پوریا آزادی : "آزادی" خواسته ای ابتدایی و مقوله ای پرتنش از آغاز بشریت در جامعه ی انسانی بوده است. اهمیت حیاتی و تایین کننده این مبحث در ابعاد کوچک و بزرگ را...
29 آذر 1395
"آزادی" خواسته ای ابتدایی و مقوله ای پرتنش از آغاز بشریت در جامعه ی انسانی بوده است. اهمیت حیاتی و تایین کننده این مبحث در ابعاد کوچک و بزرگ را براحتی می توان در چهره ی تمام جوامع انسانی، حیوانی و نباتی دید. فلسفه ی تلاش برای رسیدن به "آزادی" بارها در نمایشنامه هایی گنگ و یا ساده در صحنه ی زندگی به نمایش درآمده است. اهمیت این مقوله در خلقت و زیستن موجودات باعث شده تا نگاه آدمی به دفعات معطوف آن شود. سینما نیز به عنوان صنعتی بزرگ و تاثیر گذار از پرداخت به این مهم چشم پوشی نکرده و در اشکال و ابعاد متفاوت اهمیت آزادی را به نمایش گذاشته است. از نمایش های "ساده فهمی" چون اسارت و فرار یک انسان از زندان تا مفاهیمی پیچیده تر چون پیچیدن یک پیچک بر دیوار خرابه های یک سیاه چال تا تلاش یک بادبادک برای رهایی از بند، همگی تصاویری با یک هدف و با عمق بیان متفاوتی هستند که آزادی و رهایی را اصلی مهم در زندگی موجودات بیان کرده اند. در بیانی مربوط تر می توان از شهیرترین آثار سینما، چون "پاپیون" – "Papilon" یا سریال "فرار از زندان" – "Prison Break" نام برد که در نمایشی خاص تر و پررنگ تر به برتری این موضوع در اجتماع پرداخته اند. در این میان "آزادی" در جوامع "انسانی" (با توجه به موضوع فیلم انسان را مورد بحث قرار می دهیم) تنها شامل آزادی اجتماعی چون راحتی در نحوه ی زندگی و یا آزادی در بیان نمی شود و زندان تنها معرف زندان معرفه ی اجتماع، به معنای مکانی برای بازداشت بزه کاران نیست بلکه با گذر زمان، بحث آزادی از تعریف "آزاد بودن جسم و سبک زندگی انسان در اجتماع" فراتر می رود و مسائل روحی و ابعاد شخصیتی-اجتماعی و روانی انسان را نیز شامل می شود. و شرایط اجتماعی که انسان را مجبور به جهت گیری خاصی می کند یا اجتماعی که محیط حاکم آن برخی از ابعاد شخصیت انسان را سرکوب می کند همگی به عنوان "زندان" معرفی می شوند.
جاه طلبی و زیاده خواهی انسان، بعدی از فطرت او بود که همواره از وجود این آزادی ها، محیطی متلاطم و پر دغدغه را بوجود می آورد. ریز شدن تعریف "آزادی"، از زمانی که فقط به معنای در "زندان" نبودن بود تا به امروز که با توجه به جوامع مختلف شامل آزادی در زندگی، آزادی در بیان، آزادی در انتخاب شریک روابط فیزیکی، آزادی در خوراک و پوشاک، آزادی در حمل اسلحه و مواردی از این قبیل، همگی با زیاده خواهی و سوء استفاده ی انسان مشکلات زیادی را در شعاع کوچک و بزرگ در جوامع بوجود آورده اند. از این رو در تمام جوامع معیارهایی را با توجه به فرهنگ خود برای "کنترل" این "آزادی" ها وضع کرده اند. در برخی از جوامع نوشتارهایی بر مبنای منطق و فرهنگ مردم جامعه ثبت می کنند و تحت عنوان "قانون اساسی" سرلوحه ی رفتار مردم آن اجتماع قرار می دهند و در مواردی مشابه نوشتارهایی با عناوینی چون "کتاب الهی" قالب اصلی رفتار مردم اجتماع را تعیین می کنند و با تعاریفی چون "دین" و یا "مذهب" سبک زندگی پذیرفته ای را برای آن مردم مشخص می کنند. تمام این موارد قانون، مذهب، دین، حزب، فرقه و... که همگی خط فکری را برای پیروان و تابعانشان تعیین می کنند، در حقیقت وسیله ای برای کنترل رفتار انسانها و ایجاد تعادلی ایمن میان آزادی های اجتماعی و قدرت خواسته های فطری آن هاست. هریک از این "کتاب های قانون" سبک زندگی مشخص و در مواردی بسیار متفاوت با دیگری را عرضه می کنند تا زندگی انسان را به بهترین شکل ممکن (از دیدگاه خود) جهت دهند و به نتیجه ای مطلوب برسانند.
از این رو شکل گیری عقاید انسان ها و در نهایت سبک زندگی آنها متاثر از این معیارها (کتاب های قانون) دوگانگی محسوسی را در تمام جوامع بوجود آورده است. در اصطلاح دو جامعه ی متغییر (مُدگرا) و ثابت (دمُد) تضاد پررنگی را ترسیم کرده اند. در جوامع دمُد که "سنتی" نیز نامیده می شود، "اصالت" زمینه ی اصلی انتخاب های دیگر زندگی است. در این سبک زندگی، اعتقاد به معیارها و ارزش های گذشته همواره پابرجاست. شرایط و ره آوردهای جدید فرهنگی-اجتماعی به سختی پذیرفته می شوند و معیار سنجش این ره آوردها (چون شیوه ی جدید پوشش)، اصالت است. ارزش های اصالت در این سبک در طی گذر زمان و با گلچین کردن بهترین شیوه ی های رفتاری جامعه بوجود می آیند و پیرو این سبک، چارچوب زندگی خود را با توجه به این ارزش های اصیل شکل می دهد. در اصالت گرایی خصیصه اصلی را می توان، ثبات دانست که شخصی پاییند به اصول قبلی و مقاوم در برابر شرایط جدید را پرورش می دهد.
در روی دیگر، سبک زندگی متغییر(مُدگرا) قرار می گیرد که شخصی پذیرا در مقابل شرایط جدید و انعطاف پذیر در برابر تغییرات جدید جامعه را پرورش می دهد. در این سبک شخص به راحتی و با سرعت خود را با شرایط جدید وفق می دهد و شعار مشهود آن "روان زندگی کردن و کنار آمدن با هرچه پیش می آید" است. خصیصه ی اصلی این سبک زندگی را می توان تغییر دانست و مرزها و محدودیت ها در این سبک زندگی به راحتی جابه جا می شوند و "زندگی کردن" بر اصل "چگونه زندگی کردن" تقدم می یابد.
آپارتمان نشینی و فشردگی زندگی اجتماعی انسان ها، هرچه بیشتر درهم شدن پیروان این دو سبک زندگی را به ارمغان آورده و مرزهای مابین این دو را کمرنگ نموده است. تداخل وحشتناک اصالت و مُد، کشش فطری انسان به سمت اصالت گرایی، اصرار شدید جامعه بر تغییر و از طرفی ناتوانی انسان در ممیز کردن این دو سبک زندگی همه و همه سردرگمی عجیبی را برای نسل جدید بوجود آورده، به طوری که نمی توان تعادل منطقی را مابین مُد و اصالت بوجود آورد و تمام ابعاد شخصیتی انسان چه اجتماعی و چه فطری را ارضا کرد و به آرامش روحی و جسمی منصفانه ای رسید. در سردرگمی حاصل از این دو سبک زندگی معرفی شده از طرف اجتماع، حداقل چند بعد از شخصیت انسان سرکوب و به دور از توجه می ماند. در پی این نقصان شخصیتی، آدمی همواره به دنبال مسیرهای جدید و سبک های تازه ی زندگی، از گرایش به ادیان و مذاهب نو تا تغییر مکان زندگی برای بررسی فرهنگ و قانون اساسی جدید بوده است تا بتواند تمام نیازهای خود را تنها با پیروی از "یک دستورالعمل" زندگی، رفع کند. در پی این تلاش برای یافتن بهترین کتاب قانون، مذاهب ، ادایان و قوانین بزرگ و کوچک بسیاری بوجود آمده اند که آثار متفاوت زشت و زیبای متعددی را به جای گذاشته اند. گمشدگی انسان در میان کشمکش "تغییرات" و "اصالت"، جهت دهی خطرناکی به زندگی انسان ها داده که به کتاب های قانونی چون، نازیسم، فاشیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، بودا، اوشو و "باشگاه مشت زنی" ختم شده است.
"باشگاه مشت زنی" ساخته ی بحث برانگیز دیوید فینچر، به مسئله ی آزادی ابعاد شخصیتی-اجتماعی (ابعاد و نیازهایی از شخصیت انسان که بسته به جامعه ای که در آن زندگی می کند، شکل می گیرد) انسان پرداخته است. نگاه دقیق، صادقانه و در عین حال شوکه کننده فینچر به اجتماعی که حرکت آن در مسیر سرکوب کردن نیازهای انسانی و ایجاد عقده های روانی پیش می رود، تصویری دهشتناک از حال و روز خیلی عظیمی از انسان های تمام جوامع را به نمایش می گذارد. باشگاه مشت زنی شاهکار بی چون و چرای فینچر را بدون اغراق، می توان زیباترین و در عین حال صریح ترین بازتاب شرایط مردم جامعه ی کنونی خواند. بازتابی زننده که در پس تقدیرها ، تشویق ها و ستایش بیان زیبای فیلم از اشاره ی رک و بی حیای فینچر به حال و روزمان، از آن گریزانیم. اکتفا به دسته بندی این فیلم در جدول بهترین آثار و تقدیر و تعریف از آن در محافل دوستان و مجالس مختلف حماقتی بنفش از شعور مخاطب و منقل را نشان می دهد. زیرکی فینچر در به سخره گرفتن تمام مسائلی که فیلم به آن اشاره می کند حتی "نقد" کردن فیلمش را عدم درک "منتقد" جلوه داده است و براستی تحلیل این اثر، تحلیلگر را در خطر برچسب "نافهمی" قرار می دهد. کارگردان در رسالت انتقال مفهوم و ایجاد تغییر در شرایط بیینده حتی تا خطر لوث شدن و بی ارزشی اثرپیش رفته و مخاطب را مهم ترین عنصر ساخت اثر قرار داده است.
بازیگران:
"ادوارد نورتون" – "Edward Norton" بازیگر توانمندی برای ایفای نقش های متفاوت است. استفاده از نورتون برای نقش کارمندی که دچار تکرار شده بسیار معقول به نظر می رسد. بازی مناسب او توقعات بیننده را برطرف می کند و توجه او را معطوف داستان می نماید. نورتون تصویری باور پذیر از چهره ای معمولی را به نمایش می گذارد که ممکن است در تمام ساعات روز در خیابان یا محل کار ببینیم.
"برد پیت" – "Brad Pitt" بازیگری با سبک بازی خاص خودش که در فیلم های متفاوت تقریباً استیل مشابهی را به نمایش می گذارد. کارنامه ی او بازی های چندان چشمگیری را در بر ندارد اما با این حال سطح بازی هایش در تمام آثار از میزان و حد خاصی پایین تر نیامده. در اینجا انتخاب برد پیت بر خلاف ظاهر قضیه، مسئله ی گیشه را شامل نمی شود و انتخاب او (شاید) کاملا" با توجه به داستان فیلم باشد. استیل بازی او مناسب نقش و مکمل نورتون با توجه به داستان فیلم است.
