برای اغلب فیلم های سوپر قهرمانی، قسمت سوم مجموعه، مانند دامی مرگبار عمل می کند. قسمت سوم همانی است که باعث سقوط مجموعه بتمن در فیلم جوئل شوماخر/ تیم برتون شد. قسمت سوم همانی است که چرخ های مجموعه منسجم سوپرمن آقای کریستوفر ریو را از ریل های خود خارج کرد و پایانی نابود کننده برای آن رقم زد. قسمت سوم همانی است که باعث شد سام ریمی راه خود را از مسیر درست مجموعه مرد عنکبوتی گم کند و آن را به بیراهه بکشاند. این لیست را بسیار بیش از آنچه بدان اشاره شد، حداقل درمورد کتاب های کمیک می توان ادامه داد. مشکل اصلی قسمت سوم این گونه فیلم ها آن است که بر خلاف جاه طلبی هایی که فیلمساز برای عظمت بخشیدن بیشتر به فیلم خود در ذهن خود می پروراند، معمولاً این قسمت از خلاقیت کافی برای تبدیل شدن به اثری قابل قبول برخوردار نیست. اما اوضاع درباره فیلم کریستوفر نولان تا حدودی متفاوت است. دومین قسمت از فیلم بزرگ «شوالیه تاریکی»، به نوعی تبدیل به آخرین قسمت از سه گانه بتمن کریستوفر نولان شده است. اعلام رسمی نبود قسمت چهارمی برای مجموعه بتمن های کریستوفر نولان یک فرصت استثنایی به فیلمساز داد: امکان پایان دادن به یک حماسه! این امر موقعیتی ویژه در اختیار فیلمساز قرار داد، موقعیتی که تاکنون کمتر در اختیار کسی قرار گرفته است. آنقدر ویژه که می توان نولان را قماربازی دانست که تمام دانسته های خود را روی سه گانه ای با پایانی ناشناخته، شرط بسته است!
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/dark-knight-rises/91491_gal.jpgتصمیم نولان برای ساخت سه گانه بتمن با روشی کاملا متفاوت، باعث به وجود آمدن سوالی در ذهن ما شده است که حتی فکر کردن به آن در بتمن های گذشته فیلمسازان دیگر، عجیب و غیرواقعی به نظر می رسید. آن سوال این است: آیا امکان مرگ بتمن وجود دارد؟ اگر تنها یک قانون اساسی برای فیلم های سوپر قهرمانی وجود داشته باشد، این است که قهرمان اصلی فیلم، همواره باید به شکلی سر حال تا لحظاتی قبل از تیتراژ پایانی بر پرده سینما حاضر باشد. در اینجا به هیچ عنوان قصد ندارم قسمت های حساس داستان را لو بدهم اما آن چیزی که واضح و مشخص است این است که دو قسمت قبلی این مجموعه، انتظار وقوع هر گونه پایان متفاوتی را برای سه گانه بتمن تا قبل از تماشای قسمت آخر در ذهن بیننده کاشته است! این موضوع ناشی از نبوغی است که نولان با استفاده از آن موفق به ساخت و البته فروش خیره کنند دو قست قبلی مجموعه شد. نبوغی که خود اکنون باعث شده ریسک موفقیت و یا عدم موفقیت قسمت سوم مجموعه ای آنقدر بالا رود که تاکنون نظیر آن را در هیچ فیلم دیگری از این ژانر مشاهده نشده است.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/dark-knight-rises/fsngsbx.jpgشاید تاکنون شخصیت هیچ ابرقهرمانی به سیاهی آنچه که ما در دو فیلم «بتمن آغاز می کند» و «شوالیه تاریکی» و حالا هم در «شوالیه تاریکی بر می خیزد» شاهد بوده ایم، نبوده باشد. تا دنیا باقیست، این سه فیلم باعث عوض شدن نوع نگاه بینندگان به داستان های ابر قهرمانانه و در نتیجه، تغییر روش فیلمسازان آتی، برای ساخت فیلم های ابر قهرمانی شده است. قبل از فیلم «بتمن آغاز می کند» قالبی استاندارد و پیش فرض برای ساخت فیلم های ابرقهرمانانه وجود داشت که همه از آن تبعیت می کردند. «بتمن آغاز می کند» شکافی در این قالب استاندارد به وجود آورد و «شوالیه تاریکی» این قالب پیش فرض را به طور کامل "له" کرد. این دو فیلم، بر خلاف روال ابر قهرمانه های گذشته، به هیچ عنوان آثاری سبک و فقط برای سرگرم کردن آن هایی که جهت خوردن تنقلات و صرف ساعاتی خوش به سینما