تحليل و بررسي فیلـــــــم دزدان دریائی کارائیب قسمت اول نفرین مروارید سیاه
: چگونگی به وجود آمدن طرح اصلی دزدان دریایی کاراییب در اوایل دهه 1990 "تد الیوت و تری راسیو" که نمایشنامه نویسان رادیو و تلویزیون بودند تصمیم به نوشتن فیلم نامه ای...
29 آذر 1395
چگونگی به وجود آمدن طرح اصلی دزدان دریایی کاراییب در اوایل دهه 1990 "تد الیوت و تری راسیو" که نمایشنامه نویسان رادیو و تلویزیون بودند تصمیم به نوشتن فیلم نامه ای بر اساس "درزدان دریایی کاراییب" گرفتند که در بخش اصلی داستان افرادی چون "ویل ترنر و جک اسپارو " و همچنین دزدان دریایی شریری که به دنبال گنج بودند قرار داشتند.
قرار بود "استیون اسپیلبرگ" کارگردان مشهور امریکایی، این پروژه را به دست بگیرد و همچنین برای نقش "کاپیتان جک اسپارو " افرادی چون بیل مورای، استیو مارتین و رابین ویلیامز را در نظر داشت. اما کمپانی بزرگ دیسنی به دلیل تولید نمایشنامه اخیری که "جزیره گنج" نام داشت و روند داستان مشابهی را مثل "دزدان دریایی کاراییب " طی میکرد متوقف نمودن پروژه عظیم دزدان دریایی کاراییب را اعلام کرد و استیون اسپیلبرگ از پروژه کنار رفت.
چندین سال بعد کمپانی دیسنی از تولید کننده نامدار آن زمان "گای واپرت" خواست تا نسخه ای بر اساس "سوار کاری" بنویسد که "گای واپرت" این پیشنهاد را قبول نکرد چون از نظر او این حرکت یک دزدی مستقیم از نسخه اصلی فیلم به شمار می آمد. اما نویسنده مشهور، "استارت بیتی" نسخه " سوارکاری "را بازنویسی کرد که در مارچ 2002 نمایشنامه نویسانی چون "تد الیوت و تری راسیو" به علت داشتن آگاهی در خصوص دزدان دریایی ناگهان درخشیدند و از این نسخه الهام گرفتند و دزدان دریایی کاراییب را خلق کردند.
آنها تصمیم گرفتند كه به داستان حالت ماورایی بدهند و وقتی هزینه تولید بالا رفت "مایکل ایسنر و باب ایگر" تهدید کردند که پروژه را متوقف میکنند چون میگفتند این پروژه با شکست رو به رو خواهد شد. اما "بروس ایلمر" با نشان دادن هنر مفهومی و جان بخشی و سر زندگی فیلم تفکر آنها را عوض کرد و در می سال 2002 "جرج وابریسنکی" کارگردانی دزدان دریایی کاراییب را بر عهده گرفت. او میخواست از تکنولوژی مدرنی استفاده کند تا ناپدید شدن خود پس از "عمر طلایی هالیوود" را جبران کند و خاطرات کودکی خود را از "سوار کاری" دوباره زنده کند.او به این اعتقاد داشت که لحن ترسناک و حالت طنز در فیلم باعث میشود که فیلم مورد توجه افراد بسیاری واقع شود.جرج وابرینسکی نمیخواست که احساسی کاملا خیالی به فیلم داشته باشد، او به یک قوه تخیل تاریخی نیاز داشت. بیشتر بازیکنها لباس های مصنوعی پوشیده و از لنزهای رنگی استفاده میکردند. "جانی دپ" با عینک دودی و جفری راش با لباس متاثرکننده ایفای نقش کردند که حس شیطانی به شخصیت آنها میداد.
طرح اولیه فیلم و شروع فیلم برداری فیلم برداری از روز 9 اکتبر سال 2002 شروع شد و تا مارچ 2003 پایان یافت. در این یک سال حوادثی بوجود آمد. مانند صحنه ای که "جک اسپارو" وقتی داشت دزدی میکرد سه ریسمان بزرگ دورش پیچیده شد و زانوی دپ صدمه شدیدی دید و این حادثه باعث شد تا تولید کنندگان و دست اندرکاران فیلم اینگونه فکر كنند که جانی دپ بخاطر ترس دیگر نمیتواند بازی خودش را انجام بدهد که البته در پایان داستان همگان عقیده خود را تغییر دادند.
