سیمای فیلمنامه نویسی آقای تارانتینو: با نگاهی به سگ های انباری
سید آریا قریشی : پنج نکته ای که هنگام مواجهه با فیلمنامه های کوئنتین تارانتینو باید به آنها توجه کنید.
1- تارانتینو یک هنرمند پست مدرن تمام عیار است
بنابراین فیلمنامه های او غیر قابل پیش...
25 آذر 1395
پنج نکته ای که هنگام مواجهه با فیلمنامه های کوئنتین تارانتینو باید به آنها توجه کنید.
1- تارانتینو یک هنرمند پست مدرن تمام عیار است
بنابراین فیلمنامه های او غیر قابل پیش بینی تر از هر اثر هنری دیگری هستند. خود تارانتینو می گوید: «من در کارم نقش خالق یا تصفیه کننده را بازی می کنم. من نمی دانم که اینها قرار است چه کاری بکنند. من موقعیت را ایجاد می کنم و آنها شروع به صحبت کردن با هم می کنند و خودشان آن را می نویسند.» این یکی از مهم ترین عناصر یک اثر پست مدرن است. این که اقتدار مؤلف اثر از بین می رود و شخصیت ها حتی می توانند به خارج از جهان ذهنی خالق خودشان راه یابند.
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/3/67-Reservoir-Dogs/67-Reservoir-Dogs/8-Reservoir-Dogs.jpgسکانس هایی مثل سکانس ابتدایی سگ های انباری از لحاظ دیالوگ نویسی کاملاً بدیهه پردازانه به نظر می رسند در حالی که به هیچ وجه این گونه نیست قضیه همان چیزی است که تارانتینو به آن اشاره کرد. انگار او کاراکترها را رها کرده و آنها خودشان حرف هایشان را زده اند. همین رهاسازی باعث می شود تا سکانس های یاد شده هم در شناخت شخصیت شخصیت ها از اهمیت بسزایی برخوردار باشند، هم طراوت و بکر بودن خود را حفظ کنند و هم این که منجر به ساخت صحنه هایی به غایت جذاب شوند. از این بعد که نگاه کنیم، تارانتینو احتمالاً غریزی ترین کارگردان این روزهای سینماست. الا تیلور درباره تارانتینو گفته: « تارانتینو در خودآگاهانه ترین حد سینمایی بودنش، چیزی جز یک استاد خام نیست.»
اما این تنها عنصر پست مدرن آثار تارانتینو نیست. خیلی سریع و خلاصه می توان به موارد زیر در اثبات توانایی های پست مدرن تارانتینو اشاره کرد: بینامتنیت (آیا در تاریخ سینما کسی به اندازه تارانتینو در آثارش به ساخته های دیگران ارجاع داده است؟)، فروپاشی روایات اعظم و وجود پاره روایت ها در فیلمنامه های تارانتینو (عنصری که در بهترین فیلمنامه های تارانتینو، از سگ های انباری و پالپ فیکشن گرفته تا بیل را بکش و لعنتی های بی آبرو دیده می شود)، آشکارسازی تصنع (امکان دارد کسی از شام تا بام، بیل را بکش و ضد مرگ را ببیند و متوجه این نکته نشود؟) درآمیختن ژانرها (بیل را بکش احتمالاً بهترین فیلم چند ژانره تاریخ سینماست). تغییر ناگهانی ژانر (سکانس شکنجه سگ های انباری، سکانس اوردوز میا در پالپ فیکشن و کل فیلمنامه از شام تا بام برای اثبات این قضیه کافی به نظر می رسند)، ساختن فیلم های ژانری و در عین حال آفریدن قواعد جدید برای ژانر (سگ های انباری فیلمی سرقتی است که در آن سرقت را نمی بینیم، پالپ فیکشن فیلمی جنایی درباره آدم های پستی است که البته همه شان در نهایت به رستگاری می رسند
اتصال کوتاه به معنی ارتباط بین داستان و دنیای واقعی یکی از مهم ترین عناصر آثار تارانتینوست.
همه این حرف ها بارها درباره تارانتینو گفته شده اند. ولی به گمانم نمی شود به سینمای تارانتینو پرداخت و اشاره ای به این عناصر پست مدرن در آثار او نکرد.
2- تارانتینو فیلمنامه نویس خودنمایی است
پس مداوم با مخاطبش بازی می کند، به او رودست می زند، با قواعد بازی می کند و در نهایت از پس همه این کارها، خودش را نشان می دهد آن چه در طول تماشای فیلم سگ های انباری به تماشاگر نهیب می زند. این است که: «ببینید فیلمنامه نویس این فیلم چقدر توانایی داشته که تمام درام فیلم را بر پایه صحنه ای بنا کرده که از روند فیلمنامه نویس است. چه کسی می تواند انکار کند که یک فیلمنامه نویس درجه یک و کاردرست پشت فیلمنامه سگ های انباری قرار دارد؟
داستان گویی، روان شناسی شخصیت، نقطه عطف، تعلیق و غافل گیری. تارانتینو با این شیوه فیلمنامه نویسی به ما ثابت می کند که آن قدر قواعد فیلم نامه نویسی را خوب می شناسد که می تواند مرزهای این قواعد را تغییر دهد، با آنها بازی کند و در نهایت قواعد دیگری بسازد. در فیلم سگ های انباری، آقای بلوند از پلیسی که در حال شکنجه اش است، می پرسد: «همون قدر که به من حال داد، به تو هم حال داد؟»
این دیالوگ ها در واقع از جانبت تارانتینو به مخاطب آثارش بیان شده اند! تارانتینو فیلمنامه نویس خودنمایی است و راستش را بخواهید، کاملاً لیاقت این خودنمایی را هم دارد.
