به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
“لانتوری”به معنای ناسزایی رایج در زندان است و اصطلاحا به افراد تازهکار، کارنابلد و ناکارآمدی گفته میشود که بسیار پرمدعا هستند. فیلم داستان یک گروه چهار نفری است که با دزدی، کیف قاپی و خفت گیری از بچه پولدارها روزگار می گذرانند. در جریان یک خفت گیری پاشا( نوید محمدزاده) متوجه می شود که مردی از آنها فیلم می گیرد. او به دنبال آن مرد می رود و سر از یک کتاب فروشی در می آورد و بعد از چندسال عشق قدیمی خود- مریم(مریم پالیزبان) را می بیند. پاشا از هر راهی وارد می شود تا توجه و علاقه مریم به خود را جلب کند اما سردی و بی توجهی مریم در نهایت موجب می شود تا پاشا به روی صورت او اسید بپاشد.
فیلم به صورت شبهمستند و فلاش بک های متعدد داستان را روایت میکند. در سکانس های آغازین برخی از کارشناسان و کاراکترهای درگیر در ماجرا پی در پی جلوی دوربین ظاهر میشوند و از جزئیات پرونده گروه لانتوری می گویند.
“لانتوری”در واقع روایتی تلخ از سرگذشت مریم است.”مریم” دختری است که در بچگی مادرش را در تصادفی از دست داده و تنها بزرگ شده است. مریم روزنامه نگاری فعال و سمج است که با آدم های سوژهای خود زندگی می کند. مریم خود را وقف اجتماع و آدم های آن کرده است. مریم از زمانی وارد فضای زندان ها و بچه های بزهکار می شود و به قول همکارش-الهام( بهناز جعفری) دیگر نمی تواند از این فضا بیرون بیاید. مریم برای کمک کردن به این بچه ها دست به هرکاری می زند، از برگزاری نمایشگاه به منظور جور کردن پول دیه ی اعدامی ها تا رفتن به سراغ خانواده های قربانیان و التماس برای گرفتن رضایت آنها برای عدم اجرای قصاص.
هنگامی که مریم درگیر پرونده سیاوش- پسرخاله ی پاشاست، پاشا برای اولین بار او را می بیند و عاشق او می شود و حالا بعد از دو سال به طور اتفاقی مریم بر سر راه پاشا قرار می گیرد. مریم شخصیت جذابی دارد و بنابه تعریف الهام مریم جوری نبود که عاشقش نشوی و هر مردی می توانست عاشق مریم شود.
پاشا سعی می کند خود را به مریم نزدیک کند و الهام به پاشا توصیه می کند که راه نزدیکی به مریم نزدیک شدن به کار اوست. پاشا برای حلب توجه مریم او را به مکان هایی همچون لابراتور تولید مواد مخدر می برد تا گزارش تهیه کرده و عکس بگیرد. برخلاف تمام تلاش های پاشا مریم علاقه ای به او ندارد. علاقه ی افراطی پاشا باعث می شود تا زمانی که کاملا از علاقه ی مریم ناامید شده به روی او اسید بپاشد.
“مریم”دختری است قربانی یک عشق افراطی و بیمار گونه. هیچ تناسبی بین پاشا و مریم وجود ندارد اما پاشا که پسری پرورشگاهی است و همواره به دنبال محبت و عشق در زندگی خود بوده مریم را بهترین گزینه می داند. شوک فیلم لحظه تلخ اسید پاشی است، اتفاقی که تمام زندگی مریم را نابود می کند؛ هم جسم و هم روح او را. مریم در بیمارستان در حالی که صورت و دست هایش باندپیچی است و صدایش می لزرد. علت توجه کم خود به پاشا و همراهی با او در برخی لحظات را این گونه بیان می کند:
«دلم براش سوخت، یه دلسوزی احمقانه و از همونجا اشتباهم شروع شد، من فقط با او رفتم تا چند تا عکس بندازم.»
مریم که همواره دغدغه ی اصلاح جامعه و انسان ها را داشته است، به فکر اصلاح پاشاست:
« فکر می کردم می کردم میشه یکی رو عوض کرد، برای من زن و مرد فرقی ندارن می خوام به آدما کمک کنم. من فقط داشتم بهش کمک می کردم تا دست از سرم برداره.»
