شاپور عظیمی : بزرگان سينما که استنلي کوبريک يکي از آنهاست، نيک مي دانستد که آن چه در سينماي کلاسيک بيش از هر عنصر ديگري مي بايستي مورد توجه قرار بگيرد، روايت و...
15 آذر 1395
بزرگان سينما که استنلي کوبريک يکي از آنهاست، نيک مي دانستد که آن چه در سينماي کلاسيک بيش از هر عنصر ديگري مي بايستي مورد توجه قرار بگيرد، روايت و شيوه داستان گويي است. بنابراين شايد براي کوبريک هيچ فرقي نمي کند که بنيان هاي فلسفي وجود آدمي را در اوديسه 2001 به نمايش بگذارد، يا بخواهد در فيلم تلألو حيات به هم ريخته يک انسان را به نمايش بگذارد، يا در دکتر استرنج لاو با اجراي يک کمدي سياه ترس هميشگي بشر را از مقوله مرگ به تصوير بکشد. در هر حال او به اين نکته واقف بود که مي بايستي براي آن که تفکرش را در سينما روي پرده نقره اي به تصوير کند، لازم است که از ابزارهاي روايي در سينماي کلاسيک بهره بگيرد. از اين منظر دکتر استرنج لاو که کوبريک در نوشتن فيلمنامه آن همکاري داشته است، فيلمي است کلاسيک که داستانش را بر اساس کمدي سياه پيش مي برد.
نگاه پيشگويانه کوبريک به جهان پيرامونش چه در اوديسه فضايي و چه در همين فيلم دکتر استرنج لاو آن چنان است که سال ها پس از فروپاشي جهان کمونيسم تماشاي اين فيلم همچنان مي تواند دلهره دوران جنگ سرد را در دل مخاطب بيدار کند. اگرچه کوبريک در ابتداي فيلم مجبور مي شود که نوشته اي را نشان دهد و بگويد هر شباهتي ميان شخصيت هاي فيلم و آدم هاي زنده و يا مرده کاملاً تصادفي است، اما نگاه نقادانه کوبريک در نمابه نماي فيلمش قابل تشخيص است. کوبريک آنهايي را که نبض جهان را در دست گرفته اند، در فيلمش دست مي اندازد و به ما مي گويد که گاهي احکام سرنوشت ساز را آدم هايي مي گيرند که در يک موقعيت جفنگ، ناداني و بي خردي خودشان را نشان مي دهند. به شکلي حيرت انگيز چهره اي که کوبريک در اين فيلم ارائه مي کند، ازجهاني بسيار شبيه رئيس جمهور کنوني آمريکاست. مردي با انديشه اي شوونيستي که ممکن است به شکلي کاملاً مضحک جهان را به نابودي بکشد.
انديشه اي که همواره جهان غرب در برابر آن موضعي تدافعي داشته است، هراس از نابودي جهان بوده است. آن چه که فرويد در باب هراس انسان از مرگ گفته، در واقع در حکم پيامي پيامبرگونه براي انسان غربي بوده است. کوبريک در اين فيلم به طور مشخص چنين ترسي را هدف قرار داده است. فيلمنامه فيلم کوبريک مانند يک هرم عمل کرده است که به آن خواهيم پرداخت. رأس اين هرم نخستين صحنه اي است که ژنرال جک ريپر- که آشکارا نامش تداعي کننده قاتل معروف جک قصاب است- اعلام مي کند که بمب افکن ها بايستي نقشه R را اجرا کنند. اين نقشه معادل همان کاري است که بمب افکن هاي آمريکايي در پايان جنگ جهاني دوم انجام دادند. اولين صحنه فيلمنامه که مانند نوک يک هرم عمل مي کند به تمامي بازگو کننده موقعيت براي مخاطب است.
سپس درون يکي از بمب افکن ها مي رويم. به نظر مي رسد اين صحنه يکي از صحنه هاي کليدي فيلمنامه است. در اينجا با خلبان بمب افکن ها آشنا مي شويم. يک اتفاق نادر و حيرت انگيز در اين صحنه رخ مي دهد که مايلم به آن اشاره کنم. خلبان هواپيما پس از آن که پي مي برد قرار است به يک سفر آخرالزماني بروند، از دورن جعبه اي يک کلاه کابوي درمي آورد و روي سرش مي گذارد. هيچ نکته ديگري به اين درجه از خلاقيت و ايجاز نمي توانست تفکر حاکم بر روح آدم هاي نظامي آمريکايي را اين گونه تصوير کند. خلبان آمريکايي دارد مي رود که يک اسب وحشي را رام کند. تمام اين حوادث و کشتار آدم ها و بمب اتم و صدها مگاتن آتش هسته اي قرار است براي او يک تفريح باشد. اکنون و به تدريج داريم از اين هرم فرضي که فيلمنامه براساس آن بنيان گرفته پايين مي آييم. ژنرال ريپر دارد محکم کاري مي کند. او دستور مي دهد که هر کس به پايگاه او نزديک شود، بايد مورد هدف قرار بگيرد. افسر انگليسي نزد او مي آيد و مي گويد که راديو دارد برنامه هاي عادي پخش مي کند. در واقع در اينجا داستان با يک نقطه عطف رو به رو مي شود. پيداست که ژنرال ديوانه آمريکايي دچار توهم شده است. اينها همه اش تصورات اوست. ژنرال اما يک گفت و گوي کليدي دارد و آن اين است که اصلاً اهميت ندارد که چنين تصميم حياتي را پنتاگون با شخص رئيس جمهوري آمريکا بگيرد. آن چه که ژنرال اضافه مي کند، همان حکم قديمي فيلمنامه نويسي است. اطلاعات را در يک نقطه مي کاريم تا در نقطه ديگري از داستان، بازتاب آن را استخراج کنيم. ژنرال ريپر به آن افسر انگليسي مي گويد که هيچ کس جز خود او نمي تواند با آن بمب افکن ها تماس برقرار کند. او يک کد سه حرفي دارد که براي تماس با بمب افکن ها از آن استفاده مي کند. اين گفت وگو بسيار مهم است. پس هيچ کس در هيچ مقامي نمي تواندجلوي اين عمليات انتحاري را بگيرد. جهان در معرض نابودي است. «اجراي کامل برنامه».
