به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
چند نکته در مورد ابد و یک روز وجود دارد که آن را تبدیل به فیلم مهمی میکند، فیلمی باید دربارهاش حرف زد و از منظرهای مختلف به آن پرداخت. تعداد سیمرغهایی که برنده شده و سن و سال کارگردانش را که کنار بگذاریم، ویژگی منحصر به فرد ابد و یک روز در همان نگاه اول این است که تلخی را، سیاهی را و بدبختی را در عریانترین حالت ممکن به تصویر کشیده و جامهی واقعیتی به آن پوشانده که نمیتوانیم دربرابرش واکنشی نداشته باشیم. سینمای ایران بارها به سیاهنمایی متهم شده و فیلمهای زیادی به واسطهی داستانهای تلخشان مقبول عموم قرار نگرفتهاند، اما ابد و یک روز جنس دیگری از تلخی را در خود دارد که دیگر صرفاً یک نمایش نیست، خود واقعیت است و همین آن را سنگینتر و کوبندهتر میکند. در این نگاه تازه، خوب و بد دیگر معنای خود را از دست دادهاند و خیر و شر رنگ باختهاند، چیزی مطلق نیست و هر کاری از هر کسی برمیآید، چه مادر خانواده باشد، چه برادر و چه خواهرزاده. اعضای این خانواده نه بهشتیاند و نه جهنمی، در برزخی گیر کردهاند که راه پس و پیش ندارند و فقط منتظر خلاص شدن از وضعیتشان هستند، برخی از آنها که حتی دست از تلاش کشیدهاند و در سیاهیشان ابدی شدهاند. این آینهی صیقلی که سعید روستایی پیش رویمان گذاشته، به قدری دقیق واقعیتها را بازتاب میدهد که گاهی به او انگ نژادپرستی هم زدهاند، دیگر کار از سیاهنمایی هم گذشته.
فیلم زمان میبرد که موتورش روشن شود و جان بگیرد، اما همین که روی غلتک افتاد دیگر توقفی ندارد و تا انتها کوبنده پیش میرود. در میانهی راه چند مانع سر راهش پدیدار میشود که کمی تعادلش را به هم میزند اما همچنان بیوقفه میراند. برای اینکه این تلخی، گزنده نباشد و بتوانیم تا انتها همراه فیلم برویم، روستایی به کرات از شوخیهای کلامی در فیلمش استفاده کرده و با جایگذاری هوشمندانهی آنها در طول فیلم هم لبخندی روی لبان تماشاگر مینشاند و هم انرژی لازم برای مقابله با سیاهیهای بعدی را فراهم میکند. همین شوخیها و دیالوگهایی که گاهی حالت کمیک به خود میگیرند، بر جذابیت فیلم افزوده و حس تازهای به آن تزریق کرده که در آثار مشابه کاهانی یا فرهادی کمتر دیدهایم. موقعیتها گاه به سمتی میروند که با طنز تلخ مواجه میشویم، اتفاقات و صحبتهایی که به خودی خود خنده دارند اما در موقعیت آن خانواده شاید خندیدن آخرین واکنش باشد.
تنها مشکلی که میماند این است که فیلم در ارائهی این تصویر سیاه، گاهی زیادهروی میکند و داستانهای فرعیاش که به منظور نشان دادن وسعت مشکلات این خانواده طراحی شدهاند، وصلهی ناجوری هستند که کاملاً بیربط به جریان اصلی داستان شکل میگیرند و به همین علت اثرگذاری بسیار محدودی دارند. اگر تمرکز بیشتری روی همان داستان دختر دمبخت و داماد اجباریاش و دردسرهایش با دو برادرش میشد، شاید نیازی به معرفی یک خواهرزادهی قلدر نبود که مطلقاً هیچ نقشی در پیشرفت داستان ایفا نمیکند و فقط هست که بار اضافهای باشد بر دوش این خانوادهی ازهمپاشیده. فیلمنامه با اینکه در نهایت دقت نوشته شده و ریزهکاریهایش در پرداخت شخصیتها به خوبی به بار نشسته، در طرح موقعیتها چندان موفق عمل نمیکند و بعضی مواقع فقط درجا میزند. داستان ازدواج سمیه (پریناز ایزدیار) کمی که جدی میشود، فیلم مقدمهچینیهایش را کرده و آماده است که به نقطهی اوج برسد اما این اوج بیش از حد کش داده میشود و شاهد سکانسهای منفعلی هستیم که با اینکه میزانسن و کارگردانی قویای دارند، اما داستان را جلو نمیبرند و صرفاً نمایشی هستند از دعواهای مداوم خواهران و برادران تا اینکه داماد افغان سر برسد و فیلم به سمت جمعبندی برود.
موازی با ازدواج سمیه، وضعیت بغرنج محسن (نوید محمدزاده) را داریم که در حد همان وضعیت باقی میماند و نمیتواند مایهی داستانی چندانی ارائه کند. برادری که از طرف اکثر اعضای خانوادهاش طرد میشود و فقط سمیه، شخصیت سفیدتر فیلم است که زیر پر و بال او را میگیرد ظرفیت تأثیرگذاری بیشتری روی جریان داستان داشت و با اینکه شخصیتی بهیادماندنی شده، نقش کمی در اتفاق اصلی ایفا میکند. شخصیتهای ابد و یک روز به لطف بازی دقیق بازیگرانش کلید اصلی موفقیت آن هستند. نوید محمدزاده با این که در نگاه کلی به روند بازیگریاش و انتخابهایی که تا به حال کرده، کمی در ورطهی تکرار افتاده اما در ابد و یک روز شخصیت محسن را دقیقاً آن طور که باید باشد خلق کرده و سکانسهایی از او داریم که میتوان از فیلم جدایشان کرد و بارها به تماشایشان نشست. سمیه نقطهی مقابل برادرش است، آرام و تودار. پریناز ایزدیار با ارفاق از عهدهی کار سخت بازی چنین نقشی برآمده. او با چشمهایش بازی میکند، نگاههای ترحمبرانگیزش به محسن، زلزدنهایش به مرتضی (پیمان معادی) و خیرهماندنهایش در جواب به سوالهای معصومانهی نوید (مهدی قربانی) شخصیت سمیه را شکل میدهند.
از دقت میزانسنها گفتیم، دقتی که شاید در کمتر فیلمی روی پردههای سینمای ایران دیدهایم. گریم بازیگرها، نوع پوشش آنها، وسایل و اجزای صحنه، حرکات دوربین و ترکیببندیها همه حسابشده و فکرشدهاند. این دقت در تمام طول فیلم مشهود است اما در سکانس دعوای مرتضی و محسن (یکی از سکانسهای مثالزدنی فیلم) در بالاترین حالت خود قرار دارد. پلانها مثل ساعت کار میکنند، دکوپاژ عالی است و دوربین شاید به بهترین شکل نقش یک راوی را ایفا میکند. تک تک اشیا و وسایلی که در آن حیاط قرار گرفته درکنار نوع پوشش اعضای خانواده (بند بیرونزدهی زیرپوش محسن، یقهی باز پیراهن مرتضی و فرق وسط موهای بلوند اعظم) عضو زندهای از سکانس هستند و حرف میزنند، موقعیت را توصیف میکنند و شخصیتها را تعریف میکنند. این ریزهکاریها گرچه در تصویر بزرگتر یک شاهکار از ابد و یک روز نمیسازند، اما برای فیلمی که اولین تجربهی فیلم بلند کارگردانش است، بسیار تحسنبرانگیزند. دقت و ریزبینی سعید روستایی در تکتک سکانسهای فیلم مشهود است اما در تصویر کلی، فیلم یک هستهی توخالی است.
ابد و یک روز خودش است، ادای کسی را درنیاورده و کورکورکانه از بهترینهای این ژانر تقلید نکرده است. مهارتهای کارگردانی روستایی به تجربیات نویسندگیاش میچربد و به همین دلیل با فیلمی طرف هستیم که بازیهای خوبی دارد، در سکانسها دقیق و ریزبین است اما فیلمنامهاش نیاز به روتوش دارد. دو سه شخصیت مهمتر فیلم درآمدهاند و باقی هم در حد و اندازهی خودشان حرفی برای گفتن دارند، اما همه از شروع تا انتهای فیلم دور خودشان میچرخند و تلاش بسیار کمی برای پیشبرد داستان میکنند. موقعیتهایی که خلق میکنند دیدنیاند اما اگر حذفشان هم کنیم اتفاقی برای بدنهی اصلی داستان نمیافتد. سعید روستایی اگر بتواند در کارهای بعدیاش این خلاءها را پر کند و در کنار بالا نگه داشتن کیفیت کارگردانی، فیلمنامهی چفت و بستدار و ساختاریافتهتری بنویسد، میتوان آیندهی بسیار روشنی برایش متصور بود.