اوج احساس بدبختی مریم در این جملات او قابل درک است:
« همه ی زندگی ام خواندن و دیدن بود، من مرده ام الان زنده زنده زیر خاکم.»
«روزی صدبار می سوزم ولی زنده ام.»
مریم که خود روزی به دنبال رضایت گرفتن از خانواده های قربانیان دست به هرکاری می زد اکنون که خود قربانی شده حاضر به بخشش نیست و می خواهد با اجرای قصاص عضو کاری کند تا دیگر کسی جرآت نکند اسید بپاشد،چراکه این عمل را بدتر از قتل می داند. مریم با وجود پافشاری در اجرای قصاص همچون آمنه در آخرین لحظه پاشا را می بخشد.
مریم علت کار بزرگ خود را اینگونه بیان می کند:
«تنها چیزی که برام مونده بود بخشیدن بود، وقتی گفتم بخشیدم به خودم فکر کردم نه یه آدم دیگه.کور شدن یا نشدن اون آدم برای من فرقی نمی کرد.»
مریم اما دختری است که با وجود این اتفاق وحشتناک و عدم سلامت جسمی و از دست دادن تمام زیبایی خود باز هم ناامید نمی نشیند. سکانس پایانی فیلم بسیار تأثیر گذار است، زمانی که مریم بدون عینک با چهره سوخته خود در حالی که عکس زمان سالم بودن خود را در دست دارد رو به دوربین اعلام می کند که می خواهد بلند شود و زندگی کند و الان راحت می تواند رضایت بگیرد چراکه خودش این بخشش و انصراف از اجرای قصاص را با تمام وجودش درک کرده است.
مریم تنها دختر فیلم نیست، “باران”(باران کوثری)یکی دیگر از دختران لانتوری است. او نیز قربانی است، قربانی فقر و بی کسی. باران زمانی که تنها ۱۶ سال داشته به عقد مردی ۵۰ ساله در می آید، مردی که با او کاسبی می کرده است. باران سرانجام موفق می شود از مرد طلاق بگیرد اما او برای تأمین زندگی به دنبال دزدی و خودفروشی می رود و در این میان با پاشا آشنا می شود. باران نقش مهمی در گروه لانتوری دارد. او با عشوه گری با پسران و مردان پولدار همخواب شده و با کمک مردان لانتوری با تهدید به انتشار این فیلم ها از این مردان اخاذی می کند. باران در تمامی سکانس هایی که بعد از خودفروشی از خانه مردان پولدار خارج می شود حالتی غمگین و چشمانی اشک آلود دارد. باران عاشق پاشاست. این عشق را در تمام طول داستان می توان حس کرد، از حسادت او به مریم و تلاش برای لو دادن رابطه او با سعید(بهرنگ علوی) تا التماس های او به مریم برای بخشیدن پاشا و گرفتن چشمهای او به جای چشمان پاشا.
کلام آخر
صرف نظر از ایرادات حقوقی و جامعه شناسی که به فیلم وارد شده است ، “لانتوری” سعی دارد تا از یک معضل اجتماعی به نام اسیدپاشی که در جامعه وجود دارد، آسیب شناسی نماید؛ معضلی که دختران قربانی آن هستند. بنابر گفته دکتر زندی( پریوش نظریه) در فیلم در جامعه مردسالار ما آسیب هایی که زنان می بینند، عمیق تر است و امکان دلجویی برای آنها کمتر.
بازی قوی بازیگران فیلم و کارگردانی ماهرانه فیلمساز لانتوری را به فیلمی تأثیرگزار تبدیل کرده است گرچه فیلم در جای جای خود سرشار از کنایه های سیاسی و اجتماعی است و این اشاره ها آنقدر سطحی و شعاری اند که حوصله مخاطب را سر برده و به جای جاذبه، دافعه ایجاد کرده اند، گویی فیلمساز خود را موظف می داند در تمام فیلم های خود حتما ژشت شبه روشنفکری داشته باشد و مغرضانه به ارائه تصویری سیاه و عقب مانده از قشر مذهبی بپردازد.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]