می آیند، به شمار نمی آمدند. آنها فیلم هایی عمیق و کاملا غنی هستند که با افتخار در رقابتی تنگاتنگ با فیلم هایی قرار می گیرند که به دنبال کسب جایزه اسکار عمدتاً در ماه های نوامبر و دسامبر به اکران در می آیند. (هر چند که در کمال ناباوری، فیلم برجسته شوالیه تاریکی، نامزد اسکار بهترین فیلم سال نشد). هم اکنون ، کارگردانان اگر می خواهند فیلم های ابرقهرمانانه ی موفقی تولید کنند تنها با دو راه روبرو هستند: یا فیلمی عظیم در قالب انتقام جویان تولید کنند و یا فیلمی جدی مانند شوالیه تاریکی. نقش نولان در منسوخ دانستن قالب استاندارد گذشته فیلم های ابر قهرمانی گذشته، انکار ناپذیر است.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/dark-knight-rises/TDKRPoster35.jpg«شوالیه تاریکی بر می خیزد»، طولانی ترین، سیاه ترین و همچنین، جاه طلبانه ترین قسمت از سه گانه بتمن کریستوفر نولان است. در قسمت آخر، نولان برای آن که فیلمی بزرگتر از «شوالیه تاریکی» بسازد، پا را از حد مجاز فراتر گذاشته که متاسفانه این امر را باید شکستی برای این فیلم محسوب کرد. ساختار کلی فیلم، اندکی سنگین، بدشکل و در نتیجه غیر قابل کنترل است. توضیحات و تفاسیر فیلم بیش از اندازه زیاد و عنصر "بتمن" فیلم، بیش از اندازه کم است. با تمام این احوال، «شوالیه تاریکی بر می خیزد» به خوبی در قالب زمان 164 دقیقه ای خود جا می افتد (حتی می توان گفت جا برای طولانی تر بودن آن هم وجود داشته است). 45 دقیقه پایانی آن استثنایی و البته تماشایی است و از لحظه ای که پیچش های داستان، آغاز گر ریسک موفقیت و یا عدم موفقیت نهایی فیلم می شود، تا پایان آن، بدون هیچ گونه سقوط، موفقیت نهایی و بزرگی را برای فیلم به ارمغان می آورد. (در پایان پاراگراف دوم به ریسک موفقیت و یا عدم موفقیت فیلم اشاره شده بود).
طرفداران Caped Crusader مدت زمانی طولانی را برای ظهور او صبر کرده اند و وقتی سرانجام او از راه می رسد، هیچ شباهتی با آنچه که قبلاً از او به یاد داریم، ندارد. نولان تفسیری از فنا پذیری را ارائه می دهد و این تنها قالب فیلسوفانه ای نیست که او وارد فیلم خود کرده است بلکه همان طور که در قسمت های قبلی هم صدق می کرد با وسواس خاصی مفاهیمی از جامعه شناسی و ذات انسانی را نشان می دهد. آیا وقتی افراد با وحشیانه ترین برخورد ممکن روبرو هستند، خودشان هم دچار خشم می شوند؟ یا همان طور که جوکر فهمید، آیا در اعماق وجود آدمی چیزی هوشمندانه تر از آنچه که به ظاهر می بینیم وجود دارد؟ خیلی از اتفاقاتی که در طول نمایش «شوالیه تاریکی برمی خیزد» رخ می دهد به «بتمن آغاز می کند» ارجاع دارد، آن هم نه فقط از لحاظ تِم فیلم، بلکه همچنین از جهت مفهوم روایی داستان هم همینطور است.
داستان از هشت سال بعد از پایان «شوالیه تاریکی» آغاز می شود یعنی وقتی که بتمن وارد تاریکی شد تا تصویر شرم آلود هاروی دنت بدون خدشه باقی بماند. بروس وین (با بازی کریستین بیل) منزوی شده است. او مردی شکسته است که به همراه خدمتکار وفادارش، آلفرد (با بازی مایکل کین) به تنهایی روزگار می گذراند و هنوز سوگوار آینده از دست رفته ایست که می توانست با عشق زندگی اش، ریچل داشته باشد. بین (Bane) با بازی تام هاردی، سرباز مزدور ماسک داری است که از لیگ سایه ها توسط راس الغول ( با بازی لیام نیسون که فقط در فلاش بک و رویا نشان داده می شود) بیرون انداخته شده است. او به گاتهام بازگشته تا انتقام ویران کننده ای بگیرد، کاری که در آن یک متخصص به حساب می آید. قابل انتظار است که فکر کنیم انگیزه های واقعی او از بازگشت چیز دیگری است و این کارها فقط به عنوان پوشش است.
