به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
خلاصه داستان
علی؛ آن پسرک به قول پدرش «هشت یا نه ساله» قهرمان داستان است که مشتاقانه در برابر خواست هایش(یافتن یک جفت کفش) در برابر موانع و مشکلات زندگی، بطور خستگی ناپذیر اما سرشار از امید و نوید، ایستادگی می کند. زندگی علی از اینجا شروع می شود: در مقابل کفاش نشسته و کنجکاوانه به نخ و سوزن کفاش نگاه می کند که چطور کفش زیبای خواهرش زهرا را می دوزد. به مجرد اینکه کار دوخت تمام می شود، حق زحمت کفاش را با خوشرویی تمام می پردازد و در راه بازگشت به خانه گم می کند. علی برای آنکه این اتفاق در زندگی نامطلوب اقتصادی شان خللی ایجاد نکند، مخفیانه با خواهرش زهرا قرار می گذارد تا پیدا شدن کفش، از کفش کتانی خودش بطور مشترک استفاده نمایند. رؤیای پیدا کردن کفش برای خواهر دوست داشتنی اش که او هم متعلم دوره ابتدایی مکتب است، از آنجایی در ذهنش رسوخ می کند که معلم ورزش یک مسابقه دوش برگزار می کند. در این مسابقه علی با زحمت تمام، خودش را شامل لست دوندگان می نماید. زیرا تمام آرزوهای علی در این مسابقه نهفته است. چون یکی از جوایز پرداختی مسابقه دوش، یک جفت کفش ورزشی است. کشفی که در صورت برنده شدن مسابقه از آن علی می شود و او، این کفش را به خواهرش هدیه می دهد. هرچند وقتی علی موضوع را با خوشحالی با خواهرش زهرا در میان می گذارد، زهرا در حالی که از نتیجه این مسابقه مشکوک است، می گوید: «اون کفش که مردانه است…» علی صادقانه می گوید: «مشکلی ندارد، وقتی برنده شدم و کفش را جایزه گرفتم، آن را می فروشم و با پول آن یک کفش دخترانه برای تو می خرم…» ببینیم آیا علی واقعاً به آرزویش می رسد؟
میرفرخ هاشمیان در فیلم بچه های آسمان
اشک، عاطفه و احساس در کمین یک آرزو
بچه های آسمان؛ روایت جانکاهی است. علی قهرمان داستان وقتی تلاشش برای بازیافتن کشف خواهرش ناکام می ماند، نگاه های مشتاقانه زهرا را با قطره های اشک ملال می سازد. وقتی قرار است علی کشف ها را از کفاش بیاورد، زهرا انگار لحظه های سختی را در انتطار دیدن آن کفش نخی سرخ مزین با یک غنچه گل می کشد. در اولین برخورد، علی با ادای جملات بی ربط و انحرافی اش، سعی می کند خواهرش را از پرسیدن در مورد کفش باز دارد: «مامان گفت اگه بچه خوبی بودی سیب زمینی را پوست می کنی.» اما زهر کلام زهرا او را چنان آشفته می کند که وقتی دلیلی در مقابل سوال او نمی بیند، بی جهت می زند زیر گریه. مأیوسانه به خواهرش می گوید: «نگران نباش، من کفش ها را پیدا می کنم.» در حالی که دیگر تقریباً باور کرده است کفش را پیدا نخواهد توانست. کفش اشتباهی میان کراچی پیرمرد نمکی با اشغال ها پیچ خورده و از دست رفته است. وقتی زهرا می پرسد: «چطوری مدرسه بروم؟» می گوید: «کفش منو بپوش.» و هردو نوبت می کنند. اول وقت زهرا کفش مردانه علی را که تقریباً نصف پا بزرگتر است، می پوشد و در راه برگشت از مدرسه، چنان می دود همچون غزالی که در کمین گرگ ها برابر شده باشد. این همه تقلای خستگی ناپذیر زهرا صرف به دلیل این است تا زودتر به خانه برسد. هنور به خانه نرسیده است که علی کتابش را گرفته و منتظر کفش است. با سراسیمگی کفش را می پوشد و یکه تاز به سوی مدرسه از میان راه پیچ های کوچه می تازد. اشک های پی در پی علی در مقابل سوال ناظم مدرسه و معلم کلاسش که دلیل دیر آمدن علی را نه کفش بلکه بازی گوشی تلقی می کنند، همه نقطه عطفی است بین دنیای عاطفی هر انسانی که فیلم را نگاه می کند. زهرا در روز دوم، وقتی با عجله زیاد کوچه ها را می دود، ناگهان کفش از پایش در می رود و می افتد بین جوی. بعد از گذشت دقیقه های طولانی که دیگر تقریباً امیدش را برای بازیافتن کفش برادرش از دست داده است، به کمک یک پیرمرد، کفشش را پیدا می کند.
