به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
نوشتن درمورد فیلمی که با آن بزرگ شده ام کاری سخت و دشوار است. فیلمی که دوران نوجوانی مرا رنگ و بویی تازه بخشید. در شدت علاقهام به هامون فقط میتوانم بگویم که در ده سالگی پس از آنکه بارها فیلم را از کلوپ گرفتم متوجه شدم که مجموع کرایه از قیمت خود فیلم بیشتر شده است و برای همین نسخه ای از آن را خریداری کردم تا هر موقع دلم برایش تنگ شد ببینمش.
شخصیت حمید هامون(خسرو شکیبایی) یک روشنفکر وامانده است که من و خیلی از همنسلهای بزرگترم، نوجوانی و جوانی خود را در آن میدیدیم. شخصیت حمید هامون با آن سربه هوایی و دستهگل هایی که به آب میداد مرا به یاد شیلنگ تخته های فکریام در مواجه با جو و اجتماع بسیار سنتی اطرافم میانداخت. بدینسان بود که حداقل بخاطر نوع تکروی و نوع اعتراظی که به جامعهاش داشت، سمبل فکری و حرکتیام شد. سمبلی در این گرداب تکنیک و تمدن که من و جامعهام را بخاطر شکم صاحب مرده کذایی – بقول هامون - مانند یک مشت سوسک و مورچه در خود فرو برده بود.
نوشتن در مورد هامون کار آسانی نیست خصوصا در عینحال که عاشقش هستی، بخواهی از آن انتقاد هم بکنی. این کار من درست مانند خود شخصیت هامون است که همسرش مهشید را حاظر شده بود بکشد. حمید هامون در اوج خواستن و تمنا میخواست همسرش مهشید را قربانی کند تا شاید آن غزال گریزپای را بتواند به بند کشد. من نیز معشوقهام را میخواهم قربانی کنم بلکه با این کار، لیلی من نیز تطهیر شده و تا ابد از آن من شود.
سایه یک شک
داریوش مهرجویی در مدرنیستی ترین فیلم خود اثری خلق کرده که شیفتگان بسیاری دارد. اثری خوشساخت و جذاب که حتی داوران جشنواره هشتم را نیز ذوق زده کرد. هامون در جشنواره هشتم رقیب سرسختی همچون مادر (علی حاتمی) را به راحتی از سر راه کنار میزند و بر سکوی اول مینشیند گویی که حال و هوای مدرنیته فیلم قادر است از سد همه چیز بگذرد؛ خواه نظر داوران جشنواره باشد و خواه شمعدانیهای کنار حوض در فیلم مادر. انگار در آن زمان – بقول بهروز وثوقی در فیم قیصر - دیگر کسی حال و حوصله شاهنامه خواندن نداشت. ذوق زدگی داوران به حدی بود که پس از درو کردن جوایز جشنواره توسط هامون باز هم دلشان آرام نگرفت و جایزه ویژهای به نام: «اشاعه فرهنگ علی دوستی» بدان اهدا کردند.
هدف نگارنده از این سخنان نکوهش و یا پایین آوردن ارزشهای هامون نیست بل بیان و روشن کردن این نکته است که شاید هامون حاوی آن لقبهایی که یدک میکشد و آن معانی ایکه بدان معروف است نباشد. در آن دوران – و حتی اکنون - هامون شدیدا به القاب و صفتهایی مشهور شد که گاها با هیچیک از آنها سنخیت نداشت. القاب فلسفی/عرفانی، علی محوری و دینی تنها تعدادی از آن واگنهای خالی ای بود که هامون یدک میکشید. هدف نگارنده بر آن است که تنها با دو دلیل روشن (سالک و عارف نبودن حمید هامون و علی عابدینی) این فیلم را از یوق اینهمه فشار و مسئولیت کاذب برهاند. شاید پس از این همه سال از ساختهشدنش، بدرستی بتوانیم به آن نگاه کنیم و لذت واقعی را کسب کنیم.