یکی از مشکلات اصلی فیلم برداری استفاده از پرده آبی بود که بازیگران باید خود را جای کاراکترهای کامپیوتری بگذارند و صحنه هایی را که در نیم ساعت میشد فیلم برداری کرد بعضی مواقع یک هفته به طول می انجامید!
جرج وابرینسکی به دلیل حضور دوباره خود در عرصه سینما وسواس زیادی را تجربه میکرد و بعد از اتمام کار در روز او کل شب را در اتاق خود صرف ویرایش و بازبینی دوباره فیلم میکرد در حالی که در همین زمان میشد ششصد صحنه را بررسی کرد. و حتی صحنه هایی را که با موفقیت حتی به اتمام میرساندند دوباره فردای آن روز اجرا میکردند و میتوان گفت تنها کسی که بدون ناراحتی تمامی کارهای وابرینسکی را انجام میداد جانی دپ بود.پیش ار پخش فیلم بسیاری از مردم و کارشناسان عقیده داشتند که این فیلم شکست سنگینی میخورد.
این فیلم بر اساس طرح اولیه "سوار کاری" بود و همچنین کمپانی والت دیسنی قرار بود اول با "جیم کری" به توافق برسد که با مشورت جرج وابرینسکی با تیم برتون "جانی دپ" نقش کاپیتان جک اسپارو را بر عهده گرفت که در اوایل دیسنی مخالفت شدید خود را اعلام کرده بود اما در نهایت جانی دپ قرار داد را امضا کرد.
نقد کنندگان به طور قابل توجهی این فیلم را مورد بررسی قرار دادند و همگان بازی جانی دپ را تحسین کردند و تمام صحنه های کمدی فیلم را ستودند بطوری که به قول منتقدان اعم از موافق و مخالف اجرای "دپ" در هر بخش عالی بود.
"کمپانی والت دیسنی پول زیادی برای این فیلم خرج کرده است به طوری که برای فیلم برداری بیش از نیمی از پارک زیبای دیزنی لند را به این فیلم اختصاص داده است".
نکات جالب در مورد فیلم _دندان طلایی "جانی دپ" که فراموش کرده بود در اولین صحنه فیلم برداری با خود بیاورد از نکات جالب این فیلم بود و جانی دپ اصرار داشت که باید یک هفت تیر واقعی و تاریخی به او بدهند تا بتواند در نقش خود غرق شود که پس از اصرار های زیاد جانی دپ، تولید کنندگان فیلم به فرانسه رفتند و یک هفت تیر تاریخی را از موزه فرانسه گرفتند که در كل فیلم هفت تیری که جانی دپ در دست داشت تنها اسلحه واقعی فیلم بود که سال ساخت آن اسلحه 1760 بود.
_ از نکات جالب دیگر این فیلم می توان به وجود افراد واقعی به جای افراد طلسم شده اشاره کرد، به این ترتیب که در صحنه هایی افراد به طور واقعی در سکانس های فیلم حضور پیدا میکردند و بعد با تصاویر کامپیوتری آن ها را به شکل دلخواه در می آوردند،حتی میمون کاپیتان باربوسا هم همینطور که البته پشم های زیاد بدن این میمون کار را سخت میکرد.
_ دیگر نكته این قسمت پریدن واقعی الیزابت سوان (کایرا نایتلی) به دریا در صحنه ایست که دزدان دریایی دیگر او و جک اسپارو را به داخل دریا انداختند تا از آنجا به نزدیکترین جزیره متروک بفرستند، در این صحنه ابتدا قرار بود تا از ارتفاع حدود ۸ متری کشتی تا دریا بدلی به جای کایرا این کار را انجام دهد اما کایرا برای افزودن به جذابیت این صحنه خودش به دریا پرید و آنقدر ترسیده بود که حتی قبل از شمارش معکوس وربینسکی خود را به دریا انداخت.
زمانی که این فیلم در حال اکران بود به دلیل موفقیت چشم گیر این فیلم در امریکا و دنیا تهیه کنندگان فیلم اعلام کردند باید قسمت دوم این فیلم هم ساخته شود.
