تأملی پیرامون فیلم سینمایی « دالان سبز »: فـرشـتگان دوزخ
م. عجم : "انسان به سان هنر پیشه ای که بدون تمرین به صحنه رود، همه چیز را برای نخستین بار، بی واسطه و آمادگی قبلی تجربه می کند. پس زندگانی چه ارزشی...
16 آذر 1395
"انسان به سان هنر پیشه ای که بدون تمرین به صحنه رود، همه چیز را برای نخستین بار، بی واسطه و آمادگی قبلی تجربه می کند. پس زندگانی چه ارزشی می تواند داشته باشد، هنگامی که نخستین تمرین برای زندگی خود زندگی است؟بر این اساس، زندگی همواره به سان طرحی اولیه می ماند . اما طرح هم بیان دقیقی نیست، چرا که طرح همواره پیش درآمد و آمادگی برای خلق تصویری است. حال آن که طرح زندگانی ما، طرحی از هیچ و پیش درآمدی بدون تصویر است." میلان کوندرا
فیلم « مسیر سبز» اثر فرانک دارابونت که برگرفته از داستانی نوشته کینگ است سرتاسر روایت چنین انسانهایی است. انسانهایی که همگی « همه چیز را برای نخستین بار، بی واسطه و بدون آمادگی قبلی» تجربه می کنند . انسانهایی که طرح زندگیشان « از هیچ و پیش درآمدی بدون تصویر » است. آنها همگی در زمانه ای به همدیگر می رسند که به قول آنا اخماتوا « تنها مردگان می توانستند لبخند بزنند / خشنود از آرامش خویش... » .
برداشت اول : روایتی از زندانی و زندان بان
آن چه بیش از همه محتاج اصلاح است، عادات دیگران است./ (مارک تواین ، ویلسون کله پوک)
فیلم « مسیر سبز» اگر چه در نگاه اول و در متن اصلی خود حامی روایتی مذهبی بود که مضمون اصلی آن « معجزه و رهایی بشر» را شکل می بخشید اما در پس زمینه خویش تصویری از « قفس آهنین » وبر را به روشنی در خود می پروراند. انسانهایی که بیش از پیش زندانی این قفس آهنین شده و روز به روز کمتر می توانند ویژگی های انسانی شان را بروز دهند. تصویر شب های یکنواختی که «زندانیان و زندان بان» بایستی در قفس آهنین ساخته شده بوسیله خرد( عقلانیت) و بروکراسی بگذرانند. نظام های بروکراتیک نوینی که در آن برای ملاحظات اخلاقی جایی نیست و سرپیچی از «قوانین » هم برای زندانی و هم زندان بانان سخت ترین مجازات ها را در پی می آورد.
دارابونت در فیلم « مسیر سبز» می کوشد تا دوره ای را به تصویر بکشد که طی آن شکنجه زندانیان ( با وجود ناعادلانه بودن قوانین ) جایش را به نظارت بر آنها به وسیلة مقررات زندان بانی می دهد. زندان بانانی که در این فیلم ( به استثناء یک نفر از آنها ) همگی دارای خصایصی متفاوت با آن چه که از یک زندان بان در ذهن داریم ترسیم می کند.
زندان بانانی که به روایتی نیچه گونه« انسانهایی بس انسانند!» و همگی «استحکام روح خویش» را با این معیار اندازه می گیرند «که قادر به تحمل چقدر از حقیقت است» و «قدرت اراده خویش» را به این می سنجند «که چه مایه ایستادگی و درد و عذاب را می توانند تحمل کنند و از آن سود ببرند!»نظر همگانی این است که دگرگونی یاد شده( نظارت و مراقبت زندان بانان ) نشانگر برخورد انسانی تر با بزهکاران است و باعث شده است که با آنها به گونه ای مهربانانه تر ، آسان گیرانه تر و شفقت آمیز تر رفتار شود. اما از دیدگاه فوکو «واقعیت این است که مجازات خصلت معقولانه تری به خود است» .«صندلی الکتریکی»، «نظام دیوان سالاری» که در آن محکومان را تا ساعت ده شب « روز موعود» و بر اساس «قوانین ایالتی» با «تعداد محدودی از افراد تماشاگر اجرای حکم اعدام» همگی به وضوح نشان می دهد که پیوند میان دانش و قدرت و قوانین خصلت پنهان تر و نا مشخص تری به خود گرفته است و در نتیجه به طرز شگفت آوری با قاعده تر ، کارآمد تر ، پایدار تر و نتیجه بخش تر گشته است، خلاصه آن که این نظام تأثیر هایش را بیشتر و هزینه های اقتصادیش را کمتر ساخته است. این نظام نوین که وجه های مشخص آن را دارابونت با قدرت موثر کارگردانیش و در زوایای مختلف به تصویر کشید برای آن طراحی شده بود که انسانی تر عمل کند، بلکه برای «مجازات موثرتر ... و نفوذ عمیق تر قدرت در بدنه اجتماع» ساخته و پرداخته شده است.
