خلق اسطورهای تارانتینویی از دل خونهایی که به دیوار پاشیده میشود
مهدی علیپور : ساختار شکنی های کوئنتین تارانتینو دیگر برای همه علاقه مندان به سینما خصوصا دوستداران خود تارانتینو به امری عادی بدل شده و خود ساختار شکنی که در غایت آشنایی زدایی...
25 آذر 1395
ساختار شکنی های کوئنتین تارانتینو دیگر برای همه علاقه مندان به سینما خصوصا دوستداران خود تارانتینو به امری عادی بدل شده و خود ساختار شکنی که در غایت آشنایی زدایی ست دیگر بینندگان فیلمهای او را غافلگیر نکرده و آنچه مخاطبان فیلمهای تارانتینو به دنبالش بوده و از آن لذت می برند، چگونگی شکستن بسیاری از اصول تثبیت شده ژانرها و گرایشات مختلف سینمایی است؛ به دیگر سخن بینندگان فیلمهای او می دانند قرار است وقایعی غیر منتظره و عجیب رخ دهد و تنها در انتظار چگونگی وقوع رخدادهای عجیب به هم ریختن اصول هستند. اصولی که قرار است در فضایی بی رحم و سراسر شرارت در کنار طنزی آزار دهنده که با خون و خشنونتی عریان همراه است، در کمال خونسردی و آرامشی خاص و بسیار عجیب در بطن لجام گسیختگی و ملغمه ای از ژانرهای گوناگون شکسته شود؛ که این مطلب در فیلم جانگوی رها شده نیز تکرار شده است.
البته نادیده گرفتن اصول و چارچوبهای ژانر وسترن سالهاست که در سینما دیده شده و حتی افرادی چون جان فورد که حق بسیار بزرگی بر گردن این ژانر و تثبیت اصول آن دارد جزو اولین فیلمسازانی ست که سنتها را نادیده گرفت؛ که به جرات می توان گفت تارانتینو در فیلم خود ترکیبی از عناصر نامتعارف بکار رفته در آثار چنین فیلمسازانی را استفاده کرده است. که برای نمونه می توان برخی از آنها اشاره کرد. به عنوان مثال کلانتر فاقد اصالت و پاکی در فیلم «آن دو باهم تاختند» جان فورد ؛ و یا هوای بسیار سرد و فضای تلخ و خشن غرب در فیلم «مک کیب و خانم میلر» رابرت آلتمن؛ و یا قهرمان ضد قهرمان و به بیان بهتر ضد اسطوره که در فیلم «نابخشوده» کلینت ایستوود وجود داشت ( که البته توجه بر حال و هوای طنز جانگوی رها شده و نیز دقت بر سکانس ورود جانگو و شولتز به شهر «بیل شارپ»، تداعیگر فیلم «زینهای شعله ور» مل بروکس است)
اما به هر حال فیلم تارانتیتو، فیلم تارانتینوست و با آنکه او آشکارا از نام، موسیقی(تم ابتدای فیلم) و کمی هم از اجزای قصه فیلم «جانگو» ساخته سرجیو کوربوچی استفاده کرده به هیچ وجه نمی توان فیلم تارانتینو را تقلید و یا بازسازی آن فیلم و نیز دیگر فیلمهای ذکر شده دانست. او از تمام این عناصر به شکلی بسیار مناسب و به جا استفاده کرده تا فیلم تارانتینویی دیگری بسازد. نکته بسیار مهمی که در این فیلم باید به آن توجه کرده و از تمام ساختارشکنی های فیلم مهمتر است، سفر اسطوره ای جانگوی سیاه پوست در دل داستانهای وسترن است؛ داستانهای عامیانه ای که اسطوره های غنی غرب وحشی محسوب شده و موجبات ظهور ژانری آمریکایی را فراهم آورده؛ و می توان گفت تنها تارانتینو به خود اجازه حضور یک کاکاسیاه متعفن ( از دید کاراکترهای وسترن) را در ژانری کاملا آمریکایی می دهد. او نه تنها اجازه جولان دادن یک کاکاسیاه را در فیلم خود داده بلکه جانگو را در سفری افسانه ای بدل به یک اسطوره می کند؛ که با توجه به عناصر اسطوره ای جانگوی رها شده همچون قهرمان (جانگو)، استاد (شولتز)، منادی (آزادی و در ادامه عشق)، فریب دهنده (برخی سیاه پوستان فیلم خصوصا شخصیت استفن) و نماد پلیدی (برده داری که مظهر آن شخصیت کلوین جی.کندی است) می توان به این نکته بسیار مهم رسید.
تارانتینو از همان ابتدای فیلم سعی کرده است با پرداخت خاص شخصیت جانگو به بهترین شکل ممکن حس همذات پنداری مخاطب امروزی را نسبت به او برانگیخته تا طیف وسیعی از مخاطبان (خصوصا آمریکایی) با جانگو همراه شده و در قوس تحولی شخصیت وی و در سفری دراماتیک و افسانه ای، اسطوره شدن جانگو را کاملا بپذیرد. شخصیتی امروزی، بی میل و منفعل که در ابتدای فیلم از تردید و دودلی رنج برده و برای تحول به نیرویی خارجی نیاز دارد که شولتز مخالف برده داری به عنوان استاد راهنما و منبع دانایی و آگاهی بخشی، عملا دستان جاگو را گرفته و به او کمک می کند تا به توانایی های ذاتی و درونی خود آگاه شده و با شناخت سبک زندگی در دنیای بسیار خشن و وحشی پیرامون بتواند در درون قصه ای که قرار است به اسطوره شدن او ختم شود یاری رساند.
اولین سکانس ملاقات شولتز و جانگو شروع ماجرایی ست که به اسطوره شدن یک برده سیاه ختم می شود که ما در کنار آشنایی با شخصیت کندی در صحنه ای بسیار جالب به نوعی کسب اجازه جانگوی تارانتینو از جانگوی کوربوچی را شاهدیم. در این صحنه فرانکو نرو بازیگر شخصیت جانگو در فیلم سرجیو کوربوچی پس از نگاهی معنادار و اطمینان از جانگوی تارانتیتو و لیاقت او برای ادامه مسیر صحنه را ترک کرده و گویی همه چیز را به او می سپارد؛
در ادامه کلیه رویدادهای پس از این سکانس، آزمونهایی ست که جانگو در مسیر اسطوره شدن باید با آن روبرو شده تا در صورت موفقیت، پاداشی مناسب را کسب کند. از نکات قابل توجه فیلم حضور خود کوئنتین تارانتینوست. حضوری که در فیلم بسیار موثر و همسو با هدف قصه بوده و در اسطوره شدن جانگو کاملا تاثیر گذار است. تا لحظه رویارویی جانگو با تارانتینو او نمی تواند به هدف اصلی خود دست پیداکرده و سکانس ملاقات او با تارانتینو صحنه ای ست که یک برده سیاه باید از دستان فیلمساز سفیدپوست فیلم نیز رهایی یافته تا در انتهای داستانی عامیانه از غرب وحشی و ژانری کاملا آمریکایی و در دل تمام نژاد پرستی های این قصه ها، و پس از محو کامل نماد پلیدی و شخصیتهای فریب دهنده به اسطوره ای تارانتینویی تبدیل شود.
یک برده با کمک مربی اش آزاد می شود و با کمک و تعلیم های او تبدیل به یک جایزه بگیر می شود. جانگو برای آزادی همسرش از دست یک مزرعه دار بی رحم اهل می سی سی پی راهی سفر می شود اما...