صحبتهای جانی دپ در مورد فیلم دزدان دریایی کاراییب _ لذت میبرم وقتی توی خیابان، بچهای من را میبیند و داد میزند: هی، جک گنجیشکه؟ _ وقتی قرار شد نقش کاپیتان جک اسپارو رو بازی کنم گفتم باید ریش و موهایی که استفاده میکنم رو ببافم اما تهیه کنندگان مخالفت شدید خود را اعلام کردند... اما من هم کوتاه نیامدم و از آنها یک دنده تر بودم آخر کاری کردم که قبول کنند. _ من کل روز رو با نقش جک اسپارو طی میکردم و وقتی خونه میومدم با لحن جک اسپارو فرزندم رو صدا میکردم و میگفتم: آهای بچه ها اوضاع روبه راهه؟ و بچه هام فریادشان در می اومد که بابا اذیت نکن ما داریم مرد عنکبوتی میبینیم و من بهشان میگفتم تا چند ماه دیگه کاپیتان جک اسپارو میاد و میتونه با یک حرکت مرد عنکبوتی شمارو به مورچه تبدیل کنه!!! _ صادقانه میگویم من جایزه را موثر میدانم اما ارزش گرفتن جایزه در مقابل بچه ای که تو خیابان از دور داد میزند "من عاشقتم جک گنجیشکه" برام هیچ ارزشی ندارد و من جایزه ام رو با همون داد یک بچه گرفته ام. این برای من جادویی و سحر انگیز است و به من قدرت میدهد کارهایی انجام دهم تا بچه هارو خوشحال کنم.
توضیحات در مورد شخصیت کاراکتر های فیلم کاپیتان جک اسپارو: با بازی جانی دپ یک دزد دریایی سرخوش و مست است که بسیار ترسوست. از خصوصیات او میتوان به فرارهای به موقع و از داراییهای او میتوان به قطب نمای جادویی او و از سمتهای او میشود به ریاست دزدان دریایی و مجمع برادران ولتز اشاره کرد. او کاپیتان کشتی مروارید سیاه نیز است.
ویلیام ترنر: نقش مکمل فیلم با بازی اورلاندو بلوم که در واقع آهنگری است که به دنبال معشوقه اش الیزابت سوآن و پدرش بیل ترنر پا به دریا گذاشته. از مهارتهای او میتوان به شمشیر بازی او اشاره کرد.
الیزابت سوآن: با بازی کایرا نایتلی بازیگر انگلیسی است. او دختری خوش قلب است که به خاطر کارهای جک اسپارو دزد دریایی شد. از داراییهای او میتوان به کشتی سئو فنگ اشاره کرد. او عضو مجمع برادران ولتز نیز است.
کاپیتان هکتور باربوسا: با بازی جفری راش او شخصیت منفی فیلم است. او و جک اسپارو همیشه با هم در جدال هستند. از داراییهای او میتوان به ۸۸۲ سکه نفرین شده کورتز و میمون آزتکی او اشاره کرد.
داستان فیلم: بله، داستان فیلم از آنجایی آغاز میشود که فرماندار انگلستان همراه با دخترش (لیزابت سوان) در یک کشتی نظامی به سرپرستی معاون فرماندار (فرمانده نارینگتون) در حال کشتی رانی و بازرسی دریایی کاراییب هستند.فرمانده نارینتون بر این عقیده است که باید تمامی کشتی هایی که زیر سلطه انگلیس هستند از قوانین پیروی کنند و تمامی دزدان دریایی به مجازات برسند و اعدام شوند. او میخواهد آرامش را به دریای کاراییب بیاورد. او در اجرای تصمیم خود بسیار جدی است.ناگهان در آن سوی دریا چیزی از دور دیده میشود، کشتی ها در حال غرق شدن و سوختن هستند.... بلی انگار دزدان دریایی به آنها حمله ور شده و همه چیز را نابود کرده اند.اما پسرکی را نجات میدهند، الیزابت به دستور پدرش مسئولیت نگهداری از او را بر عهده میگیرد.الیزابت در حال مراقبت از پسرک است كه ناگهان او بیدار میشود و اسم خود را به زبان می آورد. "ویل ترنر"
