کامل حسینی : درباره فيلم ربكا بسيار نوشته اند و بايد نوشته شود چون اين فيلم اگر چه قصه يي به ظاهر عاميانه و کهنه دارد اما در بطن خود نكات و درس...
16 آذر 1395
درباره فيلم ربكا بسيار نوشته اند و بايد نوشته شود چون اين فيلم اگر چه قصه يي به ظاهر عاميانه و کهنه دارد اما در بطن خود نكات و درس هاي حايز اهميتي هم دارد كه در هر زمان و مكان، جالب و هيجان انگيز است... فيلمي كه مانند بوف كور هدايت با ماجرای ورود ناگهانی زنی زیبا به دنیای واقعی و سپس مرگ سریع و ناگهانیش مواجهیم .البته تفاوت شگفت انگیزی دیگری وجود دارد آن هم مشاهده ی مرگ سوژه نه از ديد آفریننده ی اثرو كاراكتر بلكه این بار از زاویه ی ديد مخاطب است كه تنها در حالت مرده میتواند مرگ آن زن را نظاره کند.اما نظاره ی حقیقت کدام زن؟ به نظاره نشستن ربكایی که بعد از مرگش همچنان نفوذ و قدرت و جذابيت خود را به طرز فریبکارانه ای مي گستراند تا سرانجام شوهر ربکا و پسر عموی ربکا(که با ربکا رابطه ی مخفیانه داشته است )این راز مهم را فاش مي كنند كه ربكا آن حقيقتي نيست كه مردم را افسون خود نموده است بلكه سايه يي گذرا بوده است و بس.
البته فهم حقيقت زندگی و مرگ ربکا از میانه ی سکانس های دلهره آور صورت میپذیرد که به طرز هنرمندانه ای در فیلم چیده شده اند.آغاز آشنايي مرد با دختر جوان كه قرار است جاي ربكا را از آن خود كند به منزله ی نقطه ی عطف شروع دلهره و در عین حال امید نمایان میشود.آغاز هر آشنايي در عین اینکه در حکم یک روزنه ی امید است اما گاهي خيلي نازك است و ممكن است با يك اتفاق ساده از هم بگسلد يا شاید يكي از طرفين رابطه را با شك مزمن دچار نماید و زمان ميبرد تا این شک زدوده شود.در ربكا شكي كه شروع مي شود و سوژه را به طور مداوم آزار مي دهد جايي است كه در آن به جاي همدردي و ياري با زن جوان، او را بيشتر با يك دلهره قرار مواجه میکند. دلهره يي كه برگشت از آن مشكل است و تو گويي خود هيچكاك با تصوير چنان استادانه دلهره ی اين لحظه را طراحي كرده است كه همزمان با حركات ريز و درشت زن جوان ما هم در چنبره دلهره گرفتار میشویم.در اینجا ازدواج ارباب قصر مندرلی را با زن جوان دومین نقطه ی عطف داستان است چون زن مسن كه همراه دختر است مي گويد :مواظب باش نكند ازدواج مرد با شما به خاطر فراموش كردن غصه ربكا باشد. اينجااست كه نخستين پيچ و دردسر سر راه زن جوان سبز مي شود آنجاییه مي شنود كه گويا این مرد زنش را مي پرستيده!!!.شنیدن این سخن و مشاهده ی شبح زن سابق شوهرش که محبوبیتی آنچنانی دارد احساس حقارتی روز افزون را در روان زن می آفریند.بعدها و در هنگام باز شدن گره فيلم، اثبات مي شود كه محبوبيت بي نظير ربكا سایه ای بيش نبوده كه مدام زن جوان را زجر مي داده است درست مثل سايه هاي تمثيل غار افلاطون كه حقيقي نداشته اند و ماهیت آنها با بصيرت و باز شدن چشم عقل آشكار مي شود.
ربكا جز سايه ای سنگين بر زندگي مرد ،حقيقتي ديگري نداشته است و زيبايي حيرت انگيزش به عنوان نقطه ثقل ماجراهای زندگیش هم مثل حباب روي آب زود محو شده است ولي زن دوم مالک کاخ مندرلی از چنين موضوعي دير خبردار مي شود.از آنجاییکه در آن هر لحظه زيبايي و هوش و ذكاوت ربكا نمايان تر مي شود به موازات آن دلهره تماشاگران همزمان با دلهره همسر جديد دوچندان مي شود و در اینجا باید به صدق این گفته پی برد که آلفرید هيچكاك الحق استاد دلهره آفريدن است. البته فيلم نكات جانبي و خارج از موضوع اصلي فيلم دارد كه اشاره به نكات زيبا در زندگي دارد كه از لابه لاي صحبت ها نمايان مي شود. قبل از هر سوژه يي زيبايي زبانزد ربكا و ديدن اين زيبايي و عينيت پيداكردن آن در فيلم تماشاگران را به دنبال خود مي كشاند اما عجيب اينجاست كه ربكا نمايش داده نمي شود و اين به نوعي هم خشم تماشاگران را بر مي انگيزد اما در عين حال هم حالتي معما گونه تر به آن مي دهد.