فقط بتمن می تواند او را متوقف کند، اما بتمن حالا نیست. زمانی که بروس به دیدار لوسیوس فاکس (با بازی مورگان فریمن) می رود تا ببیند این متفکر چه ابزار جدیدی را اختراع کرده است، دو نفر دیگر را با او می بیند. اولین آن ها کارآگاه جان بلیک (با بازی جوزف گوردون لویت) است که دستیار کمیسر گوردون (با بازی گری الدمن) به شمار می آید. دومین نفر یک گربه دزد چالاک به نام "سلینا" کایل (با بازی آن هاتاوی) است. با وجود این Bane ثابت می کند که می تواند خیلی بیشتر و بهتر از بتمن زخمی و سالخورده عمل کند و همچنین نشان می دهد که "سلینا" آن قدری که بتمن به او اعتقاد دارد، قابل اعتماد نیست.
میزان بلاتکلیفی و تعلیق در مورد مفهوم بی اعتقادی در این قسمت بسیار بالاست اما باز هم نه به میزان انتقام جویان یا مرد عنکبوتی شگفت انگیز. بر خلاف لحن تاریک و گاهی اوقات نگاه محزون فیلم، این اولین و مهم ترین فیلم ابر قهرمانی است که با سکانس های اکشن و زد و خورد فیزیکی خود را به اثبات رسانده است. بیشتر از این که این زد و خوردها جسمانی باشد، سخت افزاری و به وسیله ابزار است. البته چند نبرد تن به تن هم میان بتمن و بین در می گیرد و زن گربه ای (سلینا) هم چند باری خود را درگیر نبرد می کند. اما بالاترین سطح اکشن وقتی رخ می دهد که پای وسایل نقلیه به میان کشیده می شود. وسایلی چون ماشین های بتمنی، هواپیماهای بتمنی و موتورهای بتمنی که با روش هایی جدید و ارتقا یافته از آن ها استفاده می شود. نولان می داند که چطور بدون آن که زیاده روی کرده باشد، از این وسایل استفاده کند. در این فیلم هیچ ترسی از وجود اضافه بار تصاویر کامپیوتری دیده نمی شود و خدا را شکر که فیلم سه بعدی هم نیست!(این یعنی اگر بخواهید هم نمی توانید سه بعدی آن را ببینید، اگر چه که اصلاً نمی دانم چه کسی می تواند خواهان سه بعدی اش باشد. می توانید نسخه IMAX فیلم را ببینید البته اگر مدت طولانی در صف سینما صبر کنید تا جایی برای نشستن بهتان برسد.)
بتمن قهرمانانه تر، پر کشمکش تر و البته پر عیب تر از هر دو قسمت قبلی ظاهر می شود. در لحظاتی او شخصیتی هملت گونه را رقم می زند و در آخر شخصیتی را که اشتیاق دیدنش را داشتیم، به ما نشان می دهد؛ اما اتفاقات زیادی باید در فیلم بیفتد تا ما را به آن نقطه برساند. جاناتان نولان تایید می کند که وقتی «شوالیه تاریکی برمی خیزد» را می نوشته تحت تاثیر داستان "دو شهر" اثر چارلز دیکنز قرار داشته است. اما هر خط بعد از خط دیگر که نوشته می شده بیشتر به همان دانه ای تبدیل می شده که پایان داستان از آن جوانه می زند. فیلم مجبورتان نمی کند که حتماً از پایانش متحیر شوید و به وضوح بازگشت ها و یادآوری هایی از گذشته را نشان می دهد.
پایان بندی های مبهم تبدیل به خصیصه کارهای نولان شده است و هر کس چند صحنه پایانی «شوالیه تاریکی برمی خیزد» را ببیند می تواند بسته به طبع شخصی خود، آن را خوشبینانه یا بدبینانه تفسیر کند.انتهای این فیلم به اندازه صحنه های پایانی فیلم «تلقین» دیوانه کننده نیست، اما آخر داستان به شفافیتی هم که شاید از ابتدا انتظارش را می کشیم، نخواهد بود.
