علیرضا ایرانشاهی : ترنس مالیک بعد از بیست سال دوری از سینما، با سومین اثر بلندش در سال 1998 با عنوان خط باریک قرمز دوباره به سینما باز می گردد و انصافا هم...
15 آذر 1395
ترنس مالیک بعد از بیست سال دوری از سینما، با سومین اثر بلندش در سال 1998 با عنوان خط باریک قرمز دوباره به سینما باز می گردد و انصافا هم با یک شاهکار تمام عیار بر می گردد. شاهکاری که از نظر من بهترین فیلم در مورد جنگ است. فیلمی که هم معیار سینمای هنری و معناگرا و هم سینمای اکشن را داراست و تلفیق این دو، اثری فوق العاده چشم نواز و زیبا را به وجود آورده است. نویسنده فیلمنامه این اثر خود مالیک است. فیلمنامه اقتباسی است از رمان جیمز جونز. فیلم، داستان افراد مختلف را در خلال یکی از بزرگترین و مهم ترین عملیات های جنگ جهانی دوم به نام عملیات گودال کانال که در سال 1942 اتفاق افتاد را بیان میکند. اما بیان مالیک به کلی با روایات های دیگری که در فیلمهای جنگی مختلف دیده ایم فرقی اساسی دارد. فیلم درونی ترین و عمیق ترین حالات و احساسات افراد مختلف را قبل و در خلال جنگ و همچنین بعد از آن بازگو میکند. در فیلم با شخصیت های مختلفی برخورد میکنیم و با طرز تفکر و کارهای آنان در خلال جنگ آشنا می شویم. در ابتدا با سربازی به نام ویت که جیم کویزل نقش آن را ایفا میکند آشنا می شویم. او به نظر از جنگ فراریست و در سکانسهای ابتدایی فیلم هم او را میبینیم که در میان قبایل بومی به سر می برد و با نگاه عمیق خود زندگی را می بینید و با سوالهایش ما را به چالش میکشد.
سرهنگ دوم تال که نقشش را نیک نولت بازی میکند فردیست که بیشتر از همه چیز به فکر درجه گرفتن و پیروز شدن به هر قیمتی است. به قولی هدف برای او مهمترین چیز است، او چند بار در طول فیلم میگوید جان این سربازان اهمیتی برایم ندارد. با انسانی منزوی و سرسخت با نام ولش آشنا می شویم که نقشش را شون پن بازی میکند. او هم انسانی آشفته است اما سعی میکند این آشفتگی را پنهان کند. او بیشتر به تنهایی علاقه دارد، به هیچ وجه از ستایش شدن خوشش نمی آید و به طور کل از آن دسته از انسانهایی است که ارتباط برقرار کردن با انها بسیار سخت است. مونولوگ او در اواخر فیلم بسیار جالب است. همچنین با سربازی به نام بل آشنا می شویم که نقشش را بن چاپلین بازی میکند. او متاهل است و در طول جنگ حتی در سخت ترین و خشن ترین لحظه های عملیات او با یاد همسرش آرام می شود و مدام همسرش در پیش چشمانش است. بل یکی از غم انگیزترین سرنوشت ها را در بین افراد دارد. در انتهای فیلم همسرش در نامه ای به او اعلام میکند که قصد دارد ترکش کند، و در نتیجه، جدا از جنگ و تاثیراتی که بر روی این سربازان دارد، تاثیرهای جانبی و پنهان جنگ کم کم آشکار می شوند. تاثیراتی که شاید مخرب تر از خود جنگ باشند به خصوص برای شخصی مثل بل که لحظات سخت جنگ را تنها با یاد همسرش سپری میکند. یکی دیگر از شخصیت ها کاپیتان استروس است. او مطمئنا یکی از شخصیتهای مثبت فیلم است زیرا برای حفظ جان سربازان خود مستقیما از دوستوارت مافوق خود سرهنگ تال سرپیچی میکند. یکی از نکات ارزشمند فیلم این این است که به نوعی مالیک مهر خود را بر روی آن زده است. فیلمی جنگی اما شاعرانه. فیلمی با ترکیب ریتم تند و کند با یکدیگر. ترکیب تصاویر خشن و بسیار واقعی جنگ با تصاویر آرام طبیعت بکر و بسیار زیبای جزیره. طبیعتی که با خون و جسد انسانها پر می شود. اما تقابل این دو در فیلم به زیبایی هر چه تمام تر نشان داده شده است. فیلم با تصویری از یک کروکودیل که به ارامی در مرداب حرکت می کند شروع می شود. در اواخر فیلم هم باز کروکودیلی را میبینیم که توسط انسانها بسته شده است و هیچ حرکتی از خود نشان نی مدهد و به قولی او تسلیم سرنوشت شده است. مانند خیلی از شخصیتهای فیلم. طبیعت در تمام فیلم خود نمایی میکند. در جای دیگری دقیقا در بحبوحه ی جنگ پرنده ای را میبینم که در گل و لای به سختی حرکت میکند و سعی میکند خود را نجات دهد.