هر چه بر كشف بيشتر زواياي زيبايي ربكا افزوده مي شود به همان اندازه نفرت از ربكا افزايش پيدا مي كند و برعكس زيبايي خيره كننده اش،جنبه هاي زشت و خيانتكارانه ربكا هم بیشتر رازگشایی مي شود و بدین ترتیب برملا شدن راز مرگ ربکا در میانه ی ماجرا،خصلت قهرمانی بودن و محبوبيتیش را مثل زندگیش با زوال و نابودی رو برو میسازد.تو گويي پرهیز از نمایش سيماي دلربای ربکا بر معما گونگي آن بیشتر دامن میزند حالتی که در آن موجودي فوق بشري از ربکا را در ذهن خود مجسم میسازیم اما بعدها آرام آرام وقتي رازهاي شخصيتي و گوشه هايي از زندگيش رو مي شود به اين حقيقت ناب ولي فراموش شده مي رسيم كه "صورت زيبا هميشه سيرت زيبا را نمي آورد" و با كشف توانایی و زيبايي های یک زن، زواياي شخصيتيش هم كشف مي شود كه جهت معكوس با چهره فوق العاده ربكا دارد چون شوهرش در ذكر منش ربكا بيان داشت :
ربكا ذكاوت و زيبايي فراوانی بهره مند بود اما متاسفانه عاری از صداقت و مهرباني بود. تصور همه اين بود كه با او خوشبخت بودم اما اصلا... با دقت در داستان ربكا نكته عجيب و قابل تامل ديگر آشكار مي شود و آن هم اين است كه ربكا از چنان حالت نامتعادل روحي رنج میبرد و چنان زندگي تلخي براي خود ساخته است كه با هر بهانه يي شده مي خواهد از شر آن خلاص شود چون شوهرش در يك ديالوگ بعدها اعلام مي دارد كه ربكا مي خواست هرطوری و با هر بهانه ای بتواند مشاجره ای راه بیندازد تا من اورا بكشم.گاهی مشکلاتی مانند یک بیماری لاعلاج یا غصه ی فوق طاقت بشری در زندگی دامن یک انسان را چنان میگیرد که سپس شخص توانایی یا اراده ی کافی در مقابل آن زندگی تلخ ندارد و مرگ را بر زنده بودن ترجیح میدهد و تجسم این حالت را در ربکا میبینیم.ربکا حتی نمیخواهد شوهرش از سلامتی و زندگیی که دارد لذت ببرد و با خنده ای که نشانه ی از لذت پیروزی و در عین حالت شکست در برابر زندگی است شوهرش را در آن لحظه ی پایانی زندگیش آزار میدهد درست به قول یک نویسنده مانند لحظه ی اعدام مرگ یک جنایتکار است که در لحظه ی اعدام میخواهد با خنده ی هر چند اندک و گذرا اما تمسخر آمیزش اما داغی عمیق بر دل ما بگذارد.
