علی خوشدونی : اگرچه سومين اثر سينمايي تام هوپر به حساب مي آيد، اما بدون شک اين فيلم را بايد اولين اثر تمام سينمايي اين کارگردان بريتانيايي دانست. هوپر که از کارگردان هاي...
15 آذر 1395
اگرچه سومين اثر سينمايي تام هوپر به حساب مي آيد، اما بدون شک اين فيلم را بايد اولين اثر تمام سينمايي اين کارگردان بريتانيايي دانست. هوپر که از کارگردان هاي نام آشناي مجموعه ها و فيلم هاي تلويزيوني است، در سال 2004 اولين فليم سينمايي اش را با نام غبار سرخ ساخت. هرچند اين فيلم سينمايي شباهت هاي بسياري چه در حوزه نگارش و چه در توليد با آثار تلويزيوني دارد، اما در بسياري از محافل سينمايي مورد توجه قرار گرفت. تام هوپر بعد از اين فيلم مجدداً به ساخت آثار تلويزيوني روي آورد تا اين که در سال 2009 فيلم دوم خود را به نام يونايتد لعنتي کارگرداني کرد. اين فيلم با رويکردي کمدي داستان مربي جواني را روايت مي کند که قصد دارد يک تيم ليگ برتري (ليدز يونايتد) را متحول کند. يونايتد لعنتي برخلاف غبار قرمز با استقبال نسبتاً بهتري روبه رو شد، به نحوي که فضا را براي کار بعدي او در سينما باز کرد. اما به طور مشخص هر دو فيلم با بازيگران نام آشناي تلويزيون ساخته شدند. حتي فيلمنامه نويسان آنها يعني تروي کندي مارتين (غبار سرخ) و پيتر مورگان (يونايتد لعنتي) تجربه چنداني در سينما نداشتند و غالب کارهايشان محدود به همان مجموعه ها و فيلم هاي تلويزيوني مي شد.
فيلم کلام پادشاه از طرفي اولين اثر اورجينال (و نه اقتباسي) هوپر به حساب مي آيد و همين که فيلمنامه اش هيچ شباهتي با آثار تلويزيوني ندارد. حتي اغلب بازيگران و عوامل فيلم سينمايي اند. بودجه در نظر گرفته شده، اکران و فروش اين فيلم نيز متفاوت از دو فيلم قبلي اوست، به شکلي که چيزي بالغ بر 20 کمپاني در سرتاسر جهان کار توزيع آن را بر عهده گرفتند. البته کلام پادشاه کاملاً هاليوودي نيست و رنگ و بوي درام هاي تاريخي بريتانيايي در آن مشهود است. حضور ديويد سيدلر نيز به عنوان نويسنده اثر که پيشتر در زمينه تئاتر تجربياتي کسب کرده بود، در اين روند بي تأثير نبوده است. سيدلر همچون هوپر کمتر در سينما فعاليت مي کرد. حتي اين اواخر چند سريال اکشن و سطحي نيز نوشت که البته با استقبال مخاطبان روبه رو شد. فيلمنامه کلام پادشاه نقطه عطفي بزرگ در کارنامه او حساب خواهد آمد، به نحوي که از اين پس کمتر او را در تلويزيون و بيشتر در سينما به عنوان نويسنده اي صاحب نام خواهيم ديد.