حمید هامون
حمید هامون دانشجوی رشته فلسفه، مشغول نوشتن رسالهای در باب "ماهیت عشق و ایمان" در ادیان ابراهیمی است. او برای اتمام پایاننامه دکتری خود بر روی کتاب "ترس و لرز" اثر کیرکگور مشغول تحقیق است. حمید هامون پس از هفت سال هنوز عاشق همسرش مهشید است ولی مهشید بخاطر بیثباتیهای اخلاقی و روحی هامون قصد دارد که از او جدا شود. روحیه حمید هامون پس از خواندن کتاب ترس و لرز، پریشانی بیشتری بخود میگیرد و به همین خاطر است که وقتی متوجه میشود مادر مهشید، عظیمی – که یک بساز و بفروش پولدار است – را به عنوان شوهر آینده دختر خود کاندید کرده از کوره در میرود و با مهشید مشاجره سختی انجام میدهد. وظعیت روحی هامون هر روز بدتر میشود تا جایکه - او نیز مانند حضرت ابراهیم (ع) - میخواهد از عشقش بگذرد و به همین علت سعی میکند با تفنگ قدیمی پدربزرگ، مهشید را بکشد ولی در انجام این کار موفق نمیشود. هامون برای تسکین دردهای روحیاش عاظم کاشان میشود تا دوست و مرشد قدیمی خود یعنی علی عابدینی را ملاقات کند. هامون موفق به دیدن علی عابدینینمیشود چون او یک مهندس ساختمان است و برای کاری به شمال مسافرت کرده. هامون در پی دیدن علی عابدینی به شمال میرود ولی ناگه او را بر بالای یک برج نمیهساز سرگرم کار پیدا میکند. هامون از این همه تضاد بههم میریزد و به قصد غرق شدن، خود را به دریا میزند ولی در یک حالت سورئال و خواب گونه علی عابدینی به نجات هامون میآید و او را از مرگ نجات میدهد.
عرض شد که فیلم هامون علاوه بر ارزش و زیبایی خاص و وصف ناشدنی ایکه دارد، به عناوین و صفتهایی مشهور است که در عین پسندیده بودن ولی با واقع بینی بیشتر متوجه ضدیت آنها با فیلم میشویم. به نظر نگارنده صفت دینی/عرفانی برای این فیلم جای ابهام دارد. حتی آن صفت کذایی که عرض شد (اشاعه فرهنگ علی دوستی) نیز برایش مبهم تر است. آخر فقط یدک کشیدن نام "علی" برای دو تن از شخصیتهای این فیلم چه ربطی به فرهنگ علی دوستی دارد!. هامون فرزند خود را به این خاطر علی نام نهاده چون پیرو دوست و مرشد خود، علی عابدیتی است. باطبع علی عابدینی نیز که نامگذاریش تحت کنترلش نبوده و او نیز میراثدار خانوادهاش است. دیگر اینکه در این فیلم هیچگونه رفتار دینی/مذهبی/عرفانی از هامون مشاهده نمیکنیم که بشود او را به یکی از جناح ها مرتبط ساخت. حتی در جاهایی عکس این ادعا مشاهده میشود، مانند صحنهای از کودکی حمید هامون که بخاطر افعال مردم عامی، از مجلس عزاداری امام حسین (ع) فرار میکند و به سوی علی عابدینی پناه میبرد.
مسئله دیگر که تا بحال اصلا بدان توجه نشده و مهم تر و عمیق تر از بقیه است، مسئله عشق زمینی و عشق الهی است که حمید هامون و حتی هامون سعی بر آن دارند که آنها را از همدیگر تمیز دهدند. کیرکگور که یک فیلسوف و یک مسیحی معتقد است، در کتاب معروف خود یعنی ترس و لرز، به ابراهیم و اسحاق و روابطشان میپردازد. کیرکگور در زندگی شخصی خود سعی میکند با دلکندن از معشوقه(ها) و نامزد(ها) خود به حالتی شبیه به حضرت ابراهیم برسد. باطبع حمید هامون نیز در غورهای فلسفی خود با مسئله "رضا در برابر امر حق" مواجه میشود و در این دوگانگی ارزشی از مرشد خود سوال میکند، علی عابدینی نیز با دادن کتاب ترس و لرز به هامون اورا در چاه بی سرو تهی میاندازد که بعید است از آن بیرون بیاید. هامون درک نمیکند که عشق الهی و عشق زمینی فعلی دوکانه نیستند. هامون نمیداند که عشق زمین ماسوای خداوند نیست بل هرچه در این جهان است با خالقش حداقل در اصل و محتوا توفیری ندارند. هامون نمیداند که سالک پس از رسیدن به درک و لذت حقیقی - که همانا شناخت ذات خود و باطبع ذات خداوند است – دیگر تضاد و تفاوتی بین خالق و مخلوق نمیبیند و بعد از رسیدن به این مرحله است که همه را به یک اندازه دوست خواهد داشت. هامون نمیداند که با کشتن مهشید از او نمیگذرد بل در دلش خواهان تصاحب مهشید است و این نکته را هم باز نمیداند که فعل کشتن اسماعیل به دست ابراهیم، یک فعل الهی است که از طرف پروردگار به ابراهیم امر شده و این اطاعت عین درک حقیقت است ولی کشتن مهشید به دست هامون یک فعلیاست که از نفس و نهاد خودش سرزده و در اصل او مطیع نفس خویش است.
