به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
اکران نوروزی فرصتی است که هر تهیهکنندهای آرزو دارد فیلماش را در آن زمان راهی سینماها کند. غیر از نوروز و ماههای خاصی در طول سال مانند ماه محرم، سینمای ایران تقریباً برنامهای برای نمایش فیلم متناسب با زمان اکران ندارد. اینطور نیست که مثلاً بگوییم در تابستان بیشتر فیلمهای کمدی یا انیمیشن اکران میشوند و دیگر فصول سال به فیلمهای جدیتر اختصاص خواهد داشت، بنابراین زمان اکران برخلاف هالیوود نمیتواند تأثیر مستقیمی روی میزان فروش فیلم بگذارد. اما از حدوداً یک هفته پیش از آغاز تعطیلات عید که اکرانهای نوروزی شروع میشوند، فیلمها فرصت بسیار مناسبی برای دیده شدن دارند.
من سالوادور نیستم زودتر از بقیهی فیلمهای نوروزی کار خودش را آغاز کرد. همین فاصلهی دو سه هفتهای با دیگر فیلمهای نوروز، بهانهی بسیار مناسبی است که آن را کاملاً فراموش کنیم و بگذاریم به حساب دیگر فیلمهایی که در طول سال اکران شدهاند. حیف است نام این فیلم در کنار آثاری که از ۲۶ اسفند در سینماها اکران خواهند شد بیاوریم. نه اینکه هرکدام از آنها شانس قطعی دریافت خرس نقرهای و نخل طلا داشته باشند، اما سخت بعید است در حد من سالوادور نیستم سخیف باشند. ساخت یک کمدی عادی که نخواهد مرزهای ژانر را جابهجا کند و تبدیل به بهیادماندنیتر تجربهی بینندگان شود، در ایران کار چندان مشکلی نیست. دوران مارمولکها دیگر به سر آمده، الان تنها امیدمان به نهنگ عنبر است. من سالوادور نیستم اگر همان فرمول جوابپسداده شده را عیناً کپی میکرد، نتیجهی قابل تحملتری میگرفت. حتی مهمترین جملهی فرمول هم یکسان است: رضا عطاران. محل وقوع داستان هم که یکی از پرجاذبهترین کشورهای دنیاست، پس حداقل خیالمان از لحاظ صحنهپردازی راحت است. پس چطور میتوان فیلمی ساخت که بعد از بلند شدن از روی صندلی سینما، از این خوشحال باشیم که دو بلیت رایگان برای فیلم داشتیم و ریالی برای آن خرج نکردیم؟
فیلم تشکیل شده از مجموعهای از کلیشهها که مثل پتوهای چهلتکه به هم دوخته شدهاند. برای تعریف کردن داستان کافی است به چند کلیدواژه اشاره کنیم و مخاطب را ارجاع دهیم به تاریخ فیلمهای کمدی در سینمای ایران. البته که کسی به خاطر لذت بردن از یک داستان عمیق راهی دیدن فیلمی نمیشود که تمام توان تبلیغاتیاش را روی حضور یازدهثانیهای ریوالدو گذاشته، اما یک ساختار داستانی منسجم حداقل تضمینکنندهی حضور بینندگان تا انتهای فیلم است. در من سالوادور نیستم قضیه از این قرار است که ناصر (رضا عطاران) و خانودهاش که حداقل در ظاهر مذهبی هستند، توسط یک آژانس مسافرتی به سفر برزیل دعوت میشوند. آنجا یک دختر برزیلی، ناصر را با نامزد خودش اشتباه می گیرد و دردسرها شروع میشود. کلیشهی حضور یک فرد مذهبی در موقعیتی کاملاً متضاد با اعتقادات او سنگبنای من سالوادور نیستم است که با چند پیچش داستانی همراه شده است. از همین ایده میتوان ۸۰ درصد شوخیهای فیلم (چه کلامی، چه موقعیتی) را پیشبینی کرد. بیست درصد باقیمانده را هم با دیدن تریلر فیلم خواهید فهمید. تبریک میگویم، شما هفتهزار تومان پسانداز کردید!
برای بزککردن آن داستان از رنگ و رو رفته، شاهد چند پیچش داستانی هستیم که فضای ذهنی تماشاگر را تغییر میدهند اما چه سود که آنها هم زیر خروارها کلیشه دفن شدهاند. موقعیتهای خلق شده ظرفیت پرورش بهتری داشتند اما همهچیز در سطحیترین حالت نگه داشته شده و فیلم هیچگاه حتی در پیامهای خود هم عمیق نمیشود. من سالوادور نیستم کوچکترین تلاشی برای تأثیرگذار کردن پیامهای اخلاقی خود نمیکند، نه مقدمهچی مناسبی تدارک میبیند و نه ظرافتی در طرح کردنشان به خرج میدهد. اینکه در وهلهی اول چرا باید یک فیلم کمدی معمولی شامل پیامهای اخلاقی بزرگتر از ظرفیتاش باشد، سوالی نابهجا در سینمای ایران است. به هر حال هر فیلمی باید پیامی داشته باشد، و این طرزفکر گاهی بالاتر از سطح خواستههای کارگردان میرود و از مقامات بلندپایهی فرهنگی میآید. ما هم مشکلی نداریم، فقط پیامها را فریاد نزنید. کمی روی بهرهی هوشی بیننده حساب کنید و اجازه دهید خودش پیام را کشف کند.
رضا عطاران مرد شمارهی یک این روزهای سینمای کمدی است. نام او حتی به برند شدن نزدیک میشود، کافی است فیلمی عطاران را در نقش اصلی داشته باشد تا فروشش تضمین شود. من سالوادور نیستم وجودش را مدیون رضا عطاران است و این حقیقت که فیلم چیز دیگری برای عرضه ندارد، بزرگترین لطمه را به آن وارد کرده است. قضیه اما بدتر هم میشود: عطاران هم در بهترینِ خودش نیست. همان تیپ همیشگیاش را بازی کرده، نه چیزی به بازیگریاش اضافه شده و نه حتی سعی میکند کار تازهای کند. اینجا فیلمنامه مقصر است که برای شخصیتهایش پیشزمینهای طرحریزی نکرده و موقعیتهای معناداری خلق نکرده تا بازیگر با اضافه کردن مهارت خودش به مجموعهی کار، باعث دستیابی به نتیجهای قابل قبول شود. ایرادات من سالوادور نیستم حسابی با هم هماهنگ هستند و همدیگر را تکمیل میکنند.
دیگر بازیگران فیلم هم واقعاً کاری از دستشان برنمیآید. در واقع وظیفهی خاصی هم ندارند، تیپهایی دوبعدی هستند که فقط باید چند ویژگی مشخص داشته باشند تا آنها را با برچسبهایی که بهشان زده میشود بشناسیم. همسر ناصر (یکتا ناصر) باید حواسش به شوهرش باشد که در برزیل و «فرهنگ خاصش»، دست از پا خطا نکند. در فصول مشترک بین ناصر و همسرش حداقل شاهد موقعیتهایی هستیم که ما را کمک میکند تا آنها را به عنوان آدمهای واقعی بپذیریم و کمی با آنها راه بیاییم، اما آنجل، دختر برزیلی و سیامک، مسئول آژانس مسافرتی فقط هستند تا همان نیمچه داستان را پیش ببرند و چیزی بیشتر از یک ابزار برای راندن داستان نیستند. به همین سبب، انتظاری هم از کیفیت بازیگری نمیرود و حرکات، نگاهها و طرز بیان دیگر اهمیتی پیدا نمیکنند.
من سالوادور نیستم فقط فیلم بدی نیست، بلکه ضربهی مهلکی است به کل ژانر کمدی. شاید تنها دلیلی که برای وقت گذاشتن روی فیلم بتوان آورد، نماهای رنگارنگ و دیدنی برزیل باشد. حداقل در این زمینه میتوان به فیلم امتیاز مثبت داد: من سالوادور نیستم از لحاظ بصری هیچگاه خستهکننده نمیشود. طراحی صحنه و لباس متناسب با فضای به اصطلاح شاد فیلم است. کارگردان حتی چندین لانگشات هم از بزریل گرفته که حداقل دور از انتظار من بود و باعث شد فیلم را یک شکست محض به حساب نیاورم. فیلمبرداری در چنین کشوری نباید کار آسانی باشد، اما در من سالوادور نیستم شاهد سکانسهای ساحل، باغوحش و مهمانی هستیم و بنا به عادت بسیاری از کارگردانها، به نماهای بسته از صورت بازیگران بسنده نشده و با انتخاب شاتهای متوسط و بلند، فضای کافی برای گردش چشم به بیننده داده است. اگر میخواهید ذهنیتی پاک و ایرانیزه از برزیل داشته باشید، من سالوادور نیستم بهترین وسیله برای دستیابی به این هدف است. اما زیبایی این نماها آنچنان سطحی است که هویتی به خود نمیگیرند و کمکی به یکپارچگی اثر نمیکنند. صرف گنجاندن شاتهای ساحلی و جنگلی، بدون داشتن هدفی برای آنها بیشتر مانند یک آگهی بازرگانی برای آژانسهای مسافرتی میماند.
تقریباً هر عنصری که ظرفیت افزایش کیفیت فیلم را داشته، ناقص عمل کرده و به جای پیشرفت اثر به آن ضربه زده است. رضا عطاران معمولیترین بازی خودش را کرده، فیلمبرداری در برزیل هیچ اثر مثبتی در فیلم نگذاشته و آنهمه داد و بیداد برای حضور ریوالدو برای هیچ و پوچ بوده است. من سالوادور نیستم فقط فیلم بدی نیست، بلکه ضربهی مهلکی است به کل ژانر کمدی. با فیلم بد راحت میتوان کنار آمد، اما اینجا با چیز دیگری طرف هستیم: مرحلهی تازهای از بد بودن. حقیقت تلخ هم این است که فیلم حسابی میفروشد. میزان فروش و کیفیت یک فیلم هیچگاه نسبت معناداری با هم نداشتهاند اما سینمای ایران واقعاً مورد شگفتانگیزی است. من سالوادور نیستم میفروشد، نهنگ عنبر میفروشد، محمد رسولاللّه (ص) هم میفروشد. همه هم شاکیاند که سینما با همین روند فعلی، به زودی به قهقرا میرود. در هر صورت، حتی اگر محض خنده و با جمعی از دوستان به دیدن فیلم میروید، به آن یک ساعت و نیمی فکر کنید هیچگاه بازنمیگردد.