بهاره صدیقی در فیلم بچه های آسمان
وقتی به در خانه می رسد، علی بی صبرانه انتظارش را می کشد. در حالی که دیگر مدرسه دیر شده است، دوان دوان با کفش خیس شده خود را به مدرسه می رساند. اشک های علی در دیالوگ ذیل: معلم پرخاش می کند: «چرا باز دیر آمدی؟» علی«آغا اجازه، افتادم تو جوی» معلم«چرا شلوارت خیس نشده؟» علی«آغا اجازه، جوی تنگ بود» معلم«چرا جورابت خیس نشده؟» اما علی در جا زبانش خشک می زند و در مقابل چشمان پر از خشم و سوال معلم، اندک اندک اشک می ریزد. او هنوز در گیرو دار آرزوی از دست رفته اش(بازیابی کفش) گیر است که امید دیگری از راه می رسد: مسابقه دویدن با جایزه (نفر سوم) یک عدد کفش ورزشی.
میرفرخ هاشمیان در فیلم بچه های آسمان
تصویر گویا از زندگی طبقاتی
خانواده علی از فقر داد می زند. علی با زهرا خواهرش و یک کودک شیرخوار نو تولد که معلوم نیست پسر است یا دختر، در کنار والدین فقیر اما به شدت مذهبی خود زندگی می کند. حساب شب و روز آنها با قرض سپری می شود و هر وقت علی به مغازه سبزی فروش می رود، بعد نشخوار سبزی فروش را ناگزیر بر جانش قبول می کند: «نمی شود، لست پر شده، به پدر و مادرت بگو حساب قبلی را تمام کنند بعد لست می کنم…» در خانه وقتی پدر علی قند ها را می شکند، در حضور خانم در بستر افتاده اش رؤیاهای بزرگی می زید: «دنبال کار خوب تر می گردم. بعد یخچال می خریم، خانه می گیرم و…». پدر علی که به شدت مذهبی است و علم نادیده در مسجد در سوگ روایت های مسجد دار می گرید و اشک می ریزد، با خورد و ریزه کردن قند، مزدی ناچیزی می گیرد ولی به نظر می رسد تنها دلخوشی او در این کار، کسب ثواب است. زیرا او اعتقاد دارد خادم مسجد و زائر خانه ابوالفضل است.
بهاره صدیقی در فیلم بچه های آسمان
علی و پدرش با دوچرخه فرسوده که از فرط کهنگی لخ لخ صدا می دهد، از مقابل آسمان خراش ها و خانه های مزین و شاهانه ای که در تصور آنها تنها به خواب و خیال می ماند، عبور می کنند، سر کوچه آنها تابلوی نسب است با عنوان : «یا ابوالفضل»، کوچه های حقیر آنها چندان در مقابل آسمان خراش ها و زندگی مرفه طبقات بالا حقیر و خوار است، گویی این کوچه ها را حتا خدا یارای دید و بازدید نیست و نه خبری از رسیدگی به زندگی نکبت زده ای آنها. بخصوص وقتی زهرا می بیند دوستش رؤیا که نسبت به کفش های او مظنون است، بعد از فراغت مدرسه، دست پدرش کورش را می گیرد و او را برای کار به بازار می برد. علی با دیدن علی کوچک که از طبقه «فرادست» است، همه وسائل و امکانات بازی های بچگانه را در اختیار دارد، حیرت زده می شود. خدا می داند در دلش چه آرزو می کند. در محله ای که علی و خانواده اش زندگی می کند، مردمان آنها همه لای لانه های گیلی زندگی فقیرانه ای دارند. در و دیوار خانه های این محله، همه تصویر غم انگیز از عصیان قرنی که در مقابل چنین لانه های گیلی زمخت، آسمان خراش ها قرار دارد و قامت فرسوده و فرو افتاده این دیواره های حقیر گیلی را به تمخسر می گیرد، آرمان قلیل که علی در ذهنش خوابانده است و شرمساری ها زهرا که با دیدن همکلاسان و استادان مدرسه به صورت و کفش هایش، در آتش خجالت و فرو افتادگی می میرد و قطره قطره آب می گردد. وقتی به این زندگی نگاه می کنم، سخت غبطه می خورم و چنین می سرایم که چیست آن رؤیای نهفته در پس رشته های نامعلوم امروز و فردا که مفهوم زندگی را می سازد؟ به نظر می رسد علی و پدرش دنبال گنجی است که حریصانه تحقق آن را در کاسه های پر ثروتمندان و طبقات فرادست می پاید. شاید آنها بگویند: « فقط یک آرزو دارم: رسیدن به آنچه در پس ظواهر نهفته است…» این ظواهر، فقر است و روزگاری به غایت سخت و ترشیده آنها.