مشکل اصلی هامون همانطور که در عرایظم اشاره کوچکی بدان شد، نداشتن ایمان به خداست. نداشتن ایمان و شک به روابط هستی، مشکل نه تنها هامون بل هامون هاست. در ایمان به خداوند است که رحم و آرامش در دل انسان رسوب میکند و او را به حقیقت نزدیک میکند. سلوک به معنی گذر از منازل هفتگانهای است که یک جویای حقیقت (سالک) طی میکند ولی حمید هامون را با هیچ فرمول و هیچ قیاس عرفانی (که فیلم مدعی آن است) نمیتوان یک سالک بشمار آورد. هامون شخصی است که فقط شک میکند چون فاقد ایمان است. او دانشجوی رشته فلسفه است و شک و شکاکی و درک و تمایز اساس و ابزار کار او هستند. ولی در این ابزارها چیزی به نام منطق هم باید وجود داشته باشد که هامون از آن بهرهای ندارد. در پرتو شک و منطق است که انسان به دانش میرسد ولی هامون به علت نداشتن ایمان و نداشتن ستونهای استوار، پس از شک کردن و پس از قیاس منطقی چون در اول پایه محکمی نداشته و حالا همان پل پشت سرش را نیز خراب کرده، حالا جایگاهی ندارد که بتواند بدان چنگ اندازد. بقول خود هامون:
«ما آویخته ها در کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپک زده خود را؟»
علی عابدینی
علی عابدینی دوست و مرشد حمید هامون است. طبق گفته خودش پس اینکه مدتی غیبش میزند، در بازگشت به خانه متوجه عدم حضور زن و فرزندش میشود، گویی که برای همیشه ترکش کرده اند. تنها زندگی میکند و مونس تنهایش سازیست که مینوازد. ظاهرا مهندس ساختمان است ولی با منش و کردار افتادهای که دارد هیچ کمکی را به دیگران دریغ نمیکند. برای روستائیان چاه حفر میکند و آب را به مزارعشان میرساند. او برای هامون که مانند رودخانه خشکی است، حکم آب را دارد (چه تشبیه جالبی!). هامون سوالات و شبهاتش را از او میپرسد و با شنیدن جوابهای علی عابدینی تشنه تر میشود. همیشه او را در یک سن و سال و در یک هیبات میبینیم گویی که پیری بر او هرگز چیره نخواهد شد. حتی در خاطرات کودکی حمید هامون نیز او را همین گونه مشاهده میکنیم. او ظاهرا نماینده آرامش و تکامل فیلم است. اما سوالاتی که در ذهن تماشاگر وجود میآید این است که اول: سبب این آرامش علی عابدینی در چیست؟ و دوم: حدود و مقدار و ملاک این آرامش با چه معیاری سنجیده میشود؟. آیا این آرامش به سبب درک حقیقت و اتصال به محبوب است یا که ناتوانی و محدود شدن و اثیر شدن در چنگال نفس؟. آیا این آرامش، ابدی است یا که ثباتیست ناپایدار؟. اینها سوالاتیست که بیجواب میماند اما در کنار این ابهامات سرنخ هایی نیز وجود دارد. اول: اینکه اگر علی عابدینی به آرامش حقیقی رسیده بود، اینطور ناتوان در برابر هامون نبود (هامونی که در برخورد با علی عابدینی بیشتر بر شبهاتش افزوده میشود تا معلوماتش). او با صحبت هایش هامون را اگاهی میدهد ولی، اغنا نمیکند. دوم: مهرجویی در جایی گفته: علی عابدینی، حمید هامونی است که به آرامش رسیده است ولی مهرجویی دیگر نمیگوید که چه آرامشی و چه قدر و چه میزان. برای همین است که باز به منزل اول میرسیم و این سیکل معیوب به چرخه خود ادامه میدهد. حمید هامون که کسی را جز علی عابدینی ندارد و علی عابدینی که جز خود کسی را ندارد؛ شاید در آیند علی عابدینی از چرخه خارج شود و حمید هامون جایش را بگیرد؛ و دوباره این چرخه با حضور حمید هامونی جدید (شاید دوست و همکارش که از او سوالاتی میپرسد) به مسیر خود ادامه دهد.
