جیمز براردینلی : حافظه: جزء جدایی ناپذيری از تعريف ما از خودمان است. اغلب ما انسانها در زندگی بيشتر فراموش میکنيم تا اين که به ياد بياوريم، اما تواناییمان در يادآوری رويدادها، چهرهها...
19 آذر 1395
حافظه: جزء جدایی ناپذيری از تعريف ما از خودمان است. اغلب ما انسانها در زندگی بيشتر فراموش میکنيم تا اين که به ياد بياوريم، اما تواناییمان در يادآوری رويدادها، چهرهها و اسامی در واقع بلوکهای ساختمانی هويتمان را تشکيل میدهند. بنابراين، جای تعجب ندارد که تريلرهای داستانی [بخواهند] با مفهوم فراموشی بازی کنند. افراد مبتلا به فراموشی میتوانند انتخاب ايدهآلی برای ايفای نقش اول فيلمها باشند چون گذشتهشان در پردهای از رمز و راز فرو رفته است. متأسفانه، بسياری از اين فيلمها خود را وقف موضوعاتی میکنند که بيشتر درباره پيچشهای متقلبانه هستند تا تعليق عاطفی، که اين میتواند ناشی از تصور جدی شرايط باشد. اگر پای مشارکت دو بازيگر طراز اول سينما، نيکول کيدمن و کالين فرث، در ميان نبود ممکن بود «قبل از اين که بخوابم/Before I Go to Sleep» مستقيم به شبکه پخش ويدوئوی فرستاده شود. استفاده از اين دو بازيگر کمکی به بهتر شدن فيلم نکرده، بلکه فقط آن را کمی از حالت گُمنامی درآورده است.
فرض فيلم بر اين استوار است که بيننده دست از ناباوری بردارد، که اين هم حرف بی حسابی نيست. کريستين (با بازی کيدمن) در نتيجه اتفاقی که حدود ده سال پيش برايش رخ داده هر روز صبح بدون اين که حافظه نزديکش کار کند از خواب بيدار میشود. گرچه او زنی چهل ساله است، اما فکر میکند که در اوایل دهه بيست سالگی به سر میبرد، به عبارتی اتفاقات پانزده شانزده سال اخير زندگی از ذهنش پاک شدهاند (يا حداقل در دسترس نيستند). همسر مهربان و محنت زدهاش، بِن (با بازی فرث) سعی میکند هر روز صبح، با کمک ديواری از عکسهایی که خلاصهای از زندگی کريستين، نسبت آن دو با يکديگر و ... هستند، تا آنجا که میتواند به همسرش کمک کند. کريستين همچنين پنهانی نزد يک روانپزشک، دکتر نش (با بازی مارک استرانگ)، می رود که او را تشويق به فيلمبرداری از خاطرات روزانه اش می کند. دکتر نش هر روز صبح به او زنگ میزند تا بگويد که دوربين را کجا گذاشته است. به محض اين که بارقههایی از خاطرات گذشته به ذهن کريستين بازمیگردند، پرسشها مطرح میشوند. زن موقرمزی که به او نزديک بوده کيست؟ آيا وضعيت فعلی او نتيجه تصادف با اتومبيل است يا يک حمله؟ آيا دکتر نش آن طور که به نظر میرسد انسان خيرخواهی است؟ و اين که آيا بن تنها همسری از خودگذشته است يا ........ ؟
برای مدت کوتاهی، مادامی که روآن جافی، نويسنده و کارگردان اثر (که فيلمنامه اش را از رمان اس. جی. واتسون اقتباس کرده)، مشغول تنيدن تارهای خود است «قبل از اين که بخوابم» ما را درگير خود میکند. مثل همه فيلمهایی که قهرمانشان فرد مبتلا به فراموشی است، کنار هم چيدن حقايق و تميز دادن واقعيت از دروغ برای بيننده لذتبخش است. «قبل از اين که بخوابم» تا آنجا که می تواند از تزريق محالات در پيچيدگی های داستانی خود حذر می کند. [مثلاً] يکهو مشخص نمی شد که کريستين مأمور سازمان MI5 بوده و همچنين خبری از داروهای معجزهگری که يک شبه حافظه را بر میگردانند نيست. اما اين بدان معنا نيست که محصول رضايتبخش از آب درآمده است. يک سوم پايانی فيلم در واقع نوعی مطالعه موردی درباره اين است که چطور فيلمی نظير اين نسازيم. انگيزههای شخصيتها منطق کمی دارند. منطق روایی داستان نيز کلاً از مرحله پرت است و حفرات فيلمنامه از بخش های بیربط زيادی رنج میبرند که وقتی بهشان فکر میکنيم می بینیم که بود و نبودشان چندان توفيری نمیکند.
کيدمن و فرث فقط برای دريافت چک دستمزدشان در اين فيلم حاضر شدهاند. هر دو بازيگر برنده جايزه اسکار هستند ولی بازیهايشان در اين فيلم بيشتر شبيه کارهای بزن در رویی است تا جدالی برای کسب اسکار. کيدمن نااميدکننده تر از فرث است چون تفسيرش از نقش کريستين بدون تنوع و يکنواخت است. مدت زمان زيادی از فيلم، فرث در حاشيه قرار دارد، گرچه سعی می کند دو جنبه بالقوه شخصيت بن را روشن کند: شوهری وظيفه شناس يا بازيگردان. ممکن است گفته شود که ماهيت داستان منجر به نبود رابطه عاطفی بين شخصيتهای اصلی فيلم شده است اما اين واقعاً آزاردهنده است. وقتی که بالاخره سر و کله عشق در آخرين سکانس پيدا میشود، به نظر غيرطبيعی و برنامه ريزی شده میآيد.
جافی با هوشمندی سعی نمیکند روش کريستوفر نولان در فيلم فوق العاده «ممنتو/Memento» را تقليد کند (در اين صورت ممکن بود برخی مقايسههای ناخوشايند را به جان بخرد) اما روش مطمئن (اما متداول) او در اين فيلم تا آنجا جلو می رود که موقعيت را متقاعد کننده میسازد. «قبل از اين که بخوابم» مادامی که چارچوب را بنا میکند و پرسشها را مطرح میکند روی زمين سفت راه میرود. پيچشهای فيلم فراوانند اماخبری از تنش کافی يا تعليق پايدار برای پوشاندن شکافهایی که با پيشروی فيلم عريض تر میشوند نيست. گرچه داستان فيلم درباره يادآوری خاطرات است، اما خود فيلم فراموش شدنی است.
زنی هر روز از خواب بیدار می شود و هیچ چیز به یاد نمی آورد که نتیجه یک تصادف آسیب زا بوده است تا اینکه یک روز متوجه حقایق وحشتناکی می گردد که او را مجبور می کند از تمام کسانی که اطراف او هستند سوال بپرسد و...