در واقع آن چه که دارابونت از دیوانسالاری، کار آمدی ، غیر شخصی بودن و تغییر ناپذیر بودن یک «سازمان بازداشتگاهی » در مسیر سبز به تصویر می کشد نه تنها بزهکاران بلکه به گونه ای « خزنده » و به تدریج و اندک ، اندک سرتاسر جامعه را تحت نظارت خویش در خواهد آورد.صورت کامل شده این مصیبت در حقیقت همان آسایشگاه سالمندان است که این بار روای فیلم که خود یکی از همان زندان بانان بند E است سالهای پایانی عمر خویش را به گونه رنج آوری در آن جا می گذراند. با این تفاوت که اکنون « زندان» به «آسایشگاه سالمندان » و زندان بان به «پرستار» تبدیل گردیده است.
بند E بسط معمولی نظام نوین کارخانه ای بود، مواد خام این کارخانه انسانها بودند که به جای تولید کالا مرگ تولید می کرد. ورود و خروج ها، وزن ، اندازه، شکل و در کل تمامی مشخصات موادی که به این کارخانه ( بند E ) وارد می شدند توسط نمودارها و اسناد سازمان مدیریت زندان به دقت مشخص و ترسیم شده بود، همه چیز به بهترین وجه ممکن سامان یافته بود ساعت اعدام، ورود و خروج، صندلی الکتریکی، ولتاژ برق، جایگاه تماشاچیان مراسم، حتی شبکه ای که می بایست این مواد خام ( محکومان به مرگ) را به بند E و محل اجرای حکم می رساندند. همه و همه به خوبی سازمان یافته بود آن چه که مادر در مسیر سبز دیدیم در واقع چیزی نبود جزء طرح عظیمی از مهندسی اجتماعی.
برداشت دوم: وضعیت های بحرانی
1- مسیر سبز به خوبی نشان داد که آن چه در وضعیت های بحرانی برای محکومان به مرگ اتفاق می افتد این است که فرایند اجتماعی شدن آنان به سرعت وارونه می شود. محکومان تمامی واکنش های آموخته شده در جریان اجتماعی شدن را به یک سود نهاده و اضطراب هایی همانند اضطرابهای کودک خردسالی که از حمایت پدر و مادر خویش به دور مانده باشد را تجربه می کنند. ترس ، محرومیت، آینده نامعلوم، روزهای ملال آور همه و همه سبب می شود که شخصیت زندانیان به یک باره فرو ریزد. زندانی رفتارکودکانه ای به خود می گیرد و در درک معنای زمان و توانایی از پیش فکر کردن را به سرعت از دست می دهد و در پاسخ به رویدادهای ظاهراً جزئی و بی اهمیت تغییرات محسوسی از خود نشان می دهد و بدین گونه است که جان کافئی از خاموش شدن چراغهای سلول به شدت می هراسد. دیگر زندانی سرش را با بازی با یک موش گرم می کند او را آقا صدا می زند و در رویایی «شهر موش ها» مدام به سر می برد. حتی بیلی بیرهم ترین قاتل بند E هم دلش برای خوردن «نان ذرت گرم بو داده » لک می زند و تمام شرارت هایش را به حاظر است به خاطر خوردن یک «نان ذرت» به کنار نهد.
2- در زیر لاله های اصلی فیلم و در زوایای پنهان آن جنبه های قدرتمندی از سادیسم و خشونت نهفته است. تا جایی که زندانبانان همچون یک «مراسم تئاتر» صحنه های قبل از اعدام محکومان با صندلی الکتریکی را بارها تمرین می کنند تا در هنگام « نمایش » به بهترین وجه ممکن اسلوب « منطقه روی صحنه تئاتر » را حفظ کنند و مراسم اعدام با رضایت خاطر هر چه بیشتر « تماشاچیان» پایان پذیرد.
مراسم اعدام زندانیان حتی از سوی زندان بانانی که دارابونت آنها را بس انسانی به تصویر می کشد. چنان با جذبه و اشتیاق دنبال می شود که گویی آنان نیز تنها صورتی از « انسانیت» را بر چهره زده اند و در دو مورد حتی زمانی که مغز یک زندانی زیر بار شوک الکتریکی صندلی مرگ متلاشی می شود آنان خیره تر از قبل و با انگشت اشاره صحنه هولناک اعدام را به زندانبان خاطی نشان می دهند. و سپس او را چنان به شدت کتک می زنند و لباس بند روانی های زندان را به تنش می کنند . حتی زمانی که می خواهند جان کافئی را بر بالین بیماری برند و ترس از فرار او هست برای کشتنش چنان نقشه هولناکی طرح ریزی می کنند زیرا ایمانشان هنوز آن قدر متزلزل است که جان کافئی را بیشتر یک « قاتل» می بینند تا یک « قدیس » .آنان جان كافئی را در حالی به بالین بیمار در حال مرگ می برند كه اطراف او را زندان بانانی مجهز به تفنگهای وینچستر احاطه نموده است تفنگ هایی كه در صورت اصابت گلوله های آن به بدن او می تواند حفره هایی به اندازه یك كف دست در آن ایجاد كنند.
برداشت سوم : مرگ، رهایی و رستگاری
« خلاصه بگوییم بشر طبیعتاً و از نظر خصیصه هایش مضحک و خنده دار است و از تمام جهات که در نظرش بگیریم و توجهش کنیم سرگردان است».یادداشت های زیر زمینی / فئودور داستایفسکی
« پرنسس عزیز ... ساختن بهشت بر روی زمین آسان نیست و ظاهراً تو آن را دست کم می گیری: بهشت مساله ی دشواری است، پرنسس عزیز ، بسیار دشوار تر از آن چه بر قلب استثنائی تو می نماید» «پرنسس ش. به پرنسس میشیکن در ابله» فئودور داستایفسکی
مسیر سبز اگر چه کوشش دارد که « معجزه و رهایی بشر» را به تصویر بکشد ولی این تصویر در قالب « مسیحی گونه » آن پیاده می شود « شفایابی بیماران لاعلاج» ، «باز گرداندن زندگی و حیات به مردگان» بوسیله » دم مسیحایی « »قدیس جان کافئی» اشکال ناظر به ارایه چنین تصویری هستند.
حتی از نگاه سمبولیک به مساله اجرای حکم اعدام با صندلی الکتریکی نشانه هایی از به « صلیب کشیده شدن عیسی مسیح» را در خود حمل می کند که به جای « تاج خار » ، « محفظه ای فلزی» و به جای «بر صلیب کوبیدن» ، « دست بندهای محکمی » که محکوم را تا آخرین نفس سر جای خودش نگاه می دارد و به فاصله چند ثانیه با جریان عیمی از الکتریسیته محکوم را به رستگاری می رساند و بیلی ( قاتل اصلی دختر بچه ها) که « فطرتاً پلید و ناپاک » است و شانس نشستن بر « صلیب الکتریکی » را ندارد به ضرب گلوله های یک زندان بان سادیسمی به هلاکت می رسد و بی شک پرونده و افتخار رستگار شدن او و بخشودگی گناهانش برای همیشه منتفی می شود.
جان کافئی که نیز همه چیز را برای فرارش از زندان مسیر است مرگ را بر می گزیند او آشکارا در پی نییرواناست در جایی که هیچ محرکی نه از برون و نه از درون نتواند آرامش جاودانی او را بر هم زند. این جریان سرانجام به صورت احساس گناه فزاینده، ملامت نفس، نفرت از خویش و میل به کیفر دادن نمایان می گردد.
جان کافئی زمانی که می بیند « هر روز بر شدت تاریکی جهان افزوده تر می گردد» از طرفی نیروی « معجزه » او را دچار « خفگی » می کند بی محابا خویش را به صندلی الکتریکی می سپارد و روای داستان که همان زندان بان جان کافئی است که بر اثر انتقال« نیروی سحر آمیز » او مبتلا به عمری طولانی می گردد هر روز از خداوند تقاضای مرگ می کند و دچار یأسی عمیقاً رنج آور می گردد و قطع علاقه به جهان خارج، مرگ عزیزان همه و همه به او می آموزد که هر فردی سرانجام می میرد و در نهایت این مرگ است که پیروز می شود .
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ يک زندان ايالتي است. يکي از زندانيان، سياه پوست تنومند و قوي هيکلي به نام «جان کافي» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده است، در حالي که قاتل نيست، بلکه نيروي خارق العاده ي شفابخشي دارد...