وقتی «گوئیدو»،«فدریکو» میشود/مقاله ای بر فیلم «هشت و نیم»
تولیو کزیچ : بحران متداول میانسالی که همه ما کم یا زیاد قربانی آن میشویم برای فدریکو فلینی رویدادی بود که با کمی تأخیر به وقوع پیوست. در بیستم ژانویه 1960 همزمان با...
15 آذر 1395
بحران متداول میانسالی که همه ما کم یا زیاد قربانی آن میشویم برای فدریکو فلینی رویدادی بود که با کمی تأخیر به وقوع پیوست. در بیستم ژانویه 1960 همزمان با چهلمین سالگرد تولد فلینی، اتمام پروژه «زندگی شیرین» آنچنان او را به خود مشغول کرده بود تا دیگر برای وی نگرانی درباره سایر مسائل بیمعنا باشد.
تنها یک ماه بعد، استاد با معمایی غیرقابل حل مواجه شد که هرگز انتظار رویارویی با آن را نداشت: اینکه او پس از زندگی شیرین دست به ساخت چه کاری بزند؟ تا آن زمان، فلینی همیشه ایدههای جدیدی را پرورش داده بود که بطور طبیعی تا هنگام اتمام پروژهی در حال تولیدش، وقت او را بخود اختصاص میدادند. در واقع او هرگز چنین شکافی بین دو مقطع از فرآیند خلاقانه فیلمسازی را تجربه نکرده بود. اما تلاش و شور او برای ساخت فیلمی درباره ویا وِنِتو چنان بود که پس از گذر از سیل عظیم انتقادات، تحسینها و بحث و جدلها درباره «زندگی شیرین»، فلینی وحشت یک سرگردانی الهامبخش را احساس نمود.
او برای مدتی به شیوهای کاملاً خرافی اینگونه میاندیشید که زندگی هنری یک کارگردان بیشتر از ده سال به طول نمیانجامد و پس از این مدت، او با تکرار خویشتن تنها اتمام حیات هنریاش را به همگان اعلام خواهد کرد. وی برای اثبات این مدعا از افرادی چون رنه کلر، جی.دبلیو.پابست، ژان رنوآر و فریتز لانگ نقل قول مینمود. اما در نهایت فلینی همین وسواس عقیمکنندهی روح خلاقش را که لذت تمامی لحظات جادویی ساخت آثار هنری وی را مسموم کرده بود، به عنوان موضوع فیلم جدیدش «هشت و نیم» انتخاب کرد.
اینچنین بود که او کارش را با تیم ثابت فیلمنامهنویسیاش یعنی تولیو پینِلی، انیو فلایانو و برونِلو روندی آغاز نمود. فلینی در ابتدا طرح اولیهای بر اساس داستان «این اشتباه بسیار زیبا» نوشته فلایانو در اختیار تیم نویسندگان قرار میدهد که ربط چندانی به آنچه بعداً «هشت ونیم» نامگذاری میشود، ندارد. او همچنین برای برطرف کردن حال و هوای بدبینی نسبت به کلیت پروژه، فیلم را اثری "کمدی" تلقی میکند. تعریفی که پس از مدتی، خود او نیز آن را به سختی به یاد آورده و بعداً اصطلاحاتی چون «طنز» یا «گروتسک» را جایگزین آن مینماید. در واقع متن اولیه بحران نویسندهای را به تصویر میکشید که از یک سو نمیتوانست آخرین رمانش را به پایان برساند و از سوی دیگردر یک دوراهی احساسی شرمآور بین همسر و معشوقهاش گرفتار شده بود.
فلینی تا زمانیکه بعنوان یک کارگردان بزرگ شناخته شود، ارتباط آسانی با نویسندهها نداشت. در آن زمان عادت همعصران او این بود که غروبها در کافههای خیابان ویا ونتو دور هم جمع شوند. در اینگونه محافل، فیلمساز تنها بعنوان یکی از دوستان نزدیک نویسنده، مقالهنویس، طنزنویس اجتماعی و یا فرد مهم و شناختهشدهای چون انیو فلایانو، پذیرفته میشد. این در حالی بود که فلینی در آن مقطع زمانی، چندان اهل مطالعه نبود و برای نویسندگان فردی جذاب محسوب نمیگردید[البته در سالهای آتی، او با مطالعه فراوان و بیخوابیهای مداوم به یک خواننده حرفهای و مسلط تبدیل شد]. کمکم او به این نویسندهها نشان داد که کاملاً از دستشان خسته شده است. فلینی جنبه مضحکی از شخصیت این افراد را کشف کرده بود که تحمل آنان را برای وی ناممکن میساخت. بنابراین او همچنان در ارتباط با جریان فرهنگی، شیوه بتشکنانه و آوانگارد مجله مارک اورلیو را حفظ میکرد. اما اینکه چرا فلینی هدفش را بررسی و نقل معضلات یک نویسنده قرار میدهد، سؤالی است که حتی تا به امروز جواب قطعی و مشخصی برای آن یافت نشده است. شاید دغدغه ساخت این ایده به برداشتهای او از همان محافل مضحک مورد تنفرش بازمیگردد.