فيلمنامه با سفر به دهه 30 ميلادي و نمايش خانواده سلطنتي بريتانيا تلاش مي کند وجوهي متمايز از يک داستان صرفاً زندگينامه اي حاصل کند. جورج پنجم در سال 1936 مي ميرد و پسر بزرگش (ديويد) مدت کوتاهي بر تخت پادشاهي مي نشيند، اما طولي نمي کشد که به دليل يک ماجراي عشقي مجبور به کناره گيري مي شود. بنابراين پسر کوچک تر که از مشکل لکنت زبان رنج مي برد، جانشين برادر بزرگ تر مي شود. مسئله داراي اهميت در برخورد با چنين اثري اين است که اگرچه فيلم به زندگي آدم هايي در رأس حکومت و جابه جايي قدرت مي پردازد و باز اگر چه مسئله جنگ جهاني مطرح مي شود، اما با تمام اينها به هيچ وجه نمي توان آن را يک اثر سياسي دانست. اساساً از بعد از دوره ويکتوريا و انقلاب صنعتي، خانواده سلطنتي در انگلستان بدل به يک عنصر تشريفاتي شد. پس با پرداختن به مسائل شخصي شاهان و شاهزادگان قرن بيستمي بريتانيا نمي توان درام سياسي آفريد. اتفاقاً فيلم ساز هم در پي چنين امري نبوده است و هوشمندانه خيلي به دو نخست وزير سرشناس جورج ششم، يعني چمبريلين و چرچيل نمي پردازد. فيلمنامه کلام پادشاه الگويي شبيه به آثاري چون معجزه گر يا فارست گامپ دارد. در واقع چيزي که کلام پادشاه را از اين دو فيلم به خصوص معجزه گر جدا مي کند، موقعيت اجتماعي شخصيت محوري است. آلبرت نيز همچون هلن کلرِ فيلم معجزه گر بايد بر مشکل جسمي اش فائق آيد. از اين سو شخصي با فداکاري، او را تا آخرين لحظات همراهي مي کند تا اين مشکل جسمي برطرف شود، همچون معلم از خودگذشته هلن کلر که همراه و همدم هميشگي اوست. رابطه دکتر و بيمار يا معلم و شاگرد در اين دست فيلم ها آن قدر اوج مي گيرد تا تبديل به نوعي ارتباط عاطفي و دوستي مي شود. اگرچه در نهايت معلوم مي شود لايونل اصلاً دکتر نبوده است. اما او يک فرق اساسي با ديگر معالجان آلبرت دارد و آن اين است که او قبل از هر چيز دوست خوبي براي آلبرت است و اساساً در گرو اين دوستي و اعتماد است که آلبرت کم کم اعتماد به نفس خود را باز مي يابد.
هيتلر به عنوان رقيب اصلي آلبرت (جورج ششم ) سخنوري قهار است. در واقع او بزرگ ترين تفاوتش را با هيتلر ناتواني در سخنوري مي داند و حتي در لحظه اي از فيلمنامه خطاب به فرزندانش مي گويد: «نمي دونم (هيتلر) چي مي گه ولي خوب حرف مي زنه.» انگار شاهد جنگ دو رهبريم که يکي با مهارت سخنوري ملتي را شيفته خود کرده است و ديگري هر قدر هم که ملتش را دوست داشته باشد، بدون سلاح سخنوري نمي تواند بر ملتش نفوذ کند. البته اين که چرا ملل اين حکومت ها اين چنين تحت تأثير سخنوري هاي حکام خود بوده اند، جاي بحث دارد و حتي فرهنگ مکتوب اروپاي مدرن قرن بيستم را به چالش مي کشد. به عبارت ديگر اين سؤال را مطرح مي کند که اين چگونه فرهنگ مکتوبي است که مردم آن هنوز تحت تأثير هيجانات و جوهايي که از پس سخنراني هاي شفاهي رهبران حاصل مي شود، تصميم گيري مي کنند؟ از آنجا که موقعيت سياسي انگلستان در آستانه جنگ جهاني دوم کمتر اهميت دارد، فيلم با سفر به دنياي دروني و عقده ها و حقارت هاي گذشته شخصي که در آستانه تاج گذاري است، تلاش مي کند قبل از هر چيز يک درام روان شناسانه باشد تا يک فيلم اجتماعي. از اين نظر يکي از نقاط قوت فيلم پايان بندي آن است. فيلم با آغاز جنگ جهاني دوم خاتمه مي يابد. اساساً کمتر فيلم و فيلم سازي روي خوش به ماهيت تراژيک و غمبار جنگ نشان داده است. اما کلام پادشاه اگرچه فيلمنامه را با آغاز جنگ جهاني به پايان مي رساند و باز اگرچه آن ثبات و صلابت اجتماعي با جنگ از بين خواهد رفت، اما فيلمنامه پايان خوش دارد. به عبارت ديگر مهم نيست جنگي سر مي گيرد که طي آن ميليون ها نفر کشته خواهند شد، بلکه مهم تر آن است که آيا بريتانيا در مواجهه با جنگ از رهبري توانا و سخنور که روح اميد و نشاط را با سخنراني هايش در جامعه بدمد برخوردار است يا خير.