داریوش مهرجویی، علی عابدینی را در این فیلم، به جامه یک عارف ملبس کرده. اما مسئله مهمی که وجود دارد این است که اول: تعریف و نشانههای یک عارف چیست؟ و دوم: میزان و مقدار عرفان هر شخص چقدر است. ریشه لغوی عارف از کلمه عَرَفَ (فتحه بر روی ع ر ف) به معنای شناختن و درک حقیقت است؛ یعنی کسی که به شناخت رسیده است. شاید علی عابدینی عارف باشد ولی مقدر عَرَفَی او چقدر است. در مباحث عرفانی مبحثی وجود دارد با نام "حجاب های ظلمانی و نورانی" یک عارف واقعی در پس گذر از حجاب های ظلمانی و نورانی است که میتواند به حقیقت برسد. بسیار پیش آمده که یک عارف همه متعلقاتش را بدور ریخته چون متوجه شده این لباس و این دستار و این پوستهایکه برای خودش ساخته چیزی جز حجاب و مانع نور حقیقت برای او نیست. ولی علی عابدینی حتی به این مرحله هم نرسیده است و فعلا در آرامشی بسر میبرد که ساخته نفس زیرکاش است. اینگونه است که خواه ناخواه سرنوشت حمید هامون نیز به چاه بی سر و تهی خطم میشود که علی عابدینی در آن بسر میبرد.
در جایی حمید هامون رو به علی عابدینی میکند و میگوید: "از زن و بچه چه خبر؟" و علی عابدینی در جواب میگوید: "خوش بییییییییییییییین!، امیدواااااار، بد ببببببببخت، ناامیید". و با خنده ادامه میدهد: "چه فرقی میکنه، دیگه از ما گذشته!". طبق شناخت اندکی از تماشاگران درمورد این حال و هوای عرفانی، این سوال پیش میآید که: آبا این جواب (علی عابدینی به هامون) یک عارف واقعی است؟ یا کسی که نام عارف را یدک میکشد؟. کسی که بقول حمید هامون در تنهایهایش به راهش رسیده. ولی چه راهی؟. نمیگوید راه، میگوید راهش، یعنی راه شخصی، راهی که معلوم نیست دستپرورده خداست یا نفس.
اصلا بخوانیدش یک هجو
همانطور که منطقی نیست هامون را یک فیلم دینی/عرفانی بنامیم، همانطور هم بیرحمی است که هامون را یک فیلم ضد دین بهحساب آوریم. هامون در پیچاپیچ واقعیت و رویا، خواب و خیال، اثری است دلنشین. بازیچه نیست که یک فیلم معاصر، بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران از نظر بینندگان لغب بگیرد. هامون دیگر یک فیلم نیست بلکه یک فرهنگ و یک توستالژی است. برخورد اعتراض آمیز بینندگان شبکه چهار و نامه اعتراض آمیز مهرجویی به مدیر شبکه را در مواجهه با نسخه سلاخی شده هامون بیاد بیاوریم، حتی داریوش مهرجویی - که یکی از بیصدا ترین کارگردانان سینمای ماست - نیز به هامون نوستالژی پیدا کرده است. هامون صدای جامعه نیمه روشنفکر و روشنفکر است. صدای موج نوییست که خسته از جنگ، مثل دادائیست(1) ها، همه چیز را میخواهد به تمسخر بگیرد. چرا تمسخر؟ چون در رویارویی جامعه با جنگ است که همه معیار ها رنگ میبازند. مهرجویی در هامون حتی به معیارهای فیلم هامون نیز رحم نمیکند و سایه یک هجو را بر سرتاسر این فیلم میافکند. اصلا حمید هامون بخاطر همین هجو و نابرابری اقشار اجتماعی بود که تن به دریا زد. حمید هامون، عظیمی که یک نوکیسه و یک آپارتمانساز معروف و بقول خودش بسازبنداز پست است را سایه شومی میبیند بر زندگیاش. سایه ایکه تا چند مدت دیگر انقریب با عشقش یعنی مهشید، عشق/بازی خواهد کرد. حمید هامون به شمال میرود تا در مورد وظعیت نابسامانش با علیجونی صحبت کند که ناگه او را بر بالای آپارتمانهای نیمهساز یک شهرک – در حال مهندسی و دستور دادن - میابد. آیا درست میبیند؟. علیجونی! پیر و مرشدش! اکنون مهره و نوکر یکی از هزاران عظیمی ساختمانساز شده. اینگونه است که خود را به دریا میزند تا که تطهیر شود. تطهیر نه بخاطر گناهانش، تطهیر بخاطر رسیدن به ثبات و دوری از گذشته پاکش.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]