"هلنا بونهام کارتر" – "Helena Bonham Carter" نیز انتخاب مناسبی برای نقش "مارلا" به نظر می رسد. چهره ی او که بار ها در گریم های آشفته و شلوغ پلوغ تصویری خاص را به نمایش گذاشته، این بار هم سیمایی متناسب با نقشش را ترسیم می کند.
داستان فیلم:
(راوی داستان) کارمند بخش بازرسی حوادث یکی از شرکت های خودرو سازی، در طول روتین زندگی و کارش دچار بی خوابی شدیدی می شود. تلاش بسیاری برای درمان این بیماری انجام میدهد و مراجعه به دکتر و استفاده از آرام بخش های قوی به سرعت بی اثر می شوند. به دنبال این بی خوابی در کلاس های تقویت روحیه بیماران سرطانی شرکت می کند، شاید که فضای آن ها مشکل او را نیز برطرف کند. رفته رفته استفاده از این کلاس ها هم بی تاثیر می شوند و در طی آشنایی با "تایلر دردن" – "Tyler Durden" مرحله ی جدیدی برای درمان بی خوابی و ریشه ی اصلی بیماری خود آغاز می کند.
پرداخت فیلم:
فینچر!، پیش و پس از این فیلم نیز نبوغ خود را در درگیر کردن ذهن مخاطب و مهم تر از آن یادآوری کردن نکاتی مهم از اجتماعی که در آن زندگی می کنیم را با آثاری چون "هفت" – "Se7en" و "بازی" – "The Game" به اثبات رسانده و خود را از جمله ی کارگردانانی قرار داده که جدای از سرگرم کردن مخاطب، حرفی برای زدن هم دارد.
آثار بسیاری را می توان یافت از جمله "بعد از ظهر سگی" – "Dog Day Afternoon" ، "خانوم کوچولوی سانشاین" – "Little Miss Sunshine" که به محدودیت های اجتماعی و عقده های روانی در قالبی کاملا" اجتماعی به زیبایی پرداخته اند اما چیزی که "باشگاه مشت زنی" فینچر را متمایز از دیگر آثار می کند، تعریف این فیلم از حال و روز "کنونی" نسل بشر و گستردگی مخاطبین موضوع فیلم است و جدای از مفاهیم فیلم در مواردی فنی تر، ساخت زیبای فیلم است که در چهارراهی مملو از انسان های عادی رخ می دهد، ودر کناری دیالوگ های بی پروا و مستند گونه ی فیلم که به راحتی و به طور مستقیم بیننده را مورد هدف قرار می دهد.
در مواردی که بازیگران به طور مستقیم به دوربین خیره می شوند و مطالبی را بیان می کنند، فیلم در معرض مسخرگی و اخراج از حیطه ی واقعی بودن قرار می گیرد اما صداقت و جدیت فیلم در بیان موضوع باعث می شود تا چارچوب فیلم سازی را زیر پا بگذارد و در سکانس هایی که بییننده به "فیلم" بودن داستان پی می برد بازهم به ادای مطلب بپردازد.
بازی های مناسب بازیگران، استفاده از شیوه های خاص فیلمبرداری ، جلوه های ویژه و افکت های تصویری برای بیان مطلبی، دیالوگ های قوی همه و همه به زیبایی های فیلم افزوده است اما چیزی که به خیرگی مخاطب می انجامد داستان مهمی است که فینچر برای بیان دارد.
در همان ابتدای فیلم فینچر دیباچه ای از انچه که می خواهد بگوید را پیش از نمایش فیلم در صفحه ی هشدار به نمایش می گذارد و مخاطب را حتی منع از دیدن فیلم می کند.
