كمدی موقعیت در فیلم بولوار سانست ساخته ی بیلی وایلدر
آرمان افشار : سانست بولوار (1950)» تلخ ترین فیلم بیلی وایلدر است و از تلخ ترین آثار سینما در رابطه با هالیوود. داستان یك ستاره قدیمی كه دورانش گذشته اما خودش معتقد است...
24 آذر 1395
سانست بولوار (1950)» تلخ ترین فیلم بیلی وایلدر است و از تلخ ترین آثار سینما در رابطه با هالیوود. داستان یك ستاره قدیمی كه دورانش گذشته اما خودش معتقد است «این فیلم ها هستند كه كوچك شده اند». داستان فیلمنامه نویس آرزومندی كه به خانه آرزوهایش با آن ثروت سرشار و استخر اختصاصی نائل می شود اما به بهای سنگین. او مجبور است عشق غمبار نورما را بپذیرد تا بتواند در این موقعیت باقی بماند. او هم مثل باكستر، جری و جو، ناخواسته در این موقعیت گرفته منتها موقعیت او بیش از آن سه شخصیت وحشتبار و غم آلود است و به نوعی حتی می توان آن را تراژیك دانست. البته باز نه به آن معنای مصطلح تراژدی كه مختص تئاتر و اسطوره ها عنوان می شود. با این حال سانست بولوار از طنز و شوخی خالی نیست. اصل موقعیت اینكه مردی در شرایطی قرار بگیرد كه پیرزن خودخواه و مغروری كه جای مادرش را دارد به او ابراز عشق كند و از او انتظار واكنش متقابل داشته باشد خود به اندازه كافی كمیك است. حال اینكه داستان هم از زبان یك مرده روایت می شود به بار طنزآلود این ایده اصلی می افزاید و باقی جزئیات هم در راستای همین شوخی مقارن با تلخی، بسط یافته اند.
گیلیس (ویلیام هولدن)، كه آه در بساط ندارد كه با ناله سودا كند از هر طرف برایش نعمت می ریزد. اجاره عقب مانده خانه اش پرداخته می شود. در قصر رویایی نورما ساكن می شود. لباس پشم شتر می پوشد و جعبه سیگار طلای خالص در جیب می گذارد و از بابت اینكه جلو چشمش ماشینش را با جرثقیل می برند هم نباید كمترین غصه ای به دل راه بدهد. این وجه مادی قضیه. از طرف دیگر بتی شفر كه جوان بیست و دو ساله مستعدی است و عطای بازیگری را به خاطر لذت كار كردن پشت دوربین و فیلمنامه نوشتن به لقایش بخشیده، عاشق او شده و ضمناً شخصیتی دارد كه از هر لحاظ مورد تحسین گیلیس است. با این همه گیلیس سردر گم است. ناراضی است و نه فقط تك تك رفتار و گفتارش در طول فیلم كه مرگ ناگهانی عجیب و غریبش هم در استخر خانه نورما دزموند به نوعی شوخی كمیك شباهت دارد.
سانست بولوار تصویرگر موقعیت هایی است از دنیا كه به قول دیوید لینچ دلمان می خواهد همیشه ساكن آن شویم. فضای غریبی است. نمی دانیم بخندیم یا گریه كنیم. در چنین موقعیت هایی احتمالاً دهان، ماسك خنده دارد و چشم، ماسك گریه و یا هر دو واقعی اند نه نقاب. این تضاد و این پیچیدگی غیر قابل وصف همان است كه تصویر نمودنش تنها از عهده هنرمندانی برمی آید كه جهان و پدیده ها را خطی و یك سویه و تك ساحتی نمی نگرند و به زبان به غایت، پیچیده و تأویل پذیر دنیا سخن می گویند.
« نورما دزموند » ( سوانسن ) ستاره ى سابق فيلم هاى صامت كه در خانه ى باشكوهى در سانست بولوارد زندگى مى كند ، روزى اتفاقى با نويسنده اى جوان و سرخورده به نام « جو گيليس » ( هولدن ) آشنا مى شود و از او مى خواهد تا روى فيلمنامه اى كار كند كه شهرت از دسترفته اش را باز گرداند ...