مهرزاد دانش : مردی که از شدت بیتعادلی روانی ناشی از مصرف مواد مخدر، لقمه بزرگی را وارد دهانش میکند، وضعیتی تا آستانه خفگی پیدا میکند و مرد دوم که او نیز نامتعادل...
15 آذر 1395
مردی که از شدت بیتعادلی روانی ناشی از مصرف مواد مخدر، لقمه بزرگی را وارد دهانش میکند، وضعیتی تا آستانه خفگی پیدا میکند و مرد دوم که او نیز نامتعادل است، با تماشای تصادفی انیمیشن ملوان زبل از تلویزیون، یک دفعه احساس قدرت میکند و با همه توان آن قدر به سینه مرد اول میکوبد که لقمه گیرکرده در نای او، بیرون میآید و مرد نجات مییابد. این سکانسی از گرگ وال استریت است، فیلمی درباره ظهور و سقوط یک دلال کلاهبردار که ثروتی افسانهای اندوخت. اگر فیلم را ندیده باشید، با شنیدن وصف سکانسی همچون این فصل از فیلم، گمان میبرید گوینده اشتباه کرده است و به جای فیلمی درباره مسائل سهام بورس وال استریت، دارد درباره فیلمی فانتزی و کمدی راجع به دو آدم مشنگ حرف میزند. اما اشتباهی در کار نیست. نه فقط این فصل خاص، که کل زمان... دقیقهای این فیلم، مملو از موقعیتهای فانتزی و کمدی است و نه فقط شباهت چندانی به برخی کارهای کارگردانش در زمینه مفاسد اقتصادی ندارد، که تا حد زیادی متفاوت از لحن آنچه است در کارنامه سینماییاش ثبت شده است. اما چرا مبحثی جدی همچون اقتصاد و بزهکاریهای جاری در آن، در نگاه فیلمساز نیویورکی قدیمی که استاد پرداختن به دنیاهای سیاه جنایتکاران و خشونت ورزان با لحنی جدی و حتی تراژیک است، اکنون زاویهای پرمطایبه و کاریکاتوروار به خود گرفته است؟ گرگ وال استریت، یک اثر کمدی است. کمدی را عموما برآمده از تضادهای موقعیتی میدانند که عدم انطباقشان با آنچه قابل انتظار است، ایجاد خنده و تفریح میکند. اما آیا شیادیها و عیاشیهای یک کلاهبردار اقتصادی که از نقطه صفر زندگی به دنیایی پرزرق و برق از مال و مخدرات و شهوت نائل میآید، در این خاستگاه از کمدی قابل تبیین است؟ به نظر میرسد که لحن کمدی فیلم، صرفا ابزاری برای خنداندن مخاطب نیست. بین این لحن و درونمایه فیلم، اتفاقا هماهنگی و انطباقی ارگانیک وجود دارد. فیلم در حال ترسیم و نمایش یک دنیای دیوانه دیوانه دیوانه است. جوانی جویای پیشرفت (جوردن بلفورت) از طبقهای متوسط و بلکه پایینتر، پا به عرصهای غریب در معاملات اقتصادی میگذارد. اولین وصفی که درباره خودش از مقام مافوق میشنود، تشبیهش به لجنهای ته دریاچه است. اما این تحقیر، مانعی برای هدف او نیست. دقت و جذب او در حرکات و سخنان غریب همکار پیشکسوت و موفقش (با بازی چشمگیر متیو مک کانهی) که گاه مشت بر سینه میکوبد و ادای میمون در میآورد و در فواصل زمانی دقیق، از مواد مخدر و سکرآور استفاده میکند و گاه توصیههای نامتعارف به جوان میکند، زمینهای است برای آنکه شش ماه بعد، خودش هم در همان مسیر قرار گیرد و حتی بعد از سقوط سهام در وال استریت در روز دوشنبه سیاه در سال ۱۹۸۷، با حضور در بنگاههای خریدار سهامهای بنجل، نقطه عزیمت کلاهبرداریهای اصلی و فردیاش را بنیان گذارد. این حرص و طمع فزاینده، خودش موجد فضاهای کمیک در قالب جریان یافتن رفتارها و ایدهها و موقعیتهای نامتعارف و غیرقابل انتظار میشود. گرگ وال استریت سراسر هجو است و هر گاه قرار است ذرهای فضای جدی چه در ابعاد عاطفی و چه در حوزه کنشهای بیرونی در خط درام فیلم شکل گیرد، موقعیتی پیش میآید که مانع از گسترش جدیت مزبور میشود و برعکس، فضا را به سوی آشفتگی وضعیت پیش میبرد. این هجوگرایی، برآمده از بیانگیزگی ذاتی ناشی از سرمایه مداری فزاینده انگلی است؛ سرمایهای که نه با روند متعارف تولید یا خدمت یا حتی واسطهگری جمع آوری میشود، بلکه به شکل کاذب از طریق معاملههای درغین بر روی آنچه واقعا وجود ندارد، به شکل تصاعدی افزون میشود. در این روند، تمایل به ثروت بیشتر، نه به دلیل پس اندازهای موجه یا تولید سرمایه افزونتر و یا افقهای تولیدی گسترده و... است، بلکه به یک جور جنون افسارگسیخته در برهم زدن نظم متعارف زندگی جهت اثبات هویتی متمایز یا دیگران با استناد به این ثروت انبوه بادآورده معطوف میشود. خود جوردن در اول فیلم، فضای واسطه گریهای مالی را در معاملات کاذب، به جنگل تشبیه میکند و در آخرین سخنرانیاش برای کارکنان شرکتش (که ابتدا به قصد خداحافظی بود، اما در میانه چنان جو میگیردش که تصمیم به ماندن میگیرد!)