میرفرخ هاشمیان و بهاره صدیقی در فیلم بچه های آسمان
نکته آخر؛ تسلیم یا مبارزه؟
دوست دارم آنطور که دریافته ام، علی آن قهرمان خستگی ناپذیر و پر از آرزوی بزرگ را توصیف کنم: چشمان معصومانه که بارقه ای امید در سراسر آن موج می خورد، اندام نحیف کودکانه که هر از گاه آرزوی کارهای بزرگ را به هدف خریدن یک جوره کفش برای خواهرش در سر می پروراند، آرمانی که بیشتر از همه چیز شرارت فقر اقتصادی موجود در زندگی او را با نوید های دوردست پیوند می دهد و سرانجام ایمان، اعتقاد و مبارزه پایدار او به ادامه زندگی و تلاش در جهت میل به پیشرفت و تحقق آرمان های خانواده فقیرش.
علی وقتی شانس شرکت در مسابقه دو[دویدن] را از معلم ورزش بدست می آورد، مشتاقانه به خانه بر می گردد و به خواهرش قول می دهد در مسابقه پیروز شود. او با دیدن جوایز سه نفر از برندگان مسابقه: نفر اول دو هفته[سفر] اردوی رامسر و یکدست گرمکن ورزشی، نفر دوم یک هفته اردوی رامسر و یک سری لوازم تحریر [و] نفر سوم یک هفته رامسر و یک جفت کفش ورزشی، فقط آرزوی رسیدن به مقام سوم مسابقه را می کند. یک جفت کفش ورزشی انگار دل و دین او را ربوده است. اوج داستان زمانی است که علی یک سره در برابر تمام موانع پیشرویش، می دود و می دود تا سرانجام نیم جان به خط پایانی مسابقه می رسند.
بهاره صدیقی در فیلم بچه های آسمان
در حالی که از فرط خستگی به زمین افتاده است، ناگهان خود را برنده جایزه اول مسابقه(برنده دو هفته سفر و یکدست گرمکن ورزشی) می یابد. استاد ورزش که با برنده شدن علی سخت حیرت زده و خوشحال به نظر می رسد، به چشمان علی خیره می شود، مفتخرانه به چشمان علی نگاه می کند؛ اما او به راستی نمی داند اشک های علی اشک خوشی است یا حسرت بدست آوردن مقام سوم مسابقه. بخصوص وقتی عکاسان با گرفتن عکس از علی برنده اول مسابقه تقدیر می کنند، او فقط جلو پایش را نگاه می کند و چشمانش در میان امید و نا امیدی اشک می ریزد. چه کسی می داند تمام آرزوی علی در شرکت مسابقه رسیدن به مقام سوم و بدست آوردن یک عدد کفش بوده است تا آن را به زهرا خواهرش هدیه بدهد؛ اما نا خود آگاه به مقام اول می رسد و کفش را از دست می دهد. این صحنه از داستان، هر چند به چشمان هر بیننده ای اشک می ریزاند؛ اما به واقعیت آدم را حیرت زده می کند: تلاش سخت کوشانه آدمیان و کماکان یاد آور این قصه که «آدمی ممکن است نابود شود اما شکست نمی خورد.» و بی خبر از اینکه گاهی تلاش و کوشش های پیگیر و خستگی ناپذیر، انسان را به مقام بالاتر از آنچه در آرزویش است، می رساند.
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.