آریا قریشی : الگوی اصلی فیلمنامه لوک خوشدست، یکی از الگوهای قدیمی و مشهور داستانگویی است. فیلم داستان قهرمانی را به تصویر میکشد که به هیچ شکلی نمیتوان او را شکست داد. کسی...
18 آذر 1395
الگوی اصلی فیلمنامه لوک خوشدست، یکی از الگوهای قدیمی و مشهور داستانگویی است. فیلم داستان قهرمانی را به تصویر میکشد که به هیچ شکلی نمیتوان او را شکست داد. کسی که با سماجت بیپایانش، یک حرکت فردی را به یک نهضت جمعی تبدیل میکند. یک انسان معمولی که در طول فیلم در مقابل افراد یا نهادهایی مقاومت میکند که از همه نظر برتر و قویتر از او به نظر میرسند. رمز پیروزی لوک در این میان تنها یک چیز است: این که در مقابل آدمهای رذلی که میخواهند زندگی را از آن چه که هست برای او سختتر کنند، تظاهر میکند که از هیچ چیز دلخور نیست2. این که معنای تسلیم، تحقیر و سر فرود آوردن را نمیداند. خودش جایی از فیلم اشاره میکند زندانبانان ممکن است که بتوانند او را لت و پار کنند. اما نمیتوانند عقل او را سر جایش بیاورند.
نتیجه این است که لوک در سکانس مبارزه با دراگلاین، آنقدر در مقابل مشتهای سنگین حریف مقاومت میکند که در نهایت این دراگلاین است که از رو میرود. در فیلمنامه لوک خوشدست هنگام روایت این سکانس مستقیماً به این اشاره شده که دراگلاین بدون این که از مبارزه با لوک لذتی ببرد، مشتها را پیاپی روانه صورت حریفش میکند. در حالی که در فیلم مشخص است که لوک چقدر خونسرد و بدون تشویش به مبارزه ادامه میدهد. لوک البته در خیلی از زمینهها شباهتی به قهرمان کلاسیک آمریکایی ندارد. بی قید و بند است، نسبت به محیط اطرافش بیتوجه به نظر میرسد و انگار برایش مهم نیست که شخصیتهای پیرامونش (و تماشاگران) او را تحسین میکنند یا نه. در برخی از قسمتهای فیلم، حتی مشخص نیست لوک یک قهرمان است یا یک آنتاگونیست. با این وجود در کلیات شخصیتپردازی، پیرسون و پیرس، لوک را به صورت یک قهرمان فعال به تصویر میکشند. کسی که مرکز جهان فیلم لوک خوشدست است. به همین دلیل است که فیلمنامهنویسان فیلم، الگوی روایی کلاسیکی را برای نمایش داستان خود انتخاب میکنند. ماجرایی با قهرمان منفرد فعال، تمرکز بر کشمکشهای بیرونی و ساخت شخصیتی که در طول فیلم نکته بااهمیتی از گذشتهاش نمیفهمیم و تصویر او در ذهن تماشاگر صرفاً با تماشای وقایعی شکل میگیرد که از زمان ورود لوک به زندان میبینیم. لوک کاراکتری است که معمولاً با دست خالی به مصاف رقبایش میرود. اما آنقدر «در لحظه» و بدون نقشه قبلی عمل میکند که به یک شخصیت پیشبینی ناپذیر تبدیل میشود. جمله کلیدی لوک را به یاد بیاورید: «گاهی وقتها دست خالی میتونه خیلی دست خوبی باشه». خود لوک در اواخر فیلم به این نکته اشاره میکند که: «تو زندگی هیچوقت واسه کاری نقشه نکشیدم». برای او مهم نیست که کمی سر به راه شود تا دوره زندانش بدون مشکل سپری شود. چیزی که در فکر لوک است، تلاش برای انجام دادن کاری است که در آن لحظه دوست دارد انجام دهد. لوک فردی با روحیات آنارشیستی است و برای همین هرگز نمیتوان او را مهار کرد. تنها راه رام کردن لوک، کشتن او است. به همین دلیل پایان فیلم همانقدر که تند و گزنده است، پهلوی به پهلوی پایان خوش هم میزند.
»لوک جکسن« (نيومن) به جرم شکستن دستگاه هاي پارکومتر در يکي از شهرهاي کوچک جنوب امريکا به دو سال حبس با اعمال شاقه محکوم مي شود. او در زندان ابتدا به دليل خونسردي بيش از حدش مورد نفرت »درگلاين« (کندي)، زنداني گردن کلفت، قرار مي گيرد. اما خيلي زود حس احترام »درگلاين« را جلب مي کند و با هم اقدام به فرار مي کنند...