، راز موفقیت در این عرصه را وحشی بودن میانگارد و همراه با کارکنانش به تبعیت از آنچه که از همکار پیشکسوتش آموخته بود، همگی با کوفتن مشت بر سینه، گوریل بودن و میمون نمایی خویش را جلوه میدهند. این تمایل فراوان به قاعده گریزی و نفی مدنیت و اصرار بر توحش و حیوانیت، بزرگترین عامل سوق لحن متن فیلم به کمدی است. در واقع این نوع از کمدی، طنز گزندهای بر تباهی انسانی در مناسبات فروپاشیده شدهای است که در سایه خلأهای قانونی و تمایل عمومی به حرص در پیشرفت پرورش مییابد. همان طور که آمد، داستان فیلم مشحون از مناسبات هجوگونه بر موقعیتهای جدی است. جوردن و همکارانش جلسهای گرفتهاند و جدی مشغول بحث هستند، اما محتوای بحثشان درباره موضوع پوچی چگونگی پرتاب مردان کوتوله به سوی هدفهای تیراندازی است. حسابرس شرکت پدر جوردن است که خیلی جدی به پسرش تذکر میدهد تاوان تباهکاریهایش را روزی خواهد داد، اما خودش لقب مدمکس گرفته است و رفتارهای متناقض در قبال تماسهای تلفنی بروز میدهد. جوردن در اولین خلوتش با نیامی (همسر آیندهاش)، تا میآید به مقصود برسد، سگی کوچک مزاحمش میشود و به شکلی سمج مانع هدف او میشود، معرفی جوردن از خود در اوائل فیلم، با فیکس تصویر یکی از کوتولههای پرتاب شده به سیبل تیراندازی همراه میشود تا شبهه عوضی گرفتن کوتوله به جای او برای مخاطب پیش آید، صحنه اعتراف گرفتن از خدمتکار دگرباش منزل که محتوایی به شدت خشن دارد (و ناخودآگاه یادآور فضاهای گنگستری برخی از فیلمهای خشن قبلی اسکورسیزی است)، در میزانسنی هجوآلود سپری میشود، آموزش جردن به همکاران آیندهاش که عدهای لمپن کم سواد هستند، همراه با بحثی طولانی و ابلهانه درباره اینکه با راهبان بودایی که اهل طمع در مال و دنیا نیستند چگونه معامله سهام کنند میشود، سفر نهایی دریایی به اروپا به توفانی برمی خورد که به جای موحش بودن، فضاهای خنده دار ایجاد میکند و تعبیر جوردن از سقوط هواپیما به مثابه نشانه خدا بر شدت این موقعیت میافزاید، و... این چنین است که لابالی گریهای بیحد و حصر دنیای دیوانه وار طمع و شیادی، خود بن مایه لحن و ژانر فیلم میشود و انطباقی درست بین فرم و درونمایه پدید میآورد. اسکورسیزی، هوشمندانه پایان فیلمش را (که ترنس وینتر، نویسنده همکارش در سریال بسیار خوب امپراتوری پیاده رو آن را نوشته است)، نه با روندی کلیشهای و اخلاقی نمایانه که عبارت از ورود پلیس به ماجرا و حبس کشیدن جوردن و فروپاشی امپراتوری ثروت و شهوت و عیاشیاش است (که در عین حال همه اینها را هم نشان میدهد)، بلکه با تأکید بر تدامی هشداردهنده؛ یعنی آموزش چگونگی متقاعدسازی فروش یک خودکار کم ارزش است، رقم میزند. این تداوم حاکی از تعمیم مایه فیلم در گذر از مرزهای جغرافیایی و زمانی و موقعیتی به ساحتهای دیگر است. این ایده نشان میدهد که پتانسیل گرگ بودن تنها در وال استریت و مناسبات اقتصادی آمریکا شکل نمیگیرد و هر جا و هر زمان که بستر عبور از ایستگاههای قانونی به سهولت فراهم باشد، گرگینه گی فرصت طلبان هم پیش خواهد آمد و چه بسا فراتر از دنیای فیلم اسکورسیزی، حتی دیگر خبری هم از مأمور شریف پلیسی که به جای پذیرش رشوه وسوسه برانگیز فرد متخلف، دنبال تکمیل پرونده برای بازداشت است نباشد.
این فیلم داستان از صفر به قله رسیدن دلال سخت کوشی است که اواخر دهه ی 80 وارد این بازار می شود و با این بدشانسی مواجه می شود که جواز خود را در روز دوشنبه ی سیاه، روز بزرگترین سقوط اقتصادی بعد از دهه ی 20، به دست می آورد. او شغل خود را از دست می دهد اما مجدداً به عنوان تأمین کننده ای وارد بازار سهام کم ارزش می شود. در این گوشه ی تاریک بازار اقتصادی کلاهبرداری به وفور دیده می شود و بلفورت با موج همراه می شود تا به ثروت برسد. او موفق می شود برای خود و...