نقد فیلم: (+پرداخت فیلم و ابعاد فلسفی – اجتماعی)
محدودیت ها در هر زمینه هسته ای پر قدرت برای تحرک انسان و یا حداقل تفکر در جهت خلاف شرایط جاری هستند. بدین معنا که با صلب آزادی از یک شخص، اولین انگیزه ای که در او ایجاد می شود تلاش برای بدست آوردن آزادی خود و شکستن محدودیت هاست و در مواردی که شخص توانایی مقابله با محدودیت های شرایط (جامعه) را ندارد در حداقل واکنش، در افکار خود شرایطی بدون محدودیت را خلق و در اندیشه خود زندگی می کند. بزرگترین محدودیت ها و به دنبال آن بزرگترین شورش ها در جهت شکست محدودیت ها مربوط به خواسته های فطری و ابتدایی انسان هاست که عمق بیشتری را نسبت به خواسته های دیگر محیطی دارد. اگر انسانی را محدود به "چه میزان زیستن" کنیم شاید قوی ترین واکنش خود را نشان دهد و اگر او را محدود به "چگونه زیستن کنیم" به مراتب واکنشی ضعیف تر نشان می دهد و اگر در "چگونه زیستن" او را محدود به "چگونگی نوع خوراک کنیم" مسلما" واکنشی ضعیف تر نسبت به دو مورد اول و متناسب با محدودیت نشان می دهد. این امر ارزش هر خواسته ی انسان را نسبت به "وابستگی او به آن خواسته نشان می دهد".
راوی خود را در مسیری تکراری از زندگی می بیند و خواسته هایی که توان رسیدن به آنها را ندارد به تدریج عقده ای در ذهن و زندگی او ایجاد می کند. شخصیت معمولی و عاجزانه او در برابر این عقدها اجازه ی رفع نیاز و ارضای روانش را نمی دهد. او که خود را نا توان در برابر رفع نیازش می بیند با خلق شخصیتی که هیچ یک از نقص ها و کمبود های او را ندارد، در ذهنش، در جهت ایجاد تعادلی میان خواسته هایش که مبنی بر ارزش های جامعه اند و پایبندی به اصول یک زندگی سالم گام بر می دارد.
خلق شخصیت "تایلر" به آهستگی و در هر فریم با نمایش نیاز راوی به چنین شخصیتی برای رفع نیازش شکل می گیرد. فینچر همزمان با بازی دادن بیننده و درگیر کردن او با ماجرا شخصیت تایلر را به شکل (تقریبا") نامحسوسی به نمایش می گذارد و در این بین شکل گیری "تایلر بیننده" را به نمایش می گذارد.
تجسم یافتن تایلر از صحنه های ابتدایی آغاز میشود و هر لحظه که نیاز راوی مبرم تر و وابستگی او به خواسته اش بیشتر می شود، حضور تایلر پررنگتر می شود تا جایی که به طور کامل تجسم می یابد.
فینچر برای بیننده هایی با کمی دقت، به دفعات مهر و موم راز پایانی داستان فیلم را می گشاید و از ابتدای کار سعی در مخوف نشان دادن و ارزش "سینمایی" اثرش ندارد و علاقه ی خود را به درک بیننده از موضوع فیلم نشان می دهد تا تقدیر فیلمش توسط مخاطب. از اشاراتی که راوی به شخصیت تایلر می کند در ابتدای کار، از فریم هایی که شخصیت تایلر به سرعت ظاهر و محو می شود، از مطلبی که راوی بیان می کند (-:اگر شما بتوانید در مکانهای مختلف از خواب بلند شوید، آیا ممکن است در شخصیتی متفاوت از خواب برخیزید؟-) و در پی آن نمایش چهره ی تایلر در روی پله، و یا پیراهن تایلر در اولین مبارزه که نوشته ای با عنوان "فریبنده" یا "تجاوزگر" – "Hustler" بر تن دارد و مواردی دیگر، همگی اشارات کارگردان را نشان می دهد برای تمیز دادن دو شخصیت راوی داستان! در صحنه ای دیگر با ورود تایلر و راوی داستان به اتوبوس، مسافری از میانشان عبور می کند و با برخورد با تایلر بدون واکنش اما با برخورد با راوی عذر خواهی می کند و بار دیگر اصرار کارگردان بر غیر واقعی بودن شخصیت تایلر را متوجه می شویم.
راوی داستان برای درمان بی خوابی اش، پس از واماندگی از درمان پزشکی در کلاس های بیماران سرطانی حضور پیدا می کند. فضای سنگین و تاثیر گذار کلاس ها بر مشکل تنهایی او که منجر به بی خوابی اش شده بود قالب می شود و راوی بار دیگر امتیاز خوابیدن را باز پس می گیرد. پس از مدتی با حضور عضو جدیدی در کلاس های بیماران سرطانی راوی دچار اختلال تمرکز می شود و فضای کلاس ها تاثیر خود را از دست می دهند. "مارلا" – "Marla" عضو جدید، که با شرایطی مشابه با شرایط راوی در کلاس ها شرکت می کند، مشکل اصلی راوی را با حضور خود به صدر می آورد و بار دیگر راوی دچار بی خوابی می شود. در حقیقت مارلا نیاز اصلی راوی داستان است اما از آنجایی که راوی هنوز مقید شخصیت ضعیف خود است در تسلط بر مارلا و صاحب شدن او ناتوان نشان می دهد، از این رو از حضور در کنار او احساس ناراحتی می کند. حضور مارلا با شرایطی مشابه با راوی، او را به حقیقت متفاوت بودن بیماریش با دیگر بیماران کلاس ها متوجه می کند و به دنبال آن او را از واقعیت "شبه دارو" بودن کلاس ها آگاه می سازد، به همین خاطر کلاس ها دیگر توان درمان بی خوابی او را از دست می دهند.
پس از شکست شیوه ی جدید درمان و از طرفی نیاز مبرم به مارلا، حضور تایلر بار دیگر محسوس می شود، و بالاخره تایلر در فرودگاه تجسم می یابد. تایلر که خصوصیات تجاوزگرانه و سازشی روان با شرایط دارد، درمان مناسبی برای نیاز راوی ست. (تایلر نماد گرایش به زندگی متغییر و اقتضای روحیات انسان با توجه به شرایط جامعه است) اتکا به تایلر لازمه ی ساخت شخصیتی قدرتمند برای راویست. اما در این میان وابستگی های شدید راوی به شرایط کنونی زندگیش مانع از این اتکا می شود. راوی که ادامه ی زندگی قبلی خود را از جمله ی انتخاب هایش نمی بیند برای پناه بردن به تایلر نیاز به دل کندن از تمام وابستگی هایش دارد. با منفجر کردن آپارتمانش تمام اندوخته های چندین ساله و درواقع وابستگی هایش را از بین می برد و بهانه ی محکمی را برای پیوستن به تایلر بوجود می آورد.
صحنه ی زیبای مبارزه راوی با تایلر آخرین امتحان تایلر برای پذیرفتن راویست، که در واقع تصمیم جدی او برای پذیرفتن شخصیت متجاوزگرانه (تایلر) و مجازات شخصیت ضعیف و مقید زندگی تکراری خودش است.
در مکالمه راوی با پلیس مسئول حادثه ی آپارتمانش، راوی اعلام می کند که آپارتمان در واقع همانند خودش بوده است و انفجار آن، نابودی چند تکه وسیله نبوده بلکه نابودی خود او بوده است. به وضوح تشابه شخصیت انسان با محیطی که برای خودش می سازد را در این مکالمه می توان دریافت، اینکه چگونه تک تک وسایلی که در اطراف ما هستند معرف طرز فکر ما و همچنین مسیری که در آن زندگی می کنیم و مسائلی که به آنها مشغولیم، هستند. در نگاهی دیگر وابستگی شدید انسان به دارای هایش را به نمایش می گذارد که در طول این وابستگی خود انسان تبدیل به همین اثاثیه می شود. در نگاهی تخصصی تر به این موضوع می توان به فیلم "گاو" ساخته ی بسیار زیبای مرحوم علی حاتمی اشاره کرد، که چگونه وابستگی به این داشته ها خود انسان را تبدیل به همان داشته می کند.
در مبارزه ی تایلربا "لو" صاحف کافه، تایلر با وجود ضربه خوردن از لو شروع به خندیدن می کند و در واقع از آزاد شدن تایلرِ وجود لو خوشحال است. تایلر که در ابتدای گفتگو پیشنهاد عضویت را به لو می دهد با مبارزه کردن با او در واقع بی آنکه خود لو بفهمد او را در باشگاه عضو می کند و خنده های او از این مسئله است.
مارلا را می توان جرقه ی اصلی شکل گیری تایلر دانست. به طوری که راوی با تماشای رفتار و شخصیت مارلا، شخصیت تایلر را در مقیاسی بزرگتر ترسیم می کند و با این کار می خواهد برتری خود را نسبت به مارلا بدست آورد. از بی هدفی زندگی مارلا در خودکشی کردنش و یا امرار معاش متزلزل به مثال فروش لباس های مردم در رختشویخانه های عمومی، که در تایلر تبدیل به کسب درآمد از فروش صابون هایی که از لیپید های دور ریخته مراکز لیپوساکشن بدست می آمد، تا راه رفتن بی مهابای مارلا در خیابان از میان ماشین ها که در تایلر تبدیل به صحنه ی تصادف ماشین شده بود.
در سکانس دیگر، پس از گذراندن مرحله ای از پروژه ی خرابکاری، تایلر به طور مستقیم به دوربین خیره می شود و با بیان مطالبش بیننده را مورد خطاب قرار می دهد. در این حین تصویر شروع به لرزیدن می کند و به اطراف کشیده می شود، نمایش کناره های تصویر که شبیه به حاشیه ی نگاتیو فیلم است، تلاش کارگردان را نشان می دهد برای خارج شدن از قاب تصویر و در واقع می خواهد که مطالب این بخش را به دور از چارچوب فیلم و تلویزیون به بیننده منتقل کند.
در قسمت بعدی سخنرانی جالب تایلر در زیرزمین کافه تماشایست، که به درگیر بودن بسیاری از انسان های امروزی در ارزش هایی خود ساخته اشاره می کند، که در تلاش برای رسیدن به این ارزش ها ناموفق بوده ایم و اکنون از این شکست عقده ای در خود حمل می کنیم و رفته رفته نیازمان برای ارضای این عقده بیشتر می شود. تا اینکه بالاخره هر یک می بایست به سراغ تایلر برویم و در باشگاه مشت زنی ثبت نام کنیم. نکته ی مهم این قضیه در معیارها و اهدافی است که خود جامعه بوجود می آورد، و در طی مسیر رسیدن به این اهداف، خود جامعه محدودیت های زیادی را برای ما ایجاد می کند و این هرچه بیشتر عصبی شدن ما را در پی دارد. اهدافی چون، اسکار، نوبل، کاپ، مدال، خدای سینما شدن و یا ستاره موسیقی شدن... را خود جامعه "ارزش" می کند، اما چون جامعه کشش پاسخگویی به تلاش تمام انسان هایی که برای رسیدن به این اهداف تلاش می کنند را ندارد، فقط عده ی محدودی به این "ارزش" ها می رسند و عده ی کثیری "سیاهی لشگر" صحنه باقی می مانند.
