میثم کریمی : وال استریت ، نامی است که در تاریخ ایالات متحده یادآور دو نکته است : 1- کسب ثروت 2- کلاهبرداری! در واقع می توان اینطور بیان کرد که کارگزاران بورس...
15 آذر 1395
وال استریت ، نامی است که در تاریخ ایالات متحده یادآور دو نکته است : 1- کسب ثروت 2- کلاهبرداری! در واقع می توان اینطور بیان کرد که کارگزاران بورس در وال استریت چنانچه بخواهند به ثروت هنگفتی دست پیدا کنند ، حتما باید از راه های فرعی که معمولاً با قانون مغایرت دارد استفاده کنند و در این آشفته بازار مالی که همه در حال نابودی یکدیگر هستند، تنها چندین نفر قدرت باقی ماندن در بازی و ادامه مسیرشان دارند و جردن بلفورت یکی از قدرتمندترین این افراد بود.
بلفورت در ابتدای ورود به دنیای وال استریت وضعیتی شبیه به جک مور در فیلم « وال استریت : پول هرگز نمی خوابد » داشت. پسری پُر انرژی که برای حضور فعال در بازار بورس به میدان آمده بود و هرگز حقوق فوق العاده ای دریافت نمی کرد. اما این رویه تا اواخر دهه ی هشتاد که مصادف با ریزش سهام وال استریت و متعاقباً ، ضرر های هنگفت مالی برای سهام داران بزرگ وال استریت بود، ادامه داشت. در این دوران که همه کارگزاران بورس به دنبال راهی برای فرار از ضررهای مالی بودند، جردن بلفورت که تا آن زمان یک کارمند رده پایین محسوب می شد ، تغییر رویه داد و تصمیم گرفت راه و روش دلالی را پیش بگیرد چراکه با توجه به تجربه اش در وال استریت می دانست که این روش او را ثروتمند خواهد کرد و همینطور هم شد. جردن بلفورت که تا آن زمان حقوقی بالغ بر 2 هزار و چند صد دلار در ماه داشت، به یکباره ثروتی ده ها میلیون دلاری در سال کسب کرد و تبدیل به یکی از مهمترین افراد شاغل در وال استریت شد.
« گرگ وال استریت » اسکوسیزی نیز در مورد بلفورت و داستان ثروت اندوختن اش است. اما چرا اسکورسیزی با اینکه افراد بسیار ثروتمند تر و پر نفوذ تر از جردن بلفورت در جریان بحران وال استریت رشد کردند، به سراغ وی آمده و او را سوژه اصلی داستانش قرار داده است؟ جواب سوال ساده است. بلفورت شاید در مقایسه با هیولاهای وال استریتی چندان قدرتمند نباشد ( در وال استریت افرادی شاغل بوده اند که درآمد های میلیارد دلاری از راه دلالی کسب کرده باشند ) اما یکی از سینمایی ترین این افراد است که سبک و سیاق زندگی اش هر فیلمسازی را راغب به ساخت فیلمی درباره اش میکند.
جردن بلفورت برخلاف همکاران اش که اغلب ترجیح می دادند در سکوت کارشان را انجام دهند، شخصیتی بی نهایت پر سر و صدا بود و زمانی که به ثروت هنگفتی رسید ، بیشترین سهم را در اخبار و صحبت میان همکارانش داشت. بلفورت که به لطف دلالی ها و روش های مختلف موفق به کسب ده ها میلیون دلار شده بود، تقریباً نیمی از این ثروت را خرج برپایی جشن های مختلف می کرد که در آن همه جور اتفاقاتی نظیر استعمال جمعی مواد مخدر و... انجام می شد. بلفورت را از جهاتی حتی می توان " خوش گذران ترین " کارگزار بورس در وال استریت معرفی کرد.
اما اینکه جردن بلفورت بخواهد سوژه فیلمی شود که مارتین اسکورسیزی کارگردان آن است، کمی جای تردید دارد. بلفورت با آن پرتره ای که معمولاً در سالهای اخیر، محبوبِ مارتین اسکورسیزی بوده متفاوت است. در واقع بلفورت حاوی پرستیژی است که شخصِ مارتین اسکورسیزی کمتر علاقه ای به آنها دارد اما اینبار می بینیم که اسکورسیزی به سراغ یکی از آنها رفته و تصمیم گرفته تا زندگی پر آشوب جردن بلفورت را در سینما به تصویر بکشد و همانطور که می شد انتظارش را داشت، « گرگ وال استریت » بسیار متفاوت با دیگر آثاری است که در سالهای اخیر از اسکورسیزی مشاهده کرده ایم.
