هوتن زنگنه پور : وقتی به تماشای این فیلم مینشینیم، نمیدانیم كه جزو كدامیك از تماشاگران سینما پارادیزو هستیم. مردی كه آب دهان پرت میكند؟ نوجوانانی كه به فكر خودارضایی میافتند؟ مردی كه تمام...
24 آذر 1395
وقتی به تماشای این فیلم مینشینیم، نمیدانیم كه جزو كدامیك از تماشاگران سینما پارادیزو هستیم. مردی كه آب دهان پرت میكند؟ نوجوانانی كه به فكر خودارضایی میافتند؟ مردی كه تمام دیالوگها را حفظ است و میگرید؟ مردی كه تنها سالن سینما را برای ارضای غرایز خود انتخاب كرده است؟ كسی كه فقط در فكر سرگرم شدن است؟ یا حتی كشیشی كه صحنههای غیر اخلاقی را از فیلم حذف میكند؟ جوزپه تورناتوره سازنده فیلم مخاطبش را محك میزند. او چه نگاهی به سینما دارد؟ آیا همچون توتو سینما پارادیزو را میعادگاه عاشقان میدانیم؟ بلی، شهر كوچك زادگاه سالواتوره سنبل همه دنیاست و در قسمتی كوچكی از این دنیا كسانی هستند كه به عشق میاندیشند. این قسمت كوچك چیزی نیست مگر «سینما پارادیزو». سالواتوره واجد غریزه است اما عشق را هم میشناسد و این معمولیترین خصوصیت انسان متعالی است. تورناتوره عشق و غریزه را در هم میآمیزد و راه انفكاك آنها را باز میگذارد. سینما پارادیزو درامی عاشقانه است. فیلمی است درباره عشق و نه نفس افرادی كه آن را تجربه میكنند. او با نگاه نوستالژیك به سالهای بعد از جنگ دوم جهانی باز میگردد و با انتقاد شدید از فرهنگ و بورژوازی حاكم بر ایتالیا و به خصوص سیسیل و در نهایت همسایگان سینما پارادیزو از رنسانس عقب افتاده در قرن بیستم و نفوذ كلیسا (آن هم از نوع كاتولیك) در آداب و رسوم و به خصوص هنر سخن میگوید و آن را مضحكه قرار میدهد. هرچند كه فیلم جهانشمول است چون تمامیتخواهی ایدئولوژی و اثر آن بر فرهنگ و هنر درد پایان ناپذیر جوامع بشری است. تورناتوره نگاه دوربین، غریزه، عشق و معرفت را به خوبی میشناسد و رد پای آن تا فیلم «مالنا» هم كشیده شده است. سینما پارادیزو قدرتمند و تاثیرگذار است و از نظر احساسی اعماق انسان را در مینوردد به طوری كه كمتر انسان صاحب اندیشهایست كه در یكسوم انتهایی فیلم به كرات نگریسته باشد. تورناتوره بلای سانسور و در حقیقت بلای نفوذ ذهنیت غیر هنری را در هنر نمایش میدهد و این از كسی كه خودش ایتالیایی است و كاتولیك را خوب میشناسد بعید نیست. سینمای آلفردو نماد معرفت است، چیزی كه توتوی كوچك را مجذوب میكند و در انتها خود اوست كه در چنین بینشی غوطه میخورد. مرد دیوانه از شخصیتهای مهم فیلم است با اینكه تنها در چند سكانس آن هم به شكل گذری به او اشاره میشود چون او نمایندهای از همجنسهای خود یعنی همسایگان و شهروندان مجاور است. كور شدن آلفردو هم نمادین است و نشانگر بلوغ اندیشه و معرفت اوست چون بعد از رسیدن به مقصود نیازی به نگاهی مادی وجود ندارد. او بعد از سوختن و دگردیس شدن سینما پارادیزو كور میشود؛ درست همزمان با سكان به دست گرفتن توتو (سالواتوره) و عدم سانسور فیلمهایی كه بعد از این نمایش داده می شوند. او به شكلی استعاری پای بیفرهنگی را از سرای شكننده هنر بیرون میكشد. آلفردو در جایی میگوید:«آتش زود خاكستر میشود، همیشه آتش بزرگتری آتش فعلی را میبلعد.» و این در حالی است كه عجیبترین سكانس فیلم یعنی طرد معنوی النا و عشق او به سالواتوره از دیدگان مخاطب میگذرد. عجیبی این بخش در دگرگونی شخصیتی آلفردو است، كسی كه به عشق احترام میگذارد و به این شكل غمانگیز عشق را نجات میدهد. داستانی را هم كه او درباره سرباز و ملكه تعریف میكند گواه بر این ادعاست. تورناتوره نشان میدهد كه انسانها همیشه به دنبال قهرمان هستند و حكمت را در آنها جستجو میكنند و انسان بودن خود را به فراموشی میسپارند؛ توجه كنید به جملات زیبایی كه آلفردو به زبان میآورد و بعد معلوم میشود كه این جمله دیالوگ هنرپیشه معروف یك فیلم بوده است. هرچند در