3- از دنباله روی متنفرم. تک روی را تحسین می کنم (کلینت ایستوود)
این احتمالاً مضمون مورد علاقه تارانتینو هم هست. جذاب ترین شخصیت ها در فیلمنامه ای از تارانتینو، کسانی هستند که سعی می کنند به استقلال برسند و از رئیس داشتن متفرند. زمانی که پلیس اسیر شده سگ های انباری درباره «رئیس» آقای بلوند صحبت می کند، آقای بلوند با برافروختگی پاسخ می دهد: « من هیچ رئیسی ندارم.» مشابه چنین صحنه ای را در پالپ فیکشن شاهدیم. جایی که وینسنت وگا به وولف (که در آن لحظه سرنوشت همه آنها به او وابسته است) می گوید که بعد از حرف هایش از کلمه «لطفاً» استفاده کند. همین جمله باعث عصبانیت وولف می شود و چیزی نمانده که همه کارها به هم بریزد. اینجاست که وینسنت تأکید می کند که قصدش بی احترامی نبوده است. فقط دوست ندارد کسی این گونه به او دستور دهد.
4- یا این ور خط باش یا آن ور خط. بین دو قطب نمی توان معلق بود
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/3/67-Reservoir-Dogs/67-Reservoir-Dogs/6-Reservoir-Dogs.jpgفیلم های زیادی هستند که یکی از مضامین محوری شان، عدم تفاوت و مرز بین خطوط مختلف است. از همه کانگستری ها و نوآرهای آمریکایی و فرانسوی دهه های 30 تا 70 گرفته تا مثلاً آثار مایکل مان. آثار تارانتینو هم در این دسته جای می گیرند. در آثار او، پلیس یا دزد بودن یک شخصیت قرار نیست معیاری برای خوب و بد بودن او باشد. در سگ های انباری، آقای نارنجی طرف قانون است. و آقای بلوند یک قاتل وحشی. در طول فیلم هم آقای نارنجی دارد ذره ذره جان می دهد و آقای بلوند تا زمان مرگش سالم و سرحال دارد این ور و آن ور می رود. پس قاعدتاً باید برای آقای نارنجی دل بسوزانیم و از آقای بلوند متنفر باشیم. ولی آن چه رخ می دهد، برعکس است! آقای بلوند را که تکلیفش با خودش مشخص است و به خاطر رفقایش حاضر شده چهار سال را پشت میله های زندان سپری کند، دوست داریم و از آقای نارنجی که متعلق به جناحی که در آن حضور دارد نیست و دارد نقش بازی می کند، بدمان می آید. هر چند تارانتینو، برای آقای نارنجی هم فرصت رستگاری را فراهم می کند. آنجا که او در آغوش آقای سفید به این که مأمور نفوذی پلیس بوده اعتراف می کند. این صحنه حالتی آیینی دارد. پس پلیدترین و پست ترین آدم در دنیای تارانتینو کسی است که نه این ور خط باشد و نه آن ور خط.
این مضمون را می توان به کل سینمای تارانتینو گسترش داد. هیچ گاه نمی توان معلق بود. حد وسطی وجود ندارد. آقای صورتی در سگ های انباری می گوید: « بعضی ها خوش شانس هستند و بعضی ها نیستند.» به همین سادگی.
5- هیچ تمدنی نابود نمی شود، مگراین که از درون دچار فروپاشی شود. (ویل دورانت)
این بعد از درون مایه آثار تارانتینو، کمتر از دیگر مضامین فیلمنامه های او به طور مستقیم مورد بررسی قرار گرفته است. اما در دنیای تارانتینو «با هم ماندن» رمز مهم موفقیت و جدایی از همراهان باعث نابودی است. سگ های انباری که به تمامی تفسیر جمله شاهکار ویل دورانت است. گروهی که به قصد سرقت یک جواهرفروشی همراه یکدیگر می شوند، جواهرات را نیز می دزدند، اما اختلافات درونی کار آنها را به جایی می رساند که خود اعضای این گروه، یکدیگر را به قتل می رسانند. تنها کسی که از میان این افراد زنده می ماند و جواهرات را به دست می آورد، حرفه ای ترین عضو گروه است. کسی که محافظه کار است و همه را به همراهی و اتحاد دعوت می کند
بعد از اینکه نقشه سرقت از جواهر فروشی شکست می خورد و پلیس گروه را تار و مار می کند، سارقانی که از مهلکه جان سالم بدر برده اند به این نتیجه می رسند که یکی از آن ها نفوذی پلیس است...