الیزابت به گردنبندی که به گردن ویل است توجه میکند و میبیند یک سکه طلاست و نشانی از دزدان دریایی است. آن را پنهان میکند چون میداند اگر فرمانده نارینگتون بفهمد، پسرک را به این جرم اعدام خواهد کرد.سالها بعد الیزابت رویایی از زمانی که ویل ترنر را نجات داده بود میبیند.در همان روز ویل ترنر شمشیر زیبایی را به دستور پدر الیزابت آماده کرده بود. بله، ویل ترنر یک جوان قوی و آهنگری تمام عیار شده بود.ویل ترنر عاشق الیزابت شده بود اما به دلیل اینکه آهنگری بیش نبود و همچنین نجات جانش را مدیون خانواده سوان میدانست هیچ عکس العملی نشان نمیداد.در آن سو فردی همراه با یک قایق شکسته و سوراخ شده در حال نزدیک شدن به شهر است. فردی که در نگاهش قدرت و فرماندهی کشتی های زیادی را میشود دید اما سوار بر یک قایق کوچک است.در شهر مراسمی برای تقدیر از فرمانده نارینگتون فراهم کرده اند. فرمانده به الیزابت علاقه ای ویژه دارد و میخواهد با او ازدواج کند. الیزابت را به بلندی برجی میبرد تا از او بخواهد همسرش بشود. ناگهان الیزابت سرش گیج میرد و به داخل دریا می افتد. فرمانده کاری از دستش بر نمی اید اما همان فرد تازه وارد با شجاعت تمام خود را داخل دریا می اندازد و جان الیزابت را نجات میدهد. در همین هنگام چشمش به گردنبندی که الیزابت انداخته بود می افتد. آن مرد این سکه را میشناسد و میداند چیست.زمانی که فرمانده با مردانش به آنجا میرسند برخلاف اینکه از او تشکر کنند او را به جرم دزد دریایی بودن دستگیر میکنند و فرمانده با دیدن خالکوبی روی دست او متوجه میشود او یک دزد دریایی معمولی نیست. او "جک اسپارو" است. مردی که به قول خودش باید او را کاپیتان جک اسپارو صدا بزنند.اما الیزابت با این تصمیم مخالفت میکند و خواستار آزادی جک اسپارو میشود به دلیل اینکه جان خود را مدیون او است. در این هنگام جک الیزابت را به گروگان میگیرد و به وسیله او فرار میکند و در زمان فرار جمله ای میگوید که به فرمانده نورینگتون بر میخورد. آن جمله این است."اسم کاپیتان جک اسپارو رو هرگز فراموش نخواهید کرد چون او به راحتی از دستان شما فرار میکند."جک در حال فرار به کارگاه آهنگری ویل ترنر میرسد و در حال آزاد کردن دستان خود از زنجیر است که ویل سر میرسد. جک فکر میکند ویل یک جوان بی فکر و ترسو است اما ویل با برداشتن شمشیر نشان میدهد که میخواهد جلوی جک را بگیرد و به جک میگوید تو به خانم الیزابت صدمه وارد کردی باید تاوان کارت را بدهی.میان جک و ویل درگیری بوجود می آید که در نهایت با کمک رییس ویل که فردی تنبل و مست بود جک گیر میافتد و فرمانده نورینگتون، کاپیتان جک اسپارو را دستگیر میکند.قرار بود فردا در زمان طلوع افتاب جک اسپارو را اعدام کنند اما در همان شب اتفاقی می افتد. دزدان دریایی عجیبی به شهر حمله میکنند و دست به غارت و كشتار میزنند. شهر در آشوبی کامل فرو میرود. فرمانده نورینگتون با سربازانش از شهر دفاع میکنند. ناگهان دزدان دریایی به خانه فرماندار سوان حمله میکنند و الیزابت را میبینند و او را دستگیر میکنند و به پیش کاپیتان خود که کاپیتان هکتور باربوسا نام دارند میبرند. آنها در کشتی اسرارآمیز مروارید سیاه هستند. شاید برترین کشتی آن زمان که با سرعتی باور نکردنی همیشه از چنگ ماموران دریایی میگریخت.کاپیتان از الیزابت میپرسد اسمت چیست؟ او دروغ میگوید و خود را دوشیزه ترنر خطاب میکند. ناگهان باربوسا خوشحال میشود و در همین هنگام چیزی باعث میشود که خوشحالی اش را تکمیل کند آن همان سکه طلایی است که در گردن الیزابت آویزان است. با دیدن سکه طلایی که الیزابت در گردن دارد از او میخواهد که آن را به او بدهد. الیزابت میگوید اگر سکه را بدهم باید بعد از آن مرا آزاد كنی. باربوسا قبول میکند اما الیزابت از قوانین دزدان دریایی بی خبر است چون باربوسا اورا نجات نمیدهد. چون الیزابت یک دزد دریایی نیست که قوانین درباره او به درستی انجام شود و معامله از بین میرود.