« گرگ وال استریت » ضرباهنگ بسیار تندی دارد. برخلاف مدت زمان سه ساعته فیلم که به نظرمی رسید می توانست بستر مناسبی برای روایتی آرام و منطقی از زندگی بلفورت باشد، باید گفت که « گرگ وال استریت » از گام بسیار سریعی برخوردار است که می تواند برای طرفداران آثار اسکورسیزی کمی چالش برانگیز باشد. این روایت جنون آور شاید در ابتدا کمی ناامید کننده باشد اما مشخصاً اسکورسیزی برای این نوع روایت بی سابقه ای که در ساخت « گرگ وال استریت » به کار گرفته اهدافی داشته که بسیار هوشمندانه بوده است. اسکورسیزی مشخصاً با این ضرباهنگ سریع خواسته تا فیلم را هماهنگ با ضرباهنگ زندگی واقعی در وال استریت به تصویر بکشد. ضرباهنگی که بسیار سریع تر از ضرباهنگ فیلم « گرگ وال استریت » است و ثانیه ها در آن تعیین کننده هستند! اسکورسیزی در « گرگ وال استریت » برخلاف آثار قبلی اش ، فرصتی به مخاطب برای تفکر درباره رخدادهای داستان نمی دهد و مدام دوربینش را به این سو و آن سو می برد تا تماشاگرش در جریان باشد که این ریتم سریع در واقع وضعیت زندگی واقعی کارگزاران وال استریت است.
اسکورسیزی در پرداخت داستان فیلم نیز رویه ای متفاوت از گذشته برگزیده و اینبار برخلاف روایت همیشگی آثارش که بر مبنای " واقعی تر " بودن هرچه بیشتر داستان شکل میگرفته، « گرگ وال استریت » شکل و شمایلی فانتزی تری را به خود دیده است. فیلم مملوء از شوخی های ریز و درشت است که حجم آنها به حدی زیاد است که هیچکدام از آثار قبلی اسکورسیزی حتی « پادشاه کمدی » نیز توان نزدیک شدن به آن را ندارند. اسکورسیزی با ریسک انجام این نوع شوخی های فیزیکی دانه درشت ( که از سوت بلبلی زدن های مداوم گرفته تا ... خلاصه شد موقعیتی را فراهم کرده تا طرفدارانش را به دو دسته موافق و مخالف تقسیم کند.
به نظر من این نوع شوخی های دیوانه وار متعلق به سینمای اسکورسیزی نیست و با اینکه شخصا مخالف محدود کردن یک فیلمساز در شیوه فیلمسازی اش هستم اما به واقع شوخی های استفاده شده در « گرگ وال استریت » ابدا ارتباطی با شیوه فیلمسازی که خودِ اسکورسیزی در 5 دهه ی گذشته بر آن تاکید کرده و با توجه به همان اصول و قواعد فیلمسازی اش را ادامه داده، ندارد. در اینکه دنیای خودساخته جردن بلفورت سرشار از دیوانگی های رنگارنگ بوده شکی نیست اما اینکه اسکورسیزی تصمیم گرفته این نوع دیوانگی ها را فارغ از غلظتی که داشته، به شیوه کمدی سیاه با آنهمه شوخی های عجیب و غریب به تصویر بکشد، کمی ناامید کننده به نظر می رسد.
اسکورسیزی همچین در مسیر عریان ساختن حقیقت وال استریت ، از به تصویر کشیدن صحنه های جنسی و استعمال مواد مخدر ، بیشتر از آنچه که همیشه در فیلمهایش شاهد بوده ایم، دریغ نکرده است. « گرگ وال استریت » مملوء از رفتارهای پرخاشگرانه جنسی است که اگرچه اسکورسیزی با هدف وحشی نشان دادن حقیقت وال استریت ، بر قرار دادن آنها در فیلمش تاکید کرده ، اما نتیجه کار شبیه به پازلی شده که ارتباطی با تصویر اصلی که قرار است ساخته شود ندارد. در اینکه بلفورت شخصیت به شدت خوشگذرانی بوده و حتی شایع شده بود که تختخوابی از جنس پول ساخته بوده(!) شکی نیست، اما اینکه اسکورسیزی تصمیم گرفته این رفتارهای عجیب و غریب بلفورت را در نماهای جنسی با غلظت بالا به تصویر بکشد، برای تماشاگری که عادت به تماشای مواردی از این دست در سینمای اسکورسیزی ندارد کمی تا حدودی عذاب آور خواهد بود.