انتها او به حكمت میرسد و خود را باز میشناسد و از روی دل خودش حرف میزند طوری كه سالواتوره هنوز گمان میكند آلفردو درگیر سینماست. فقر فرهنگی، سانسور، عشق و انسانیت نكات مهمی هستند كه تورناتوره در فیلم خود به آنها اشاره میكند. شاید یكی از مهمترین سكانسها مكالمه مادر سالواتوره با سالواتوره است كه در اینجا نقش تجربه و عقل بر هرچیز میچربد، مادری كه تنها به تنبیه سالواتوره در كودكی دست میزد اكنون از وفاداری و احترام به معشوقههای غیر عاشق و كاذب سالواتوره دم میزند. سینما پارادیزو محكم، روان و خوشساخت است و دیگر در تاریخ سینما و شاید در سینمای تورناتوره تكرار نخواهد شد. سینما پارادیزو دیر مغان است و آلفردو پیر این دیر است. او در انتها به عرفان میرسد و سالواتوره در عشق مجازی میماند. تورناتوره در این فیلم دین خود را به سینما و ارادت خود را به سینمای معصوم میكلآنجلو آنتونیونی ادا كرده است. النا آدرس خود را پشت یادداشت مربوط به فیلمی از آنتونیونی مینویسد كه آن فیلم هم درباره عشق و انسان است. تورناتوره به عشق نیز ادای احترام كرده است. او سالواتوره را ساخته است و سالواتوره تورناتوره را. سینما پارادیزو مرگ ندارد، او در قلب تپنده هنر زنده است.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/6/75-Cinema-Paradiso/75-Cinema-Paradiso/5-Cinema-Paradiso.jpgایتالیا مهد فیلمسازانی است كه عاشق آنها هستم. سینمای ایتالیا را به خاطر وجود فدریكو فلینی برای فیلم جاده، ویتوریو دسیكا برای فیلم دزد دوچرخه و جوزپه تورناتوره برای فیلم سینما پارادیزو در قلبم جا دادهام (البته جای روبرتو بنینی و برناردو برتولوچی خالی نباشد). با سینما پارادیزو گریستم. نه به خاطر عشق ناكام سالواتوره. به خاطر عرفانی كه میتواند با وسیلهای چون سینما متجلی شود. به خاطر درامی كه در ذهنم تهنشین شد و به خاطر خراب شدن سینما پارادیزو كه نماد خرابی میكده عاشقان بود. آلفردو را دوست دارم چون بزرگی عشق را به من نشان داد. تورناتوره را دوست دارم چون عظمت سینما را خاطرنشان كرد. در جایی خواندم كه شخصی سینما پارادیزو را فیلم هندی ایتالیایی خوانده بود! این بی رحمی چطور ممكن است؟ آیا عشق و عرفان تا این حد نازل است؟ دوست دارم روزی تورناتوره را ببینم و از او بپرسم: چطور آلفردو را خلق كردی؟ این هم خلاقیت و نازكبینی را از كجا كسب كردهای؟ بشر باید به سینما و سینما باید به تو افتخار كند. همین.
دیالوگهای به یاد ماندنی:
"سالواتوره: چطور تونستی همیشه تنها زندگی کنی. می تونستی ازدواج کنی اما...
مادر: همیشه خواستم به پدرت وفادار بمونم و بعد به تو و خواهرت. تو هم مثل منی. تو هم همیشه وفادار ماندی. وفاداری چیز بدیه. وقتی وفادار میمونی همیشه تنهائی."
"سالواتوره: می خوام تو رو ببینم
النا: زمان زیادی گذشته. چرا باید همدیگر را ببینیم. چه فایدهای داره. من پیر شدم سالواتوره، تو هم همینطور. بهتره همدیگر رو نبینیم."
"كشیش: وقتی میایم سرپایینیه و خدا كمك میكنه؛ اما موقع برگشتن سربالاییه و خدا فقط میشینه و نگاه میكنه!"
"آلفردو: پیشرفت همیشه دیر میرسه!"
"آلفردو: زندگی روزانه در اینجا، تو فكر میكنی اینجا مركز دنیاست. فكر میكنی هیچ چیز اینجا تغییر نمیكنه اما وقتی برای یك سال، دو سال اینجارو ترك میكنی و بر میگردی میبینی همه چیز تغییر كرده. چیزایی كه به دنبالشون اومدی دیگه نیستن. هرچی به تو تعلق داشته از بین رفته. قبل از اینكه عزیزانت رو پیدا كنی مجبوری چند سال دوری بكشی و به اینجا برگردی. به زادگاهت. اما حالا دیگه نه. دیگه امكانپذیر نیست. تو الان كورتر از منی!"
«سالواتوره/توتو» کودکی عاشق فیلم و سینماست. تنها تفریح او رفتن به سینما و بازی با نگاتیوهاست. این موضوع باعث شکل گیری رابطه ای عمیق بین او و آپاراتچی تنهای سینما پارادیزو، «آلفردو» می شود...