آرمان رُشدی : Benhur درست پنجاه سال پیش (۱۹۶۰) فیلمی بهعنوان بهترین فیلم سال برگزیده شد که یازده جایزه اسکار را به خود اختصاص داد، یک جایزه بیشتر از فیلم بربادرفته که هیچ...
18 آذر 1395
Benhur درست پنجاه سال پیش (۱۹۶۰) فیلمی بهعنوان بهترین فیلم سال برگزیده شد که یازده جایزه اسکار را به خود اختصاص داد، یک جایزه بیشتر از فیلم بربادرفته که هیچ فیلم دیگری رکورد آن را نشکسته بود.
لیو والاس، ژنرال جنگهای شمال و جنوب آمریکا، در دهههای آخر قرن نوزدهم دست به نگارش داستانی زد تا پوچی و بطالت مسیحیت را بهاثبات برساند. او به تحقیقاتی تاریخی مفصلی همت گماشت و در ضمن میبایست متن انجیل را بخواند تا ثابت کند که عیسای ناصری شخصیتی موهوم و افسانهای بیش نبوده است. اما هر چقدر مطالعاتش را ادامه داد و صفحات بیشتری به کتاب خود افزود، بیشتر متقاعد شد که عیسای ناصری نهتنها شخصیتی تاریخی، بلکه یگانه نجاتدهنده بشریت بوده است. او در اثر این تحقیقات، به عیسی مسیح ایمان آورد. او در این میان، چهار فصل از کتاب خود را نوشته بود. اما تلاشهای خود را بیثمر نگذاشت، بلکه مسیر داستان را تغییر داد و شاهکاری آفرید که تبدیل شد به پرفروشترین کتاب آن روزگار. نام آن را نیز بهافتخار سَروَر جدید خود، گذاشت: "بنهور، داستانی از مسیح "۱.
چیزی نگذشت که این کتاب به روی صحنههای نمایش رفت، نمایشهایی که در آن از اسبها و ارابههای واقعی استفاده میشد. وقتی صنعت سینما شروع به شکوفایی کرد، فیلمی ابتدایی بر اساس این کتاب ساخته شد (۱۹۰۵). پس از تکامل یافتن این صنعت، فیلمی تمامعیار اما صامت بر اساس این داستان ساخته شد (۱۹۲۵) که بهحق میتوان گفت صحنه ارابهرانی آن چیزی از نسخه ۱۹۵۹ آن کم ندارد. و بالاخره، در سال ۱۹۵۹، این داستان بهصورت ناطق و رنگی، و بهعنوان اولین فیلم ۷۰ میلیمتری و صدای استریوفونیک ۶ باندی اکران سینماها را فتح کرد.
تهیه این فیلم دو سال بهطول انجامید. ابتدا میبایست قسمتهایی از شهر اورشلیم بازسازی شود. تهیهکننده این فیلم، سام زیمبالیست، استودیوی چینهچیتای رُم را انتخاب کرد و تمام فیلم را در حوالی این استودیو تهیه کرد. وقتی باستانشناسی را برای دیدن از دکورها به رُم بردند، وی با ناباوری گفت: "خدایا، این همان شهری است که عیسای ناصری در آن قدم زد!". میدان ارابهرانی بهطور کامل ساخته شد و از هیچ شگرد کامپیوتری بهره نگرفتند (چرا که در آن زمان هنوز چنین چیزی اختراع نشده بود). در اواسط سال ۱۹۵۹، ویلیام وایلر، کارگردان پرکار و سختگیر هالیوود برای کارگردانی این فیلم دعوت شد. نخستین کار این بود که هنرپیشهای را برای بازی در نقش بنهور بیابند. تمام بازیگران مشهور آن زمان در فهرست قرار داشتند. چارلتون هستون نیز برای بازی در نقش مسالا (رقیب رومی بنهور) در نظر گرفته شده بود. سرانجام وایلر بر آن شد تا هستون را برای ایفای نقش اصلی انتخاب کند، زیرا یک سال پیش از آن، با او همکاری خوبی در فیلم "سرزمین بزرگ" (با هنرنمایی گریگوری پک و جین سیمونز) داشت. بازیگران دیگر یکی پس از دیگری انتخاب شدند، طوری که در آخر فهرستی از هنرپیشگان بینالمللی (آمریکایی، انگلیسی، و اسرائیلی) به کار گمارده شد.
باید گفت که کارگردانی ویلیام وایلر در این فیلم در سطح یک شاهکار است. او از هنرپیشگانی که سابقه چندانی در سینما نداشتند بازیای خلق کرد که به یک شاهکار نقاشی میماند. استیفن بوید (بازیگر نقش مسالا) هنرپیشه ایرلندی تازهکاری بود. اما وایلر از او بازیای بیرون میکشد که انصافاً میبایست جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را به خود اختصاص میداد (این جایزه به هیو گریفیت، بازیگر نقش شیخ ایلدریم تعلق گرفت). کلوزآپهای حسابشده و احساسانگیز وایلر بیش از دیالوگ فیلم گویا هستند.