با اینحال « گرگ وال استریت » مملوء از بازی های فوق العاده است. لئوناردو دیکاپریو در نقش جردن بلفورت بهترین بازیگر فیلم است. دیکاپریو نقش شخصیتی را بازی کرده که بی شباهت به گتسبی در فیلم « گتسبی بزرگ » نیست، تنها با این تفاوت که گتسبی برای بدست آوردن دل دیزی جشن های بزرگ و مجلل ترتیب می داد اما جردن بلفورت برای خوشگذرانی مطلق و ثروت اندوزی زیردستان اش ثروتش را خرج می کرد. دیکاپریو در خلق تصویری دیوانه وار از جردن بلفورت کاملا موفق بوده است. در واقع می توان گفت بازی در نقش جردن بلفورت یکی از چالش برانگیزترین نقش آفرینی های لئوناردو دیکاپریو در دوران بازیگری اش بوده است چراکه هرگز وی تا این حد در یک فیلم انرژی مصرف نکرده است! با اینحال دیکاپریو به خوبی از عهده انجام این نقش برآمده است و به حدی هم خوب بوده که از الان بتوان نامش را در میان نامزدهای اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد مشاهده کرد.اما مشکل بزرگی که دیکاپریو امسال با آن مواجه شده این است که تعداد نقش آفرینی های خوب به حدی زیاد است که به نظر نمی رسد وی شانس چندانی برای کسب اسکار داشته باشد. البته این نکته کلاسیک کماکان درباره او صدق میکند که آکادمی هنوز هم به او بی اعتناست.
جونا هیل و متیو مکناهی نیز از دیگر بازیگران خوب « گرگ وال استریت » هستند. انتخاب جونا هیل برای نقش دانی آزوف انتخاب هوشمندانه ای بوده که توسط اسکورسیزی انجام شده. هیل اگر در یک مورد استاد باشد ، آن طنز کلامی است و اسکورسیزی این را بهتر از هرکس دیگری درک کرده و دقیقاً هیل را در موقعیتی قرار داده که شوخی های کلامی اش همیشه برقرار باشد. مکناهی هم که در دو سال اخیر پس از سقوط و حضور در چندین آثار سطحی هالیوود، بازگشت مجدد عجیب و غریبی به جمع بازیگران توانمند هالیوود داشته ، در نقش یک دلال پر تجربه وال استریتی خوش درخشیده است.
تجربه تماشای « گرگ وال استریت » اسکورسیزی بسیار متفاوت با گذشته است. بدون شک تماشای فیلم جدید اسکورسیزی یکی از بهترین کلاس های فیلمسازی و تدوین برای اهالی سینما محسوب خواهد شد و بازیهای فوق العاده و فیلمنامه هوشمندانه آن نیز از جمله دلایلی است که تماشای « گرگ وال استریت » را اجباری میکند. اما اینکه طرفداران اسکورسیزی بتوانند با کمدی غلیظ فیلم و صحنه های جنسی متعدد فیلم ارتباط خوبی برقرار کنند ، همان مسئله ای است که طرفداران این فیلم را به دو دسته مخالف و موافق تقسیم خواهد کرد. در اینکه اسکورسیزی آگاهانه به سراغ این روند رفته و خواسته وحشی گری وال استریت و نتیجه قدرت بی انتهایی که غول های شاغل در آن، کسب می کنند را دقیقاً همانطور که هست به تصویر بکشد شکی نیست، اما اینکه طرفدارانش هم با وی هم عقیده باشند که لازم هست آن قدرت وحشیانه را دقیقا به همان شکلی که هست در قالب یک کمدی سیاه با صحنه های جنسی پُر تعداد مشاهده کنند، سوالی است که احتمالاً طرفداران اسکورسیزی به آن پاسخ های متفاوتی خواهند داد.
این فیلم داستان از صفر به قله رسیدن دلال سخت کوشی است که اواخر دهه ی 80 وارد این بازار می شود و با این بدشانسی مواجه می شود که جواز خود را در روز دوشنبه ی سیاه، روز بزرگترین سقوط اقتصادی بعد از دهه ی 20، به دست می آورد. او شغل خود را از دست می دهد اما مجدداً به عنوان تأمین کننده ای وارد بازار سهام کم ارزش می شود. در این گوشه ی تاریک بازار اقتصادی کلاهبرداری به وفور دیده می شود و بلفورت با موج همراه می شود تا به ثروت برسد. او موفق می شود برای خود و...