ویلیام تصمیم میگیرد که جان الیزابت را نجات دهد، برای همین به زندانی که جک اسپارو در آن قرار داشت میرود و به جک پیشنهاد میکند اگر کمک کند الیزابت را نجات دهد او را آزاد خواهد کرد. جک اول قبول نمیکند اما با فهمیدن نام ویلیام ترنر نظرش عوض میشود! جک پدر ویلیام را میشناسد اما سخن به زبان نمیاورد. جک تمامی افراد کشتی مروارید سیاه را میشناسد، شاید بهتر از هر شخص دیگری.
ویل و جک با حقه یک کشتی میدزدند اما فرمانده نورینگتون به حماقت جک میخندد که او بدترین دزد دریایی است که تا به حال دیده است چون نمیتوانند فرار کنند. زمانی که فرمانده با افرادش به کشتی که جک دزدیده بود وارد میشوند میبینند که کسی در آن نیست. جک به همراه ترنر به کشتی دیگری میروند و در حال فرار هستند. فرمانده دستور شلیک میدهد اما کشتی نمیتواند هیچ حرکتی بکند چون جک قبلا کشتی را از كار انداخته است و فرمانده به این نتیجه میرسد که جک اسپارو یا به عبارتی کاپیتان جک اسپارو بهترین دزد دریایی است که تا به حال دیده است.
در میان دریا ویلیام سوالی که در ذهنش بود را از جک میپرسد که آیا پدرش را میشناخته یا نه؟ جک با تمسخر به او جواب میدهد پدرت بوتاسپ بیل ترنره، کسی که یک دزد دریایی شرور و خطرناکه. ویل از این حرف ناراحت میشود و به جک میگوید كه این حقیقت ندارد اما جک به او میگوید خودت میدونی، میخواهی باورش کن یا انکارش.
جک ویلیام را به شهری به نام تربباوگو میبرد. شهری که در آن قانون وجود نداردو یک شهر بی اصالت است و هر کسی هر کاری که دلش بخواهد انجام میدهد. اما جک در اصل میخواهد دوست قدیمی خود را ببیند و از او بخواهد یک خدمه کامل پیدا کند تا بتواند کشتی مروارید سیاه را بدست بیاورد اما دوست او مخالفت میکند. ولی زمانی که که جک به او میگوید او پسر بوتیپ بیل ترنر است ناگهان موافقت خود را اعلام میکند.
او خدمه هایی پیدا میکند كه در نگاه اول هیچ کدام شرایطی که یک خدمه کشتی نیاز دارند را ندارند و گویا برای این کار ساخته نشده اند اما جک مجبور است قبول کند چون کس دیگری وجود ندارد و در نهایت سفر اعجاب انگیز خود را با خدمه خود شروع میکنند، برای پیدا کردن کشتی نفرین شده مروارید سیاه.
در آن سوی دریاها، در کشتی مروارید سیاه الیزابت زندانی است وکاپیتان باربوسا خواستار شام خوردن با الیزابت است که الیزابت با زرنگی در زمان غذاخوردن خنجری به سینه باربوسا فرو میکند اما هیچ اتفاقی نمی افتد، حتی خونی نمیچکد. باربوسا،الیزابت را به عرشه کشتی میبرد و الیزابت با صحنه ای مواجه میشود که در زندگی خود تا بحال ندیده است.
تمامی خدمه کشتی از جمله کاپیتان باربوسا اسکلت هستند و هیچ نشانی از حیات در وجودشان دیده نمیشود.
آری، نفرین مروارید سیاه همین است! آنها دچار نفرین مرگ شده اند.
از آن سو، جک اسپارو کشتی خود را از طوفانی مهیب نجات داده و با قطب نمای عجیب خود که شمال را نشان نمیدهد همچنان در حال حرکت است.
