Susan Wloszczyna : در طول زندگی هر منتقدی، مواقعی پیش میآید که وی خود را در مقابل نظر عموم مردم میبیند؛ زمانی که منتقد از دیدن زیباییهایی که همه شیفته آن هستند، ناتوان...
18 آذر 1395
در طول زندگی هر منتقدی، مواقعی پیش میآید که وی خود را در مقابل نظر عموم مردم میبیند؛ زمانی که منتقد از دیدن زیباییهایی که همه شیفته آن هستند، ناتوان است. این احساس خیلی متفاوتتر از زمانی است که شما فیلمی را دوست دارید که دیگران از آن متنفرند. اما من با علم به 90 درصد نظر مثبتی که فیلم در سایت RottenTomatoes کسب کرده، نفس عمیقی میکشم و میگویم: "من سوزان هستم و فیلم «شتاب» را دوست ندارم". به این توجه داشته باشید که گفتم آن را دوست ندارم، نه اینکه از فیلم متنفرم. هیچ فیلمی که یکی از برادران عضلانی و بلندقد استرالیایی همسوورث (در اینجا کریس، بازیگر ثور و نه لیام نامزد سابق مایلی سایروس) در آن حضور داشته باشند، نمیتواند فیلم خیلی بدی باشد. من تعقیب و گریزهای خوب را تحسین میکنم، چه این صحنهها در فیلم ضعیفی مثل «اسموکی و راهزن» باشد یا در فیلمی مثل قسمت اول «سریع و خشمگین». در صورتی من به فیلمهای اسپرت علاقه دارم که تنش بین کاراکترها در خارج از محیط مسابقه نیز همانند درگیریشان در زمین مسابقه جذاب باشد. در مورد «شتاب» به محض شروع فیلم بر من آشکار شد که چیز غیرمعمولی به این مسابقهی سینمایی چسبیده و همان، عاملی برای پس زده شدن فیلم توسط من است. «شتاب» از روی داستان واقعی رانندهی فرمول یک، جیمز هانت، بریتانیایی خودسر و یاغی، و همچنین نیکی لودا، اتریشی واقعگرایی با رفتار اجتماعی نامناسب و استفاده نامناسبش از انگشت میانه، اقتباس شده است. این دو درگیر مسابقات قهرمانی جهان در سال 1976 بودند. اگر شما چیزی در مورد این دو مرد نه چندان محترم نمیدانید، همین قدر کافی است که بدانید یکی از این دو در حادثهای ناگوار که در سرعت بسیار بالایی اتفاق میافتد، امتحان بسیار سنگینی را پس خواهند داد. او پیش از این نیز به دلیل کوشش بسیارش در ثبت هیجانات این ورزش، تحسینهای بسیاری متوجه ران هاوارد کارگردان، کسی که با ماشین بازی در فیلمها چه به عنوان کارگردان (اتوموبیل دزدی بزرگ) و چه به عنوان بازیگر (دیوارنویسیهای آمریکایی) بیگانه نیست، شده است. با اینکه سعی شده تا بیننده را درگیر مسائل خارج پیست کند، اما من در «شتاب» همان کمبودی را دیدم که در اکثر فیلمهای جادهای دیده میشود. هر چقدر هم که رانندگیها جذاب باشد، اما در سینما بسیار دشوار است تا چیزی غیر از اتفاقات تکراری و همیشگی به تصویر بکشی. چیزی که در تصویر میبینیم، چند مرد کلاه به سر در اتوموبیلهای کوچک است که همدیگر را در یک دایره با چند پیچ تند تا زمانی که به خط پایان برسند دنبال میکنند. با این تفاوت که نتایج از قبل مشخص بودند. ممکن بود من فیلم را با صدای بسته بیشتر بتوانم تحمل کنم. فیلم با صدای زیاد، حس دیدن کارتون باگزبانی را به من میداد، مخصوصاً زمانهایی که خرگوش مشغول اذیت کردن شکارچی همیشگی است. برای بخش اکشن فیلم، تعداد زیادی سکانس از توهین رانندگان به یکدیگر پیش از مسابقه، کنفرانسهای مطبوعاتی بی ارزش، رجزخوانیهای جلوی دوربین، همچنین بیشتر کردن سرعت برداشتها و عکسالعملها در مسابقه و چندین گزارش واقعی وجود دارد. علاوه بر اینها نباید صدای گوش خراش موتورها در زمان گرم کردن اتومبیلها را فراموش کرد. (یکی از تکراریترین کارهایی که از دهه 60 میلادی در فیلمها مرسوم شده است). با اینکه این ژانر جذابتر و دست نخوردهتر از اینهاست، اما من تقابلهای هانت و لودا پیش از مسابقات را همانند فعل و انفعالات مبالغهآمیز مسابقات