و دقیقا این نگاه عمیق مالیک به عناصر طبیعت است که باعث شده خط باریک قرمز فیلم متفاوتی باشد. صحنه پردازی های فیلم خارق العاده است و مطمئنا یکی از مثبت ترین نکته های فیلم است. همین صحنه پردازی هاست که تقابل طبیعت و انسان را به خوبی آشکار می کند. سکانسهای مربوط به جنگ حرفی را برای گفتن باقی نمیگذارد و در نهایت طبیعی و واقعی بودن هستند. فیلم با مونولوگ آغاز می شود و از همان ابتدا مخاطب را سوال پیچ می کند. چرا آدم ها توی قلب طبیعت با هم میجنگن؟ چرا طبیعت با خودش هم سر دعوا داره؟ و این مونولوگ ها که بیان احساست درونی شخصیت های مختلف است تا انتهای فیلم ادامه پیدا میکند. " ای روح من بگذار با تو باشم. از چشمان من دنیا را نظاره کن. به چیزهایی نگاه کن که خودت ساخته ای. همه ی چیزهای درخشان. " ما به واسطه ی این مونولوگ ها شخصیت ها و احساساتشان را می شناسیم. همانطور که اشاره کردم، نکته ی مثبت این است که ما این شخصیتها را در سه مرحله مختلف قبل از جنگ، هنگام جنگ و پس از جنگ تعقیب میکنیم. آشفتگی ها و نگرانی های آنان را نظاره گر هستیم. استرس آنان قبل از جنگ و اینکه لحظه ی بعد ممکن است مرده باشند و حالات آشفته ی آنان به خوبی قابل دیدن است. اما نکته اصلی وضعیت سربازان پس از جنگ است. آشفتگی و حسی که شبیه جنون است آنها را رها نمیکند و اتفاق بد تمام نشدن این جنگ و تکرار شدن آن است. فیلم پر است از سکانسای زیبا و ماندگار. سکانس نارنجک انداختن وودی هارلسون. سکانس انتهایی جیم کویزل. سکانسهای فتح تپه و ... یکی از نکات مثبت فیلم بازی بازیگران سرشناس و مطرح آن است. گرچه برخی از این بازیگران سرشناس مانند جان تراولتا و جرج کلونی در حد یک سکانس در فیلم حضور دارند. اما مسئله ای که همچنان برایم سوال است وجود بازیگرانی مثل آدریان برودی، جان سی ریلی، جان کیوزاک و.. درفیلم است. زیرا این افراد در اکثر سکانسها حضور دارند اما نه دیالوگی دارند و نه تاثیر آنچنانی. خط باریک سرخ از نظر شاهکاری است شاعرانه در وصف جنگ و تاثیرات آن بر روی سربازان. تاثیراتی که ممکن است تمام عمر گریبانگیر آنها باشد. فیلم زیبایی که مدت زمان حدودا سه ساعته ی آن به هیچ وجه احساس نمی شود. در یک کلام شاهکاری فراموش نشدنی که ذهن مخاطبش را درگیر خود میکند.
در جریان جنگ جهانی دوم، زمانیکه اولین درگیری عظیم نظامی امریکا در جزیره گوادالکانال در اقیانوس آرام با ارتش ژاپن در حال انجام شدن است، برای پایان بخشیدن به این نبرد ارتش امریکا تصمیم می گیرد با تمام قوا و تجهیزات آخرین مقاومت ژاپنی ها را در هم بشکند زیرا این جزیره تاثیر زیادی بر روی پیشرفت ارتش امریکا دارد. در این بین یک گروه از سربازان به اسم گروه چارلی به رهبری کلنل «گوردون تال» با شجاعت بسیاری مبارزه می کنند. این سربازان هر یک برای هدف خاصی می جنگند: برخی برای کسب افتخار ، برخی برای دموکراسی و بعضی نیز تنها برای زنده ماندن..