در قسمت مکالمه ابتدایی تایلر با راوی در هواپیما، بحثی که تایلر آغاز می کند نئشگی انسان از طریق اکسیژن است. در شرایط بحرانی هوایی کیسه های حاوی اکسیژن را برای تنفس در اختیار مسافرین قرار می دهند تا بهتر نفس بکشند و تایلر این قضیه را با بیان نئشه شدن انسان با تنفس اکسیژن در واقع ترفندی برای قانع کردن انسان برای پذیرفتن سرنوشت و پیشامدی که در هواپیما رخ می دهد، بیان می کند. در قسمتی دیگر زمانی که تایلر دست راوی را می سوزاند در مکالمه شان تایلر بیان می کند که پدرانمان برای ورود ما به بهشت که در آن زمان بی گناه بودیم، ضمانت می کنند اما خدا باز هم ما را مورد آزمایش "دنیا" قرار می دهد و از این موضوع به برداشت اینکه ما "بچه های نخواسته ی خداییم" می رسد. خدا اکسیژن را عنصر اصلی حیات بشر قرار داده؛ با توجه به مطلب قبلی، عنصری که در عین حال باعث نئشگی و ایجاد حالتی در انسان می شود که به راحتی از شرایط محیط تبعیت می کند. در کل تایلر به این نتیجه می رسد که دنیا مسیری است که برای ما در نظر گرفته شده و برای رام کردن ما عنصر اکسیژن را تزریق کرده اند تا سرنوشت خود را بپذیریم و به شرایط رضایت دهیم. (آرام شدن انسان با تنفس اکسیژن مسئله ای اثبات شده در پزشکی است)
تایلر شخصیتی بود که راوی به کمک آن کارهایی را که توسط شخصیت عادی خود نمی توانست انجام دهد را انجام می داد. در مواردی که کارها به تایلر مربوط می شد کنترل تمام شخصیت به دست او می افتاد، پیشرفت سریع تایلر باعث شد تا شخصیت عادی او (در واقع شخصیت ثابت او) هماهنگ با شخصیت متغییرش (تایلر) پیشرفت نکند. دامنه ی فعالیت تایلر هر روز گسترده تر می شد و فلسفه ی انجام کارهایش خطر ناک تر. به همین خاطر زمانی که کنترل به دست شخصیت ثابت راوی می افتاد از این همه تغییر و شکسته شدن تمام مرزهای قرمز شوکه می شد. شخصیت ثابت که تا اواسط کار با شخصیت متغییر هماهنگ بود، با بزرگ شدن پروژه ی خرابکاری و کشته شدن باب خود را در معرض نابودی می بیند. تایلر که نماینده ی خواسته های درونی انسان بر آزادی های اجتماعی و گذران زندگی به هر نحوی و عبور از میان تمام موانع اجتماعی بود به تدریج در صدد بدست گرفتن تمام کنترل شخصیت راوی بود به همین خاطر راوی به جدال برای باز پس گیری شخصیت خود با تایلر بر خواست. در اینجا افراط و عدم کنترل انسان بر خواسته هایش در شرایطی که فضا گنجایش داشته باشد را به خوبی می بینیم که چگونه باشگاه مشت زنی از یک زیر زمین به خرابکاری هایی چون نابودی ساختمان شرکت های کارت اعتباری و یا کشته شدن یک شخص گسترش می یابد. تعادل به هم خورده ی میان آزادی های اجتماعی و خواسته های اجتماعی بار دیگر محیطی آشفته و ناامن را بوجود می آورد. ناتوانی کتاب قانون "باشگاه مشت زنی" در تعیین سبک زندگی مناسبی برای پیروانش به خوبی نمایان می شود؛ تا حدی که مریدان این سبک برای ایجاد تعادل میان شخصیت راوی (ثابت) و تایلر(متغییر) مجبور به پرداخت هزینه ای گزاف خواهند شد. راوی که به کمک تایلر نیازهای خود را رفع کرده است و از این پس خود می تواند به تنهایی به مراقبه از خواسته هایش بپردازد، حضور تایلر را خطری بزرگ احساس می کند به همین خاطر مجبور به شلیک به خود می شود تا شخصیت تایلر را از بین ببرد و در سبک زندگیش تعادل را ایجاد کند.
«راوی» (نورتن)، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» (پیت) که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.