به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
«دختر»آخرین ساخته ی رضا میرکریمی به باور من در مقایسه با دو ساخته ی آخرِ او گامی رو به جلوست و بازگشتی به گذشته ی خوب این کارگردان.
«دختر»این بار به سراغ جامعه مدرن و دغدغه های انسان مدرن می رود، اتفاقی که در«خیلی دور، خیلی نزدیک»فیلم محبوب من نیز رخ داد. شخصیت اصلی فیلم میرکریمی یک دختر جوان شهرستانی است که مشکلات بسیاری با پدر بسته و سنتی خود دارد. فیلمساز فیلم را از زاویه دید دختر ساخته است و سعی می کند به دنیای درون او وارد شود. توجه میرکریمی به عنصر«تنهایی»در فیلمهایش امری بدیهی است؛ همان طور که در«خیلی دور خیلی نزدیک»فیلمساز ما را به دنیای خلوت و تنهاییِ انزواطلبانه ی دکتر عالم (مسعود رایگان) میکشاند و در«به همین سادگی»ما را با طاهره تنها آشنا میکند در«دختر»نیز ما را به سفری درونی میبرد منتها به دنیای یک دختر نوزده بیست ساله و البته پدر او.
میرکریمی در فیلمهایش از«زیر نور ماه»گرفته تا«امروز»به مضامینی همچون رابطه انسان ها با یکدیگر علاقه نشان می دهد. روابط اعضای خانواده با یکدیگر، خصوصاً رابطه والد با فرزند از مضامین همیشگی فیلمهای اوست. شخصیت پدرِ فیلم«دختر»با دیگر پدرهای فیلم های او فرق دارد. با این که فیلم از زاویه دید دختر روایت می شود اما آنچه درام را قابل توجه می سازد نوع و شیوه برخورد اطرافیان با پدر (فرهاد اصلانی) است. آنچه در ابتدا از شخصیت پدر قابل دریافت است این است که پدر فردی خشک، مستبد و زورگوست که میخواهد همه چیز را خودش اداره کند و شخصیت سرکوبگری دارد که این را همان ابتدا از محیط کارش متوجه می شویم که سپس به خانوادهاش نیز منتقل میشود. پدر در ضدیت با همه چیز است تا جایی که شخصیت عمه (مریلا زارعی) وارد داستان می شود. عمه، به وضوح آینده ی ستاره (ماهور الوند) است. عمه یکی از قربانیهای سرکوب های برادرش است و حالا می خواهد مانع آن شود که آینده ی برادرزادهاش همچو او شود.
فیلم به زیبایی سیر تحول پدر را به تصویر می کشد. این بدان معنا نیست که شخصیت سرکوبگر پدر به شخصیتی رام تبدیل می شود بلکه پدر از لاکِ درون گرایی خود خارج می شود. او که در ابتدا تنها سکوت می کند به مرور لب به سخن می گشاید. شخصیت سخت او به مرور تلطیف می شود. این تحول به زیبایی با تغییر موقعیت مکانی کاراکتر امکان بروز می یابد. او وقتی از آبادان به سمت تهران حرکت می کند، پس از گم شدنِ ستاره و پیدا شدن او، پس از ورود به خانه خواهری که ده سال با او قطع رابطه کرده است و پس از هم صحبتی با خواهر و آگاهی از موقعیت کنونی زندگی او به مرور دچار تغییر می شود، گویا آن چه می بیند و آن چه می شنود، تصمیم های اشتباه گذشته اش را به یادش می آورد. شخصیتی خارج از مکان ثابت وارد درام می شود و نه تنها شخصیت پدر بلکه شخصیت دختر را دچار تغییر می کند. عنصر«تحول»در آثار میرکریمی همواره جایگاه ویژه ای دارد؛ چه در فیلم های موفق ترش مثل«زیر نور ماه»یا«خیلی دور…»چه در فیلم های نسبتاً متوسطش همچون«یک حبه قند»و«امروز». به دلیل شخصیت محور بودن عمده فیلم های میرکریمی و اهمیت کاراکترها در فیلم های او، فیلمساز در اجرا توجه خاصی به اندازه نماهایش دارد. فیلم، متشکل از تعداد زیادی کلوزآپ است که واکنش های درونی و برونی شخصیت ها را به نمایش می گذارند و تماشاگر را به کاراکتر نزدیک می کنند. در عین حال به باور من خط روایت در«دختر»پررنگ تر از فیلم های قبلی فیلمساز است و تحولات شخصیتی کاراکترها در راستای پیشرفت روایت معنا می یابند و این رویدادها هستند که به تحولات آدم های قصه منجر می شوند.
تقابل سنت و مدرنیته در فیلم به چشم می آید. سختگیری های پدری سنتی و قدیمی با طرز فکری کهنه (که تلاشی هم برای تغییر آن نمی کند) در تقابل با باورهای دختر کم سن و سالی قرار می گیرد که میل به تجربه گرایی، هیجان و زندگی آزاد دارد. به عقیده من، عمه، کاراکتر کلیدی کار است. عمه به عبارتی پیوند دهنده ی پدر با دختری ست که هرگز او را درک نمی کند (پیوند سنت با مدرنیته). عمه زبان گویای ستاره است و به رغم تمام ضربه هایی که خورده است همچنان با قدرت تمام از برادرزاده اش دفاع می کند، گویا ورود ستاره به خانه ی عمه این جرئت را به او می دهد که کینه خود از گذشته را خطاب به برادر به زبان آورد.
از ایرادات وارد بر فیلمنامه کشدار بودن مقدمه آن است؛ به عبارتی فصل معارفه فیلم کمی طولانی است و فیلم می توانست با ضرباهنگ تندتری به گره اصلی برسد.
به باور من حجم دیالوگ های فیلم کافی اند. خوشبختانه میرکریمی در فیلمهای خود از پرگویی پرهیز می کند و این نکته ی مثبتی در آثار او بشمار می رود. نماهای فیلم حساب شده اند. کات ها دقیق و بجا و کافی اند. حجم موسیقی فیلم به اندازه است و موسیقی با فیلم همخوان و فیلم بازی های درخشانی دارد. ماهور الوند اولین تجربه بازیگری خود را با موفقیت پشت سر گذاشته است. بازی درخشان او در نقش ستاره باورپذیر و همجنس با بافت فیلم است. مریلا زارعی یکی از بهترین بازی های خود را در این فیلم ارائه می کند و ضعف حضور کمرنگ و منفعل خویش در«بادیگارد»را این جا جبران می کند. نقش او را شاید نتوان یک نقش اول به حساب آورد اما تأثیر آن شاید از هر نقش اولی بیشتر باشد؛ و فرهاد اصلانی مثل همیشه درخشان است، ابن بار با یک بازی درونی، حساب شده و دشوار که امیدوارم دیده شود.
بازیگران فرعی فیلم درست انتخاب شده اند و برخلاف بسیاری از فیلم های امسال جشنواره، باعث ناهمگونی در سطح بازی ها نمی شوند.
درباره ی«دختر»باید مفصل نوشت اما همین یادداشت کوتاه را این گونه به پایان برم که آخرین ساخته میرکریمی فیلمی امیدبخش و بازگشتی خوشایند به فیلم های خوش ساخت کارنامه ی اوست پس از دو فیلم که دوستشان نداشتم.