غالبا ما تجلی جذابیت را در صفت شباهت میبینیم اما در این ماجرا این تضاد و غیریت است که اتفاقا جذابیت را می آفریند و این حقیقتی است که زن جوان از آن غافل است تا شوهرش او را از این حقیقت خبردار میسازد؛هنگام برگزاری جشنی بود كه همسر دوم مرد مي خواهد خود را به شكل ربکا در بياورد تا شايد شوهرش را بيشتر مجذوب كند غافل از اينكه ديدن چهره مشابه ربكا هم او را از حالت طبيعي خارج مي سازد.بیشتر نقدهای منتقدین و حتی نگاه مخاطبان حول كشف علت مرگ ربكا و بازشدن گره فيلم مي چرخد اما روح و درون مايه فيلم کمتر مورد توجه ما است.فیلم توجه ما را به گونه يي از عشق به منزله وحدت روحي زن و مرد جذب مینماید كه بعد از وصلت و به طور آرام آرام شكل مي گيرد. در اين فيلم عشق بعد از ازدواج شكل مي گيرد... جايي كه در آن زن جوان وارد دنياي ناآشنا و گنگ مي شود و آنقدر ساده دل است كه حتي موقع شكستن مجسمه كوچك از ترس گلایه و درگیری ،آن را در كشو مخفي مي كند و در این موقع است که تماشا گر بیشتر درک میکند که حتي کوچکترین رفتار ارباب منشانه در این زن ديده نمي شود.اين سکانس که رفتار کودکانه ی زن جوان را نمایش میدهد به قول هیچکاک(گفت و گوی تروفو با هیچکاک.ترجمه ی پرویز دوایی)کنایه ای عمیقی است بر ساده دل بودن و سازگار نبودن روحيه زن جوان با "كاخ مندرلي ".کاخی كه معمولا روحيه ارباب منشي و مغرور بودن و جديت خاص خودش را در رفتار آدم ها به وجود مي آورد.در کاخ مندرلی حضور یک ندیمه با چشمانی که تجلی یک چهره ی ترشرو است و همچنین از این خدمتکار از طریق رفتارهای سرد و بی اعتنا و تعریف و توصیف بی نهایت از ربکا و نگهداری اتاق نوستالوژیا آمیز ربکا همگی بر استرس و حقارت روز افزون زن در کاخ مندلی خبر میدهند. بنابر این در اين كاخ مندرلي هر لحظه و روز بر ترس و اضطراب و ابهام وضعيت افزوده مي شود اما سرانجام گره ماجرا باز مي شود و اين خود سرآغازي است براي محبت و عشق روز افزون مرد با همسر تازه اش.يك جا عشقی مرده زیر خاک دفن میشود تا عشقي زنده و با دوام سر برآورد و این زمانی است كه مرد رو به همسر جدید مي گويد :ربكا همسر قبلي ام نتوانسته است رفتار زيبا (مثل چهره اش) داشته باشد و من با او خوشبخت نبوده ام... انگار غيرمستقيم به همسر جديدش مي گويد كه اين رفتار زیبا و سادگي و صداقت شماست كه به زندگي من زيبایی بخشیده است و بايد بين ما عشقي ارغواني شكل بگيرد. زيبايي خيره كننده ربكا نتوانست عشق را دنیای مرد بیافریند بلكه صداقت و شيريني رفتار همسر جديد آن هم بعد از ازدواج اين عشق را بنيان مینهد. عشق هاي ما انسانها قبل از ازدواج شكل مي گيرند و بعد از وصلت مي ميرند ولي در فیلم ربكا مرد با همسر جديدش عشق خود را به تازگی آغاز مي كنند.
كاخ مندرلي سوژه مهمي در فيلم ربكا است. این کاخ همانطور که هيچكاك كه مي گويد به عنوان مكاني هراسناك و دلهره آور تجلي عيني دارد. در واقع كاخ مندرلي نقطه تلاقي همسر جديد با دنياي پر رمز و راز ربكا و همسر و نديمه هاست.البته در سکانسهای پایانی با تکنیک یک تعلیق هیچکاکی ما با دلهره ی دیگری روبرو میشویم که مهتر از دلهره ی راز ربکا است اما اینبار این دلهره هم شوهر زن و هم روان تماشاگر را با خود درگیر مینماید آنهم غیاب زن جوان در هنگام بلند شدن شعله های آتش کاخ مندرلی است.مرد برای چند لحضه و حتی تماشاگر ،نگران مرگ زن جوان در کاخ آتش گرفته هستند اما با ظهور ناگهانی زن و اطمینان از سلامتی او تعلیق پایان میپذیرد تا ارباب کاخ و دیدگان تماشاگر به نظاره ی شروع زندگی نو بنشینند.در آتش سوختن كاخ مندرلي همراه با نديمه عبوس به عنوان عوامل تباهی در گذشته، آغازي براي حياتي سرشار از عشق و محبتند.شايد راز ماندگاري و مدرن بودن هميشگي ربكا در همین نمایش های ماهرانه ی استاد در جهان سینمایی ماباشد.
ندیمه ی جوانی ( فونتین ) در تعطیلات با « ماکسیم د وینتر » ( اولیویر ) صاحب قصر باشکوه ماندرلی آشنا می شود که همسر اولش ، « ربکا » ، را از دست داده است و با قبول پیشنهاد ازدواج او ، بانوی تازه ی ماندرلی می شود ؛ اما یاد و خاطره ی « ربکا » روی زندگی شان سایه انداخته است.