اما بحران بزرگ دیگر فلینی هنگامی آغاز میشود که میکل آنجلو آنتونیونی فیلم «شب» را در تابستان 1960 مقابل دوربین میبرد. «شب» فیلمی درباره زندگی یک نویسنده است که مارچلو ماستریانی نقش اصلی آن را ایفا میکند. این در حالی اتفاق میافتد که فلینی برای فیلم جدیدش، ماستریانی را بعنوان ایفاگر نقش اصلی در نظر گرفته بوده است. فلینی به خاطر این رویداد کاملاً شوکه میشود. او دائماً با خود فکر میکرد که اکنون چگونه از مارچلو ماستریانی بخواهد تا دوباره نقش یک نویسنده را بازی کند؟ در مقابل چنین افکار آزاردهندهای، او تصمیم به انتخاب هنرپیشه دیگری برای نقش اصلی فیلم جدیدش گرفت و به گزینهای چون لارنس الویر برای فراموش کردن ماستریانی میاندیشید.
در نهایت به ثمر رسیدن این پروژه برای مدت مدیدی به تعویق افتاد و این زمانی بود که خود فلینی نیز نسبت به طرح این اثر کاملاً دلسرد شده بود. اما بالاخره در اثنای نوشتار و ساخت یکی از چهار اپیزود «بوکاچیو70»، فلینی به یک راهحل مهم برای درآوردن طرحش از کما دست یافت و آن تبدیل کاراکتر اصلی فیلم از یک نویسنده به یک کارگردان سینما بود. اگرچه خود او هیچگاه مستقیماً به این نکته اشاره نکرد ولی این مرتبه نقش اصلی فیلم، خود فدریکو فلینی بود. سپس در پرتو این دگرگونی، تمامی عوامل پروژه در کنار هم جمع شدند. فلینی با تکیه بر کشف جدید و جذاب خود، حال روزهای خوش قدیم را بازیافت تا دوباره بتواند درباره خودش و محیط اطرافش، آزادانه صحبت کند بدون آنکه مجبور به ریسک فراوانی باشد یا بخواهد واقعیتی را جعل نماید.
کمکم تولید فیلم حول و حوش شخصیت کارگردانی به نام «گوئیدو آنزلمی» آغاز شد که حالا بطور قطعی مارچلو ماستریانی ایفاگر نقش او بود. دوستان نزدیک فلینی درباره اسامی افرادی که از دنیای حقیقی زندگی او پا به دنیای فیلم جدیدش میگذاشتند، حدسهایی میزدند اگرچه به تصویر درآمدن دنیای درونی وی، خصوصاً در فصل حرمسرای فیلم، برای بعضی از شخصیتهای زن خاص، چندان جالب به نظر نمیرسید. فلینی اما به دور از هر حاشیهای تنها تمامی احساسات خالصش را بر پرده سینما بازگویی میکرد: ترسش از روزی که دیگر قادر به فیلمسازی نباشد، مصلحتهایی که سبب به تعویق افتادن فیلمسازیاش میشدند و نیز سقوط نهایی اجتنابناپذیر فیلمساز نخبهای چون او. به این صورت، همانطورکه او به ناتوانی خویش در خلق اثری جدید اعتراف میکرد، متناقضاً ساختن شاهکار تازهاش را تحقق میبخشید. در آخر، وقتی زمان آن فرا رسید تا عنوانی برای فیلم انتخاب شود، فلینی نام نامتعارف «هشت و نیم» را برگزید که عدد آن(گرچه نه دقیقاً) با تعداد فیلمهایی که تا آن زمان ساخته بود، مطابقت داشت.
اغلب آثار فلینی، فانتزیهایی بودند که زندگی حقیقی آینده او را پیشبینی میکردند. بعنوان مثال داستان کارگردانی که نمیتوانست فیلمی که برای ساختنش استخدام شده بود را به پایان برساند، داستانی بود که عیناً برای او در سال 1967 یعنی چهار سال پس از ساخت «هشت و نیم» اتفاق افتاد. در این هنگام فلینی در حین پیش تولید فیلم «سفر جی.ماستورنا» و بعد از تجربه پرخرج فیلمبرداری از کلیسای جامع کلن و مجموعههای عظیم چینهچیتا، نامهای به دینو دِ لورنتیز تهیهکننده نوشت و بیمقدمه برای او شرح داد که در حال ترک پروژه است. تهیهکننده عصبانی هم برای تلافی این کار فلینی، سعی میکند تا از راه قضایی تملک یکی از ویلاهای فلینی در رم را به چنگ آورد.
فلینی با بازسازی واقعیتهای زندگیاش در «هشت و نیم» و توضیح حس ناتوانیاش در ساخت فیلمی جدید،بزرگترین شاهکار تمامی عمرش را خلق نمود. نکته مهم اینجاست که با وجود تمامی تلاشهای او تا آخرین روزهای زندگیاش، «سفر جی.ماسترونا» هرگز" ساخته نشد.
فیلم سرگذشت یک کارگردان موفق سینماست که هشت فیلم درخشان در کارنامه دارد اما برای ساختن فیلم نهم علی رغم داشتن همه امکانات قادر نیست طرح کلی فیلم جدید خود را بسازد و در این روند درگیر ضعف ها و عقده های دوران گذشته زندگی خود می شود.