البته به لحاظ تاريخي اين که چرا برادر بزرگ تر خود را ادوارد هشتم ناميد، اما برادر کوچک تر طبق سنت پدر جورج ششم را انتخاب کرد، جاي بحث بسيار دارد. اما متأسفانه در فيلم چندان به آن توجه نشده است جز اشاره اي گذرا که شخصيت اصلي ميان صحبت هايش از نوع رابطه اش با پدر حرف مي زند. اتفاقاً از آنجا که مشکل لکنت زبان آلبرت مادرزادي نبوده و ريشه رواني در گذشته اش دارد، اين گرايش بيش از اندازه جورج ششم (آلبرت) به پدر مي توانست بيشتر واکاوي شود.
از ديگر مسائل، تصويري است که فيلمنامه از برادر بزرگ تر (ديويد) مي سازد. شکي نيست سلطنت به ديويد تحميل شد و او هيچ گاه ميل و رغبتي به پادشاهي نداشت. عده اي بر اين باورند اساساً مسئله عشقي او بيشتر بهانه اي بود تا از زير بار مسئوليت شانه خالي کند. البته فيلمنامه تلاش مي کند بيشتر آلبرت (جورج ششم) را بي ميل به حکومت نشان دهد که با توجه به ملاحظات تاريخي بسيار بعيد به نظر مي رسد. اما درست يا غلط به هر حال آلبرت در مقابل برادر بزرگ تر بيش از هر لحظه ديگري دچار لکنت مي شود. از طرفي فيلمنامه هر قدر هم که تاريخي باشد، باز هم فيلمنامه است و سازوکار درام پردازي در برابر هر نوع واقعه تاريخي در اولويت قرار دارد. حال در نظر بگيريد آلبرت مسئوليت پذير و گزينه اصلي پادشاهي در برابر برادر عياش و بي مسئوليتي که به همه چيز مي انديشد جز حکومت، دچار لکنت مي شود و حتي نمي تواند جملاتش را در برابر او به پايان برساند. به نظر مي رسد رابطه اين دو برادر جاي کار بيشتري داشت و اگرچه ديويد جايگاه تاريخي چندان مهمي در خاندان سلطنتي بريتانيا ندارد، اما مؤلفه ها و درون مايه اين درام خبر از نقش پررنگ او در پيشبرد طرح مي دهد که متأسفانه خيلي سريع و خلاصه وار از اين رابطه پيچيده خانوادگي عبور شده است. خوشبختانه پايان فيلم دو پهلو و باز است. در واقع اگرچه در پايان فيلم شخصيت بر مشکل لکنت زبان خود فائق مي آيد و با سخنراني پرشور در دل ملتش نفوذ مي کند، اما فيلمنامه با ظرافت خاصي اين پايان خوش را به باد انتقاد مي گيرد و آن اين که اگرچه پادشاه بر مشکل لکنت زبانش فائق آمد، اما حال که او سخنوري توانمند شد، در اولين سخنراني خود چه چيز را اعلام مي کند؟ در واقع جورج ششم خبر اعلان جنگ مي دهد. جنگي ضد بشري که همه چيز را به نابودي خواهد کشاند. انگار فيلمنامه در زير متن خود به ما مي گويد چيزي وحشتناک تر از اين نيست که جورج ششم قدرت سخنوري را به دست آورد تا با ايجاد شور و هيجان ملتي را به جنگ وادارد.
اين که با وجود فيلم هايي چون تلقين (کريستوفر نولان) داستان اسباب بازي 3 و شبکه اجتماعي (ديويد فينچر) اين اثر اسکار بهترين فيلم، بهترين کارگرداني، بهترين بازيگري مرد و در نهايت بهترين فيلمنامه را مي ربايد، اهميت تماشاي آن را دوچندان خواهد کرد.
داستان فیلم در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می افتد. ادوارد هشتم پادشاه وقت انگلستان به علت ازدواج با یک دختر آمریکایی ترجیح داد از تاج و سلطنت چشم پوشی کند و به این ترتیب برادر او یعنی جرج ششم که هیچ علاقه ای به تاج گذاری و پادشاهی نداشت مجبور شد پادشاه شود. اما او در یکی از سخنرانی هایش مشکل بزرگی برای دربار پادشاهی انگلستان ایجاد کرد، او مشکل لکنت زبان داشت و این برای پادشاه بریتانیا ضعف بزرگی به حساب می آمد. بنابراین او هرچه سریعتر دست به کار شد و یک پرشک به نام لیونل لوگوی را استخدام کرد تا مشکل لکنت زبان او را برطرف کند. او با کوشش زیاد توانست مشکل لکنت زبان خود را برطرف کند و هدایت انگلستان در جنگ جهانی دوم را بر عهده بگیرد و ...