به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
"هامون" یکی از پر سروصدا ترین فیلم های بعد از انقلاب بود و در دوره ای که اصولا فیلم های به ظاهر سیاسی مثل"سگ کشی" "پارتی" و... طرفدار داشت "هامون" با نگاهی به اصطلاح فلسفی خوب مخاطب دور خودش جمع کرد و یکسری روشنفکرنما با کلاه های چگوارایی ، سیبیل نیچه ای، جدیدا هم مد شده محاسن درویشانه، به سینما کشاند.(در این دوره تخم لق سینمای مبهم "خاص" یا فیلم" معنا گرا" کاشته شد) اما حقیقت هامون چیست ؟در این نقد سعی دارم کمی از رنگ و لعاب فیلم که اکثر مخاطبان و منتقدان و اساتید را گول زد به طوری که بگویند :"همون مخاطبی که رفت و قیصر رو دید حالا داره پای تماشای هامون میشنه"اجتناب کنم . یکی نیست بگوید "قیصر " کجا و"هامون" کجا؟ هامون به ادعای مورخین سینما آغازگر نگاهی روشنفکرانه و نو بود که چه ادعای مضحکی برای فیلمی ناتوان و عقیم ...
فیلم شروع می شود عده ای را با لباس سفید در صحرایی پهناور در حال قدم زدن می بینیم بعدا مشخص می شود که این عده شخصیتهای فیلم هستند مهشید با لباس عروس که چند کوتوله دستش را گرفته اند و می رقصند. هامون که گویی در این صحرا جدا افتاده سرگردان به دنبال مهشید است همه به سمت تپه ای می روند که بر روی آن صفحه ی بزرگی قرار دارد که تصویر خودشان را نشان می دهد. ناگهان شبه انسانی از بالای تپه می آید به مهشید اشاره می کند و جمله می گوید من الباب اینکه زندگی صحنه ی بازیست و انسان بازیگر .مهشید را با خود می برد و ادامه داستان ...ساختار فیلم در به وجود آوردن فضایی وهم آلود و سورائالیستی کاملا موفق است مهرجویی تخصص خاصی دارد در ساختن این فضا چون در" آسمان محبوب" هم تکرار شد .حالا هامون را می بینیم در زیر دوش حمام...
اول اینکه این سکانسی که اشخاص بازی در آن نقش دارند اصلا جایش اول فیلم نیست چون مخاطب به محض آشنایی با خط روایتی داستان سکانس اول را فراموش خواهد کرد. دوم مقصود از این جرایانات مذکور اشاره ایست به سه نظریه از افلاطون دکارت و برگسن (چون می دانم مهرجویی اهل فلسفه است تمثیل عینی می آورم) مبنی بر اینکه جهان کنونی بالعرض است و از نظر دکارت موجود بالعرض متوهم است و در عالم واقع که به عقیده ی افلاطون «عالم ذوات» است و از نظر برگسن« عالم زیربنا» اصل آن که متغیر و متکثر نیست و قلیل هم نیست و قطعیت دارد، حقیقت می یابد.حالا این اصل چیست ؟. این حقیقت چگونه است؟ فلسفه عاجز از پاسخ است فقط من به بیتی از مولانا بر خوردم که کمی راهگشاست:
در پس پرده چه شهری شگرف است
که عالم از آنجاست یک ارمغانی
عالمی که از یک شهر ارمغان است کمی عجیب است... افلاطون نیز معتقد است این عالم محسوس که متغییر است سایه ی آن عالم ذات است و گاها در بعضی از ادعاها اصلا زندگی توهم است چون همه چیز بالعرض است...علامه طباطبائی در کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیسم" می فرماید:این ادعا که زمان و مکان و ماده متوهم است پوچ و توخالی بوده و ابطالش همانند آفتاب روشن است(نقل به مضمون)ایشان در ادامه می نویسند چون موجود، بالذات و بالعرض است، تجمع آنها در یک وجود می تواند باشد چون تناقض ندارد و از محالات در فلسفه اتحاد دو موجود مستقل در یک وجود است..ابن ترکه نیز به نوعی این نظریه را تثبیت کرده که به همین چند خط بسنده می کنم ...جلوتر می رویم یک سری نما از جلد چند کتاب از جمله داستان پیامبر در مثنوی، تذکره اولیا و ترس و لرز کی کگارد . مثل اینکه هامون مشغول تکمیل پایان نامه خود است من الباب عشق و ایمان نزد ابراهیم. این سرنخی ست برای ادامه ی داستان که به آن می رسم .دبیری وکیل و به گفته ی خودش قیم هامون می آید اصرار او مبنی بر اینکه هامون مهشید را طلاق بدهد ،از الفاظ رکیک فیلم که بگذریم متوجه می شویم گه هامون درگیر پرسشی ست که برای یافتن پاسخ زندگی اش مختل شده و مهشید درخواست طلاق داده،این درگیری هامون در ادامه ی فیلم به هیچ وجه نمایان نیست و اصلا وجود ندارد، هامون یک روشنفکر نمایان دیوانه است که هر وقت بخواهد از خانه قهر می کند و در خیابان های ظفر و ولنجک با ماشینش دور باطل می زند، تازه بعد از جداشدن ش از مهشید و درخواست طلاق هامون به نوک برج می رود و با خیال راحت پایانامه می نویسد ،یک پسر هم دارد که بعید می دانم نامش را فراموش نکند ..خودش هم به این نتیجه رسیده که هیچ گه نخواهد شد (حرفهایش به دکتر روانشناس سماواتی )حالا این آدم خودش را در مقام ابراهیم می بیند و از خدا درخواست معجزه می کند و در توهم عشق به مهشید همچون عشق ابراهیم به اسماعیل به سر می برد ..این عشق است ؟ هامون آنقدر به مهشید بی اعتماد است که با یک تلفن جواب ندادن و دیر به خانه آمدن چنان به گوشش می خواباند که برق سه فاز بپراند. از طرفی دیگر جمله ی دبیری به هامون که گفت:" تو به خاطر پول مهشید باهاش ازدواج کردی ،گول یه برژوازی کثیف پول پرست رو خوردی و پاسخ هامون: همش برای پول نبود من نود درصد مهشید رو برای خودش می خواستم...پس معلوم است هامون ده درصدی به سرمایه و پول مهشید چشم داشت.باز هم از سویی دیگر جمله دبیری که گفت:من نگرانه بچه اتم اون مثل یک گل پاک و معصوم هست هامون:نه نه از کجا معلوم نگاه اون از نگاه من و تو گه تر نباشه ..
عجب فیلسوف بی ادب وجاهلی ...از دیگر ابعاد زندگی هامون شغلش است که نیمه ی اول فیلم هیچ اشاره ای به آن نشد و ناگهان در وسط فیلم فهمیدیم که هامون کار هم می کند تازه آنقدر هم حرفه ایست که می تواند چندین دستگاه پزشکی را یک روزه بفروشد و دلال ماهری ست. او رئیسش را در هیبت یک سرباز ارتش سرخ چین می بیند و با او دم از معنویات می زند در حالی که خود تا خرخره در دروغ و خیانت و سردگمی فرورفته. یک سرباز عرب هم می بیند که اسکیت دارد و چه مضحک، رئیسش "نبرد من" می خواند او یکسری الفاظ خارجی بلغور می کند که ترجمه اش را مسعود فراستی در کتا "سینما و قلم" نوشته و ارجاعتان می دهم به همان کتاب.
این حمید هامون آویزان یک دوست آویزان تر از خودش هم دارد که خیلی نامرد است .علی عابدینی بچه محل هامون (مثل اینکه بچه محل فیلم ساز بود) .علی عابدینی یک عارف وامانده تر از هامون است که سه تار می زند، بساز بفروش است و لب دریا برج می سازد ،نیمرو می خورد و تازه زن و بچه اش غال ش گذاشته اند .عرفان کاذب علی جوونی ملقمه ایست از ترس و لرز ،اگزیستانسیالیسم پوچ و ذن و روش نگهداری موتور سیکلت،سقاخانه سه تار،ریش گذاشتن و عبا پوشیدن از این مزخرفات که تازگی مد شده است ؛از امام زاده رفتن فقط دست کشیدن رو در و دیوارش را بلد است با آ قیافه ی ریاکارانه.علی عابدینی آنقدر شارلاتان است که هامون را تا دم مرگ می پیچاند و آوره ی خودش می کند در جایی افسارش هم دست مهرجویی ست در آن سکانسی که هامون علی را می بیند در آن ماشین که راننده اش داریوش خان مهرجویی است و نمی گذارد هامون به علی برسد شاید هم علی در خلسه ی عارفانه غرق شده که بچه محلش را نمی بیند شاید هم مخدری مصرف کرده که به خلسه رفته است .اشاره فیلم ساز بازهم به ترس و لرز کی کگارد است که راننده وسیله را هدایت نمی کند بلکه هدایت از جای دیگری ست و راهبر کسی دیگر. اما من باور نمی کنم چون مهرجویی پشت فرمان نشسته و در این جا عامل نفاق است...خلاصه اینکه علی عابدینی قصه ی ما خیلی نامرد و بی معرفت است و چه عارف بی چاره ای که شمع روشن کردن در سقا خانه و با سه تار به خلسه رفتن را بلد است اما گمان نمی کنم که بلد باشد نماز بخواند...
و اما مهشید معشوقه ی هامون که به گفته ی خودش عاشق خل بازی های هامون شده .او نقاشی می کند ، سه تار می زند و در امازاده یحیی یوگا کار می کند، گورجیف و یونگ می خواند، شبها اشباح می بیند ،اهل تسخیر روحی و سحر و جادو از این اراجیفی که هم هامون دچار است و هم عابدینی و بعد این حضرات دم از براهیم خلیل ا.. می زنند. هامون از عشق صحبت می کند و دوبار قصد به قتل رساندن مهشید را دارد یک بار با آن چاقو که برای هامون بالا می آید که اشاره به داستان ابراهیم دارد یک بار هم که مثل گنگستر ها مهشید را نشانه می رود با تفنگ...من که عشقی ندیدم که این جنون را باور کنم ..اگر عشقی همچون ابراهیم به اسماعیل در شاه عبد العظیم رفتن به قول سید مرتضی آوینی با لبانی خمرآلود بوسه زدن بر خانه ی مردان خداست و بعد به آن کبابی کذایی رفتن و در این سن و سال آن شخوی ها ی بی مزه گفتن است پس در شاه عبد العظیم و کبابی های اطرافش پر است از ابراهیم خلیل الله و اسماعیل ...
این عشق بیشتر به فیلمفارسی شبیه است که فیلم ساز در فیلم مزخرفی چون" سنتوری" آن را تکرار می کند .تازه هامون بدون مهشید راحت تر بود در نوک برج پایان نامه می نوشت و سیگار وینستون دود می کرد و نوشابه ی خنک می نوشید اگر هم دبیری نمی آید و برایش درخواست طلاق را نمی آورد هامون اصلا یاد مهشید هم نمی افتاد.
حالا که دیگر هامون می خواهد تطهیر شود علی عابدنی که او را غال گذاشته مهشید هم که با کفش پاشنه بلند به مهمانی شبانه می رود تیر هامون هم که به خطا رفت ، دبیری هم پشتش را خالی کرده؛ پس شاید دریا پناهگاهی باشد برای این فیلسوف وامانده یا شاید تطهیر کننده باشد چون دیگر محال است که همه چیز درست شود .
دوباره هامون را می بینم که در آن مکان متوهم شخصیت های داستان با رویی خوش به سراغش می آیند همه مهربان شده اند او هیچ مشکلی ندارد جلوتر می رویم باد هر کجا که بخواهد می وزد و بساط را برمی چیند، هامون بیهوش در قایق است و علی عابدنی بالاخره نجاتش داد اما چه فایده که دیگر هیچ چیز درست نمی شود ...این رویاها و کابوس ها هیچ منطق فلسفی ندارد چون شق سوم در فلسفه طرد شده و هر فلسفه خوانده ای این را می داند پس به عقیده ی من این ها همه توهمات و تصورات بیمارگونه ی هامون اند(حتی در اول فیلم دبیری اشاره می کند که هامون یک بیمار سایکوزیک است) حالا علی عابدینی ماند و هامون و خود مهرجویی .اولی که وامانده و خود یک هامون دیگر است که باید به دنبال یکی مثل خودش بگردد دومی هم که دلم برایش می سوزد چون باید سوخت و ساخت و چاره ای هم نیست و سومی هم که باید فیلم بسازد و نمی تواند خود را معطل هامون کند و به قول مسعود فراستی حالا باید منتظر "بانو"هامون، "پری"هامون، "سارا"هامون، "لیلا"هامون و الخ...باشیم.در کل هامون فیلم بسیار ضعیفی ست که بیخود آن را جدی گرفته اند...
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]