اکنون و براي نخستين بار وارد اتاق جنگ مي شويم که هسته اصلي درام کميک کوبريک را شکل مي دهد. جلسه اي مهم برقرار شده. رئيس جمهور حضور دارد. يکي از ژنرال هاي پنج ستاره که بلاهت از سر و روي او مي بارد، توضيحاتي مي دهد که تماشاگر به آنها نياز دارد. 34 فروند بمب افکن رفته اند که شوروي را بمباران هسته اي کنند. همچنان گفت و گوي مهمي در ابتداي اين صحنه گفته مي شود. رئيس جمهور آمريکا مي گويد آيا اين شخص رئيس جمهور نيست که بايد دستور يک حمله هسته اي را بدهد. نابساماني تصميم گيري در يک نظام ظاهراً منظم سرمايه داري در همين يک گفت و گو بر باد مي رود! ژنرال تارگيدسون اين نکته را تأييد مي کند که بايد شخص رئيس جمهور اين دستور را بدهد. اما ظاهراً ژنرال ريپر اين را فراموش کرده است. همچنان به سوي هرم پايين مي آييم. اکنون به اوج بحران نزديک مي شويم. ظاهراً ماجرا جدي تر از آن است که بتوان آن را ناديده گرفت. اما يک گفت و گو در اين ميان وجود دارد که بار ديگر همه ماجرا را به يک شوخي تلخ بدل مي کند. در گيرو دار بحث هاي جدي در مورد سرنوشت جهان و مرگ ميليون ها انسان، دوست ژنرال تارگيدسون به او زنگ مي زند و او را مي خواهد. ژنرال با بلاهت هرچه تمام تر مي گويد که الان رئيس جمهور به او احتياج دارد. ورود سفير شوروي به اتاق جنگ اوج مضحکه اي است که در اينجا جريان دارد. او با خودش دوربين آورده که از اتاق جنگ عکس بگيرد. سفير شوروي اعلام مي کند که روس ها ماشين جنگي آخرالزماني را به کار انداخته اند. اين ماشين خود به خود شروع به کارخواهد کرد.
سرانجام شخصيت پيچيده و عجيب و غريب دکتر استرنج لاو وارد مي شود. او موجود مرموزي است. مشاور رئيس جمهور آمريکا است. هنگام عصبي شدن دستش مانند سلام نازي ها حرکت مي کند. اين اوست که مکانيسم آن ماشين روز قيامت را کامل توضيح مي دهد. سروان انگليسي موفق مي شود کد را به رئيس جمهور بدهد. 30 هواپيما بازگشته اند، سه تا نابود شده اند، اما هنوز يک هواپيما آن بالا دارد پرواز مي کند. اگر آن هواپيما بمب هايش را بيندازد، کليد ماشين روز قيامت به کار خواهد افتاد. آن گاوچراني که هدايت هواپيماي بمب افکن را بر عهده دارد، معتقد است که بالاخره بايد بمب هايش را يک جايي بريزد. اين ديگر آخرين حادثه مهم فيلمنامه است. تمام شخصيت هاي روي اين حادثه متمرکز شده اند. مدار دريچه خروج بمب کار نمي کند. بنابراين چاره اي نيست. خود آن خلبان گاوچران شخصاً مي رود تا وظيفه تاريخي آمريکايي اش را به انجام برساند و اين کار را مي کند. در آخرين لحظه سوار بر بمب، گويي دارد اسب وحشي را مي تازد، همراه بمب پايين مي رود. اينجا ديگر پايين ترين نقطه هرم فيلمنامه است. اکنون به اتاق جنگ باز مي گرديم، دکتر استرنج لاو اکنون نسخه ديگري مي پيچد. افراد بشر مي توانند 100 سال در تونل هاي زيرزميني زندگي کنند تا بقاياي مواد راديواکتيو از ميان برود. او در آخر مي گويد نقشه اي دارد و چندين انفجار هسته اي نشان داده مي شود. اين آخرين راه حل بشر امروز براي زمين و زميني ها است.
«جک ریپر» ژنرال روان پریش ارتش و رئیس یک پایگاه هوایی در امریکاست که در اقدامی خودسرانه تهاجمی هسته ای علیه شوروی به راه می اندازد و رئیس جمهور و سیاستمداران آمریکا پس از آگاهی از این عمل با تجمع در اتاق فرماندهی جنگ ایالات متحده به دنبال راهی برای توقف این حملات می گردند.