محمد رضا عبدي : عشق سگی نخستین فیلم بلند گنزالس ایناریتو میباشد که همانند سایر فیلمهای بعدی این کارگردان یعنی 21 گرم (2003)، و بابل (2006) روایتگر چندین داستان و کاراکتر متعدد است. این...
15 آذر 1395
عشق سگی نخستین فیلم بلند گنزالس ایناریتو میباشد که همانند سایر فیلمهای بعدی این کارگردان یعنی 21 گرم (2003)، و بابل (2006) روایتگر چندین داستان و کاراکتر متعدد است. این فیلم از سه قسمت به ظاهراً مجزا اما مربوط به هم تشکیل شده که نقطه ی تلاقی همه آنها تصادف والریا و اکتاویو با یکدیگر است.
قسمت اول فیلم روایتگر زندگی اکتایو، برادر اکتایو (رومیرو) و برادر زن او یعنی سوزاناست. سوزانا و همسرش رومیرو رابطه ی زناشویی بسیار نامطلوبی دارند و در این میان اکتایو نقش مثلث عاشقانه را ایفا میکند. او عاشق سوزاناست و از او میخواهد تا همراه با وی از آنجا بگریزند. اکتایو برای بهدست آوردن پول کافی جهت فرار با سوزانا مجبور میشود تا بر روی سگش (کافی) شرطبندی کند. در آغاز، پول زیادی از این راه نصیبش میشود تا اینکه در یکی از شرطبندی ها سگش را با تیر میزنند و او نیز به تلافی این کار فرد تیرانداز را با چاقو زخمی میکند و همراه با کافی و دوستش از آنجا میگریزند. اما در مسیر راه با ماشین والریا تصادف میکنند. دوستش میمیرد اما خودش و کافی زنده میمانند. علیرغم اینکه اپیزودهای فیلم بهطور متقاطع در کنار هم چیده شدهاند اما طولی نخواهد کشید که مخاطب پی به این ارتباط خواهد بُرد. بهخصوص وقتیکه برخی از صحنه های فیلم بیش از یکبار تکرار میشوند مخاطب درمی يابد که عنصر زمان و توالی حوادث و وقایع فیلم، درهم شکسته شده است.
قسمت دوم فیلم روایتگر زندگی زناشویی والریا و دانیل است. والریا مانکن یک شرکت معروف لباس است که به مدیریت دانیل اداره میشود. دانیل، زن و فرزندانش را رها کرده و همراه با والریا زندگی مشترکی را آغاز میکند. اما طولی نمیکشد که والریا در همان تصادف ماشین بهشدت آسیب میبیند و پایش را به ناچار قطع میکنند. بین والریا و دانیل، سگی به نام ریچی نقش ضلع سوم این مثلث ارتباطی را ایفا میکند. سگی که همدم و همراه همیشگی والریا بوده و هست. شهرت والریا و سقوط ناگهانی او بعد از ماجرای تصادف و از سوی دیگر خیانت دانیل نسبت به او موضوعات اصلی این قسمت از فیلم را تشکیل میدهند. سرنوشت نهایی آنها نیمهتمام رها شده و کارگردان نتیجه گیری در این خصوص را برعهده یمخاطب میسپارد. هر چند که پیشبینی این امر زیاد سخت نیست.
قسمت سوم فیلم نیز به داستان زندگی مرد دورهگردی به نام الچیو می پردازد که پیش از این وقتیکه دخترش 2 ساله بود به زندان افکنده می شود. اما با همسرش توافق میکنند که در این رابطه به دخترشان چیزی نگوید و به دروغ بگوید که بابا مرده است. اما در حال حاضر و پس از گذشت سالها کاسهی صبرش لبریز شده و دیگر طاقت دوری خانوادهاش را ندارد. همنشین اصلی او در حال حاضر چندین سگ قد و نیم قد است که در همان ماجرای تصادف، کافی (سگ زخمی شدهی اکتایو) نیز به این جمع خانوادگی می پیوندد و وارد زندگی الچیو میشود. اما کافی به محض ورود، تمامی سگهای او را می کشد. الچیو که به خاطر پول دست به آدمکشی میزند وارد زندگی دو برادری میشود که قصد از بین بردن یکدیگر را دارند. یکی از آنها از الچیو میخواهد که دیگری را به قتل برساند. اما الچیو هر دویِ آنها را دست بسته رو در روی هم با اسلحهای در بینشان رها میکند و برای همیشه می رود.
تحلیل زندگیهای گوناگونی از قشرهای مختلف اجتماع در فیلم ایناریتو به نمایش درآمده است که موضوع محوری همگی آنها پیرامونِ خیانت می گردد. تعلیق و کشش فوقالعاده زیاد داستان فیلم همراه با صحنه های بسیار فنی، مخاطب را تا انتهای فیلم با خود همراه میکند. از آنجایی که در فیلمهای ایناریتو توالی زمانی و مکانی در هم میشکند فلذا مخاطب جهت برقراری پیوند و ارتباط بین عناصر و کاراکترهای مختلف داستان شوق و اشتیاق بیشتری از خود نشان میدهد و تمام سعی خود را میکند تا تمامی تکه های پراکندهی داستان را کنار هم بچیند. این تکنیک یکی از ویژگیهای بارز فیلمهای ایناریتو میباشد.
فصل مشترک موضوعات هر سه قسمت فیلم، "سگ" است. در قسمت اول فیلم، کافی سگ مبارز اکتایو به عنوان عنصری جهت برقراری بنیان یک رابطهی عاشقانه ی نامشروع عمل میکند. در قسمت دوم نیز ریچی سگ محبوب والریا به عنوان ضلع سوم مثلث ارتباطی بین او با دانیل عمل میکند. به نحوی که میتوان گفت ارتباط بین او با سگش در مقایسه با ارتباط بین او با همسرش عاشقانه تر است! و در قسمت سوم فیلم نیز علاقه والچیو نسبت به سگهایش در مقایسه با گرفتن جان آدمها اولویت دارد. عشق سگی در واقع نمادی از یک عشق ناهنجار است. عشقی که ارزشها در آن مُرده و ظواهر در اولویت قرار دارند. عشقی که طعم تلخش به مذاق مخاطب خوش نمی آید اما واقعیتیست که در زیر پوست هر شهری وجود دارد. البته باید گفت که سینمای ایناریتو فراتر از این حرفهاست و تحلیل عمیقتری را می طلبد. چنانکه خیلی ها او را در زمرهی کارگردانان پستمدرن قرار داده اند. ایناریتو میگوید: «آدمی باید برای رسیدن به امید، فرآیند تلخ و بسیار دشواری را طی کند.»
فیلم داستان سه زندگی است. پسر جوانی که سگش را غیر قانونی وارد جنگهای شرطی می کند تا پول کافی جمع کند و با همسر برادرش فرار کند. مدل زیبایی که با مردی متاهل رابــطــه عاشقانه دارد و پیرمردی دوره گردی که تمام روز با سگهایش دور شهر می گردد و منتظر فرصتی است تا با دخترش که فکر می کند او مرده است حرف بزند. یک تصادف اتومبیل زندگی این سه را بهم می رساند و زندگی همه آنها را بسیار تغییر می دهد...