در همین هنگام ویل ترنر که با افکار خود در کشمکش است از جوشامی گیبز، دوست قدیمی جک اسپارو میپرسد که آیا جک مورد اعتماد است یا نه؟ چرا جک همیشه به نوعی غیرمعمول رفتار میکند؟ گیبز میگوید تو جک را نمیشناسی، جک هدفی دارد که تا آن را به تحقق نرساند هرگز دست از کار نمیکشد. جک قبلا کاپیتان کشتی بزرگ مروارید سیاه بوده است.
ویل ترنر با این حرف جا میخورد و گیبز در ادامه میگوید باربوسا در کشتی مروارید سیاه دستیار جك بود اما روزی او به جک خیانت میکند و او را درون یک جزیره ای که هیچ انسانی در آن زندگی نمیکرد می اندازد و تا بحال هیچ کسی از آن جزیره زنده بیرون نیامده است. و قوانین این حرکت آن است که به آن دزد دریایی یک تپانچه همراه با یک گلوله میدهند که این نه برای دفاع از خود بلکه برای زمان ناامیدی است که خود را بکشد اما جک از آن جزیره فرار میکند و آن گلوله را برای فردی نگه میدارد که این بلا را سرش آورده است و به او خیانت کرده است. او میخواهد انتقام خود را از کاپیتان هکتور باربوسا بگیرد.
در همین هنگام کاپیتان هکتور باربوسا و خدمه اش به جزیره ای میرسند و درون غاری میروند که گنج های بسیاری را در آن مخفی کرده اند. در میان آن جواهرات یک صندوقچه هم وجود دارد. باربوسا امشب از همیشه خوشحال تر است. او و خدمه اش میدانند قرار است که امشب نفرین شکسته شود و برای همیشه آزاد شوند. باربوسا برای شکستن این نفرین به خون فرزند باتوساپ بیل ترنر احتیاج دارد. او فکر میکند الیزابت فرزند ترنر است. در صندوقچه 881 سکه طلای قدیمی و نفرین شده وجود دارد و برای شکسته شدن این نفرین نیاز است که آخرین سکه را هم به آن صندوقچه بیاندازند. سکه الیزابت را درون صندوقچه می اندازد و خنجر خود را بیرون می اورد تا خون الیزابت را بریزد.
در همین هنگام جک و ویل میرسند. ویل منتظر است جک کاری کند اما گویا جک با اعتماد به نفس کامل و هوشیار از همه چیز میگوید بهتر است صبر کنیم. ولی ترنر گوش نمیدهد و جک را میزند و بیهوش میکند تا خود نقشه آزاد کردن الیزابت را دنبال كند.
در همین هنگام باربوسا خون الیزابت را میریزد. با کمی از خون زخم دستش كه با خنجرش بریده بود اما نفرین شکسته نمیشود. در همین هنگام زمانی که خدمه کشتی و دزدان دریایی دیگر بخاطر آزاد نشدن و رهایی خودشان از دست نفرین با کاپیتان باربوسا دچار مشکل میشوند، ویلیام الیزابت را به گوشه ای میبرد و او را مخفی میکند. ولی باربوسا متوجه میشود اما در عین ناباوری جک اسپارو که بخاطر ضربه ای که به سرش وارد شده بود، با گیجی کامل وارد صحنه میشود.و تمامی افراد باربوسا و خود باربوسا متعجب میشوند که چرا جک اسپارو تا به امروز زنده است.در طرف دیگر ویلیام، الیزابت را نجات میدهد و به کشتی میبرد اما الیزابت خواستار نجات کاپیتان جک اسپارو است اما خدمه به الیزابت میگویند که قانون قانون است. جک گفته اگر کسی نیامد او را رها کنید.
در همین هنگام در کشتی مروارید سیاه جک اسپارو در حال نجات جان خود از دستان باربوسا است. باربوسا میگوید باید چیزی به ما بدهی تا از كشتن تو منصرف بشوم. جک میگوید من میدانم شما به چه چیز احتیاج دارید، من از نفرین شما باخبرم. آن کسی که شما میخواهید تا خونش را بریزید تا نفرین شکسته شود را من میشناسم.
اما باربوسا او را به زندان کشتی می اندازد و با تمام سرعت به کشتی که جک از آن آمده بود حمله میکند و میخواهد همه چیز را نابود کند.
در کشتی که الیزابت و ترنر قرار دارند غوغایی برپاست. چون مروارید سیاه میخواهد به انها حمله کند الیزابت نقشه ای طرح میکند تا به طرف کم عمق ساحل بروند و ویلیام ترنر این بار شجاع تر از همیشه میگوید ما باید بجنگیم تا پیروز شویم. او خون پدرش را در رگهایش دارد. او یک دزد دریایی تمام عیار است.
آنها آماده جنگ میشوند و به مروارید سیاه حمله میکنند و یک جنگ تمام عیار و دیدنی از نوع جنگ های دزدان دریایی کاراییب را به تصویر میکشند.در میان جنگ جک فرار میکند وبه روی عرشه می آید و برای بار دوم جان الیزابت را نجات میدهد.
ویل متوجه میشود که باربوسا فقط دنبال یک چیز است. همان سکه نفرین شده، الیزابت آن سکه را به طور مخفی از صندوقچه بداشته است. ویل به دنبال سکه به درون کشتی میرود ولی آنجا گیر می افتد. باربوسا به وسیله میمون خود سکه را به دست می آورد و کشتی که ویل در آن قرار داشت را منفجر میکند. آیا ویل در کشتی از بین رفته است؟
باربوسا دوباره پیروز میشود و جک و الیزابت و تمامی افراد جک را دستگیر میکند و دستور کشتن آنها را میدهد که ناگهان ویلیام ترنر به کشتی میاید. او زنده است و با شجاعت تمام اعلام میکند من پسر بوستراب بیل ترنر هستم، کسی که شما به خونش احتیاج دارید. الیزابت و جک اسپارو را آزاد کنید و باربوسا قبول میکند.
اما باز هم همان قوانین دزدان دریایی. باربوسا، جک و الیزابت را به درون جزیره ایکه تمام دورش دریاست می اندازد و جک برای دومین بار با الیزابت زندانی این جزیره میشود اما الیزابت خوشحال است چون کاپینتان جک اسپارو اولین کسی است که از این جزیره فرار کرده است. کاپیتان جک اسپارویی که طبق شایعات و گفته های مردم 3 روز و شب را بی حرکت کنار ساحل دراز میکشد تا موجودات دیگر به وجود او عادت کنند و با آمدن 2 لاک پشت غول آسا و بستن آنها به هم بوسیله طنابی که از موی بدن خود درست کرده بود کلکی ساخت و از جزیره گریخت. اما انگار قیافه جک اسپارو چیز دیگری میگوید. بلی او طبق معمول شایعاتی از خود درست کرده بود و فرارش فقط از روی یک اتفاق بود. او قاچاقچیانی که برای پنهان کردن مواد خود به جزیره می آمدند را گول زده و از جزیره خارج شده بود و زنده ماندن جک فقط از روی شانس بود. آنها در جزیره گیر افتاده بودند و کاری از دستشان بر نمیامد.
اما فردای آن روز یک کشتی نظامی به جزیره نزدیک میشود و الیزابت را نجات میدهد چون بار دیگر جک اسپارو در دستان فرمانده نارینگتون به دام می افتد و بار دیگر باید تلاش کند تا از دستش فرار کند اما او این بار با فرمانده معامله ای می کند. که او جای دزدان دریایی را که به شهر حمله کرده بودند را میداند و آنها را پیش دزدان دریایی میبرد و با این کار آزاد میشود.
در آن سو کاپیتان باربوسا به طرف پناهگاهی که 881 سکه طلای صندوقچه نفرین شده در آن قرار دارد میرسد. و آماده شکستن طلسم است و این بار فرزند اصلی بیل ترنر یعنی ویلیام را در اختیار دارد و میتواند با ریختن خون او طلسم را نابود کند.
درست در زمانی که باربوسا میخواهد خون ویل را بریزد جک اسپارو میرسد و میگوید افراد نظامی درست بیرون غار منتظر شما هستند. (جک با افراد فرمانده نارینگتون معامله کرده است که شما بیرون غار بمانید و من باربوسا و افرادش را به بیرون می آورم و شما میتوانید آنها را بکشید. اما چیزی را که فرمانده نارینگتون نمیداند این است که آن افراد طلسم شده هستند و هر گز نمیمیرند.)
او به باربوسا پیشنهاد میکند قبل از شکستن طلسم برو تمامی افراد نظامی آن کشتی را بکش و بعد برگرد طلسم را آزاد کن. باربوسا حرف او را میپذیرد اما چیزی را که ندیده بود حقه دیگری بود که جک اسپارو زده بود. او ناگهان یک سکه از صندوقچه را برمیدارد و پنهان میكند و به باربوسا پیشنهاد میکند حتی میتوانی برگردی خون ویلیام را تا آخرین قطره بریزی. باربوسا به افراد خود دستور حمله میدهد و یکی از زیباترین صحنه های فانتزی فیلم های سال 2003 در این سکانس کلید میخورد. زمانی که افراد باربوسا بدون قایق و پیاده در زیر دریا قدم میزدند مهتاب که به آنها میخورد بدن اسکلتی آنها را نشان میدهد و آرام آرام به سوی کشتی نظامی حمله ور میشوند.و با حمله افراد باربوسا به کشتی فرماندار جنگی نابرابر شروع میشود.
در آن سوی و درون غار جک اسپارو همراه باربوسا و ویلیام که به طناب بسته شده بود قرار داشتند که ناگهان جک شمشیر یک نگهبان میگیرد و ویل را آزاد میکند و درون غار دو دوست قدیمی به نام کاپیتان باربوسا و جک اسپارو شروع میشود. ویل هم با نگهبانان درگیر جنگ است که در همین زمان الیزابت به سمت کشتی باربوسا می آید و افراد خدمه جک اسپارو از قبیل گیبز را نجات میدهد و به آنها می گوید برویم جک و ویل را نجات دهیم اما آنها قبول نمیکنند و میگویند یک دزد دریایی هرگز قهرمان نیست و نخواهد شد و ما فرار میکنیم.
الیزابت خود به تنهایی برای نجات ویلیام و جک به درون غار میرود. در غار باربوسا شمشیری را به بدن جک فرو میکند اما جک زنده میماند بدون ریختن خونی و با حالت تمسخر رو به باربوسا میگوید: "نفرین شدن هم زیاد بد نیستا"
(به دلیل دزدیدن یک سکه از صندوقچه طلا جک هم نفرین شده است) در حین جنگ ناگهان جک تپانچه خود را میکشد و با تک گلوله ای که باربوسا به او داده بود به او شلیک میکند، ناگهان از بدن باربوسا خون بیرون میزند و باربوسا میفهمد که الیزابت به کمک ویلیام آمده است و ویل خون خودش را به همراه سکه ای که جک دزدیده بود ریخته است و طلسم شکسته شده است و باربوسا بعد از چندین سال طعم درد را میچشد و پیکره او بر روی جواهرات می افتد. بلی جک اسپارو انتقام خود را میگیرد.
در آن سو در کشتی فرمانده نارینگتون به دلیل اینکه دزدان دریایی دیگر فناپذیر شده اند پیروز میشود و دزدان دریایی خود را تسلیم فرمانده نارینگتون و سربازانش میکنند.
کاپیتان جک اسپارو در عین ناباوری باعث میشود بار دیگر ویلیام ترنز و الیزابت نجات پیدا کنند. او به چشم الیزابت و ویلیام یک قهرمان جلوه میکند. یک دزد دریایی قهرمان، اما او به وسیله مردان نارینگتون دستگیر میشود و برای اعدام آماده اش میکنند.
زمان اعدام فرا میرسد، طناب بر گردن جک می اندازند، اورا صدا میکنند جک اسپارو اعدام خواهد شد ولی جک باز با همان آرامش همیشگی میگوید، در واقع کاپیتان جک اسپارو! اما درست در همان زمان ویلیام ترنر سر میرسد و جک را نجات میدهد. جک با کمک ویلیام به برج میرسند اما سربازان دور آنها حلقه میزنند و زمانی که فرمانده نارینگتون میرسد جك خود را به دریا پرتاب میكند. البته قبل از آن مكالماتی رخ میدهد كه فرمانده نارینگتون متوجه میشود الیزابت ویلیام را دوست دارد.
در آن سوی دریا کشتی مروارید سیاه نزدیک برج میشود و جک را نجات میدهد. گیبز و خدمه اش جک را نجات میدهند و بار دیگر جک کاپیتان کشتی بزرگ مروارید سیاه میشود.فرمانده نارینگتون با خود کلنجار میرود و میگوید بهتر است آنها را به حال خود رها کنