند تن از همکارانش هزار دلار جمع مي کنند تا به عنوان جايزه به کساني بدهند که بتوانند آن دو را مجازات کنند. «اسکوفيلد کيد» جوان (وولوت) نيز سراغ «ويليام ماني» (ايست وود)، خلافکار سابق مي رود تا بتواند با کمک هم جايزه را به دست بياورند...