ویلیام وایلر به کارگردانی پرهزینه معروف بود. کمتر پیش میآمد که او صحنهای را فقط یک بار فیلم بگیرد. تکرار صحنهها ادامه مییافت تا بازیگران حالتی را ایجاد کنند که او میخواست. آقای هستون در خاطرات خود میگوید که یک روز، صحنه ملاقات اولیه او با مسالا را (در اول فیلم) حدود ده بار فیلمبرداری کردند. شب که بازیگران به اتاق خود رفته بودند، آقای وایلر به اتاق آقای هستون میرود و به او میگوید: "دلم میخواهد فردا صبح این صحنه را دوباره تکرار کنیم." وقتی هستون علت را جویا میشود و میپرسد بازیاش چه عیبی داشت، وایلر در جواب میگوید: "خودم هم نمیدانم چطور باید بازی کنی. اگر میدانستم به شما میگفتم. فقط احساس میکنم همه احساستان را در صحنه ظاهر نکردهاید.". صحنه دوباره تکرار شد و چیزی خلق شد که یکی از پراحساسترین صحنههای فیلم است. گویی این دو بازیگر بهراستی از نوجوانی تا این لحظه یکدیگر را ندیدهاند.
بارزترین خصوصیت کار وایلر، کلوزآپهای متعددی است که در همه فیلمهای خود بهکار میبرد تا حالت چهره بلندتر از دیالوگ سخن بگوید. وایلر از این فن برای نشان دادن تأثیر مسیح بر شخصیتها استفاده شایانی کرده است. وقتی از او پرسیدند که چرا چهره مسیح را در فیلم نشان نداده است، در پاسخ گفت: "چطور میتوان چهره بزرگترین انسانی را که بر زمین زیسته است نشان داد؟ من از تغییر حالت چهره شخصیتهای فیلم برای نشان دادن عظمت او استفاده کردهام." ملاقات اول بنهور با مسیح گواه بر این امر است. بنهور بههمراه سایر اسرا در بیابان بهسوی مقصد شوم خود میرود. در راه به دهکده ناصره میرسند. همه اجازه آب خوردن دارند، جز این جوان نگونبخت. در این میان، آرام از میان جمعیت، جوانی بلندقامت بهسوی بنهور قدم بر میدارد بدون اینکه کسی از حضور او آگاه شود. آرام مینشیند، دست بر سر اسیر شوربخت میگذارد، و بر سرش آب میریزد. وقتی بنهور سر بلند میکند تا کسی را که چنین لطفی در حق او کرده ببیند، ناگهان حالت چهرهاش تغییر میکند، تو گویی سرچشمه آرامش را میبیند. خطوط چهرهاش از هم باز میشود و احساسی از آسودگی بیپایان در صورتش موج میزند. در همین لحظه، افسری که اجازه آب نوشیدن به بنهور نداده بود، متوجه حضور مسیح میشود و با تازیانه بهسوی او حرکت میکند. وقتی مسیح میایستد و چشم در چشم این افسر بیرحم میاندازد، حالتی از ندامت و احساس گناه در چهره او نقش میبندد. نگاه او بارها به نگاه مسیح دوخته میشود و آرام از آنجا فاصله میگیرد.
صحنه دیگری که در آن شاهد همین تغییر حالت هستیم، موعظه بالای کوه مسیح، بعد از صحنه ارابهرانی است. دوربین مسیح را از پشت سر نشان میدهد، آرام و آسوده. سپس دوربین چهره شنوندگان را نشان میدهد که به خوشابهحالهای او گوش فرا میدادند. همگی آرام و آسوده، با خطوط چهره که نشان از استراحت درون دارد.
در این میان، باید به بازی نیرومند چارلتون هستون توجه داشت. هستون معروف بود به "مرد ژستها". حرکات صورت و بدن او چنان گویا است که همه نوع احساس را منتقل میسازد. در صحنهای که در اوائل فیلم، اوجگیری اختلاف او با مسالا را نشان میدهد، او طوری بازی میکند که بعید بهنظر میرسد فقط نقش بازی میکند. گویی اهانت مسالا به هممیهنان او بهواقع به خود هستون شده است.
یکی از عجایب این فیلم که در موفقیت آن نقشی بهسزا داشته است، موسیقی قوی و حیرتانگیز این فیلم است. میکلوش روژا، آهنگساز مجارستانیالاصل، بهواقع شاهکار خود را در این فیلم آفرید. برخلاف اغلب فیلمها که در آنها دو یا سه تم اصلی و تکراری شنیده میشود که بهصورتهای شاد، غمانگیز و حتی مارش از سر گرفته میشود، این آهنگساز برای هر یک از شخصیتهای فیلم تمی جداگانه تصنیف کرده است که گاه بهصورت متناوب در کنار هم نواخته میشود: تم بالتازار (مجوسی سالخورده)، تم جودا بنهور، تم عاشقانه، تم دشمنی مسالا، تم مسیح (که در هللویای آخر نمود نهایی مییابد)، تم ناوگان دریایی، تم مادر، و تم اورشلیم. علاوه بر اینها، موسیقی فیلم دارای پنج مارش نظامی مستقل است. از این رو است که موسیقی این فیلم بیش از هر فیلم دیگری بهصورت مجموعه بارها توسط ارکسترهای بزرگ جهان از سر نو اجرا شده است.
زمان حیات حضرت مسیح . در روز ورود فرمانده جدید منطقه ی اورشلیم ، به طور اتفاقی تکه سفالی از پشتبام خانه ی « بنهور » ( هستن ) می افتد ، اسب فرمانده رم می کند و او را بر زمین می زند . خانواده ی « بنهور » به زندان می افتند و خودش به بردگی فروخته می شود ...