در میان گروه بازیگران هیچ کمبودی از لحاظ ترکیب ستارگان قدرتمند وجود ندارد. با این وجود هیچ کدام از آن ها به آن سطح خشونتی که توسط هیث لجر در «شوالیه تاریکی» نشان داده شد، نمی رسند و نولان با هوشمندی بازیگرانش را به سمت تقلید از او هل نمی دهد. Bane یک آدم شرور کاملاً متفاوت است. او باهوش است، اما سادیسمی نیست و با این وجود نوعی پتانسیل جانورخویی دارد که حتی جوکر هم نداشت. تام هاردی که نقشش پر رنگ شده، پشت آن ماسک آهنی و صدایی که طوری شده که بعضی از کلماتش مفهوم نباشد، غیر قابل تشخیص است. نقش جوکر برای لجر بعد از مرگش یک اسکار را به همراه داشت، اما هاردی نامزد اسکار هم نخواهد شد چرا که درست مثل این است که مرد بد الن ریکمن در جان سخت (قسمت اول) را با کسی که در جان سخت 2 دیدیم مقایسه کنیم.
کریستین بیل این شانس را داشته است که میان دو ستاره نقش مکمل بچرخد. او و آن هاتاوی با هم ارتباط خاصی دارند با این وجود رومانس بین آن ها هیچ وقت از لاس زدن های کوتاه فراتر نمی رود. روابط عاشقانه بین آقای بازیگر و ماریون کوتیار در نقش میراندا تیت، مدیر جدید شرکت «وین» خیلی سرد است. بروس و میراندا جلوی آتش با هم عشق بازی می کنند، اما گرمای شعله های آتش از معاشقه آن دو با هم خیلی بیشتر است. مایکل کین و گری الدمن شخصیت های غمگین تری را نسبت به کاراکترهای همیشگی خود بازی کرده اند تا بتوانند خط سیر زننده و ترسناک فیلم را نشان دهند. جوزف گوردون لویت عنصر جدیدی در فیلم است که ثابت می کند می تواند خون تازه ای در رگ های اسطوره شناسی وارد کند.
آن هایی که به دیدن این فیلم ابر قهرمانی می روند تا بتوانند لحظاتی را تجربه کنند که موهای بدنشان سیخ می شود، ممکن است ناامید شوند و با وجود اینکه یک فیلم سه ساعته را می بینند خیلی کم با این احساسات مواجه می شوند، اگر چه که همان صحنه های اندکی هم که در این زمینه دارد، شگفت انگیزند. نولان به ندرت اجازه می دهد که شوخی وارد فضای تاریک این فیلم شود و وقتی هم که این اتفاق می افتد بیشتر طنز تلخ است (که بهترین آن هم توسط زن گربه ای ارائه می شود). موسیقی فیلم هم که کار هانس زیمر است فوق العاده است. تِم این موسیقی با آن که حماسی نیست، اما با اکشن فیلم خیلی خوب جور در می آید. فیلمبردار، والی پیفیستر هم تصاویر به یاد ماندنی زیادی ارائه می دهد. اولین تصویری که به ذهن من می آید، تصویری است از منهتن که زیر سلطه مجسمه آزادی است و همچنین یک تصویر از بتمن که با هلی کوپتر گرفته شده و حتماً باید تبدیل به پوستر فیلم شده باشد.
نولان حالا با تحویل کامل سه گانه بتمن خود می تواند وارد پروژه های دیگر با محتواهای دیگری شود تا توانایی های خود در موضوعاتی که می خواهد را نشان دهد. در میان سه فیلم، «شوالیه تاریکی» به عنوان قدرتمندترین قسمت، در جایگاه خود باقی می ماند. آن فیلم از هر سه قسمت هیجان انگیز تر و شجاعانه تر بود و درست مثل فیلم «امپراطوری ضربه می زند» (قسمت دوم جنگ ستارگان) با آن دیدگاه رایج که می گوید قسمت دوم هر سه گانه ای از همه ناراضی کننده تر است، مخالفت می کند.
با نگاه به آخر داستان می بینیم که «شوالیه تاریکی برمی خیزد» هیچ شباهتی به «بازگشت جدای» (قسمت سوم جنگ ستارگان) ندارد بلکه یک پکیج بسیار کاملتر است که در آن خبری از هیچ «ایواکی» نیست و به تماشاگران اجازه می دهد که سینما را با رضایت کامل و کمی سردرگمی ترک کنند و احتمالاً باعث می شود تا آن ها بخواهند آن را دوباره تماشا کنند تا چیزهایی که بار اول از دستشان رفته را کاملاً درک کنند. بله، نقص هایی وجود دارد، اما «شوالیه تاریکی برمی خیزد» برای سه گانه بتمن سکوی پرتابی به سوی بالاترین نقطه هرم فیلم های ابرقهرمانانه خواهد بود که شاید "هرگز" هم از آن جایگاه پایین نیاید.
مترجمان:شبنم سیدمجیدی,مهدی افشارها
شناسه نقد : 0268549