کشتیکج رنجآور میبینم. حتی این تقابلها از درگیریهای باگزبانی و شکارچی نیز احمقانهتر است. در «شتاب» ما نوع خاصی از روابط بین افراد را میبینیم که در آن رقیبان موجب کامل شدن یکدیگر و در این مورد به خصوص، باعث موفقیت حریف خود میشوند. در حالی که همسوورث در نقش هانت و دنیل بول در نقش لودا کاملاً باورپذیر هستند، اما من تشویق کردن هر یک از آنها را کاری دشوار میدانم. ولی باز هم بازی برول در نقش لودای تضعیف روحیه شده را بیشتر از دیگری قابل همدردی میدانم. هاوارد و پیتر مورگان نویسنده بالاخره نشان میدهند که این دو رقیب چگونه به نوعی احترام متقابل میرسند، این احترام تنها زمانی به دست میآید که هر 2 جانشان را بر سر انجام دادن کاری گذاشتهاند که به آن عشق میورزند. اما این اتفاق بسیار دیر صورت میپذیرد، زمانی که شما بعد از کلی رجزخوانی، شکست و تصادف کاملاً خسته شدهاید. فیلم درجه نمایش فقط برای بزرگسالان را دریافت کرده است. آن هم به لطف زنبارگیهای مداوم هانت و علاقه شدید لودا به استفاده از کلمات نامناسب. البته خشونت بسیاری که در هر سکانس دیده میشود نیز یکی دیگر از عوامل اساسی این درجهبندی است. خطر در ذات ورزشی است که لازمه پیروزی در آن، بیپروایی است و هاوارد نیز در نشان دادن صدماتی که به انسان و خودرو وارد میشود، کم نگذاشته است. همانطور که هانت در مورد اتومبیلش میگوید، تابوت کوچکی است که با سوخت مایع قدرتمند احاطه شده و به طور کلی میتوان به آن با دید بمب چرخدار نگریست. «شتاب» در بخش روابط عاشقانه و ازدواج، شدیداً دچار اشتباه شده است. اولیویا وایلد به نظر برای نقش سیرن سوزی میلرِ فراری، کسی که هانت را متقاعد کرد تا کاملاً ناگهانی تن به ازدواج دهد، کاملاً مناسب است، البته وایلد بیشتر به جذابیتهای تصویر اضافه کرده است. اما این واقعیت که کاراکتر وی در همان اوایل فیلم با کاراکتر ریچارد برتون پا به فرار میگذارد، نهایت جذابیتی است که او به همراه دارد. البته بدتر از آن الکساندرا ماریا لارا در نقش مارلین ناوس، اولین همسر لودا، است. این کاراکتر بیشتر در سکوت میایستد و همانند راهبههای فیلم «نوای موسیقی» فقط با نگرانی نگاه میکند. تنها یک صحنه از این کاراکتر بود که توجه من را به خودش جلب کرد: زمانی که اتومبیل ناوس با رانندگی لودا دچار مشکل میشود و این زوج در کنار خیابان مشغول دست تکان دادن برای خودروهای گذری هستند، نتیجه کار یک چرخش هوشمندانه به فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» و سکانسی است که کلودت کلبرت و کلارک گیبل میآفرینند. دیگر روزنامهنگارانی که «شتاب» را همراه با من در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو دیدند، آن را در زمره فیلمهایی قرار میدهند که به احتمال زیاد نامزد اسکار بهترین فیلم خواهد شد. من هم فکر میکنم که فیلم به لیست راه پیدا خواهد کرد البته با توجه به اینکه عملکردش در گیشه چگونه خواهد بود. اما برای من این جشنواره خودنماییهای مردانه و خودروهایشان، توفیق کمتری نسبت به همکاری گذشته هاوارد و مورگان نویسنده، یعنی فیلم «فراست/نیکسون» داشته است. فیلمی که آن هم حول محور مجادلات دو رقیب جدی میگذرد: یک سیاستمدار لجوج و بیآبرو و گزارشگر خودنمایی که پیشتر ناچیز شمرده میشد. برخورد بین 2 مرد متفاوت که منجر به جنگی لفظی شد که نوع دیگری از شتاب را ایجاد کرد: شتاب ذهنی!
نیک لادا در مسابقات اتومبیل رانی سال 1976 بر اثر یک حادثه ناگوار به شدت مصدوم شده و با زحمت از مرگ می گریزد. اما این راننده جسور مدتی بعد باز هم به مسابقات بازگشته و اینبار باید رقیبش جیمز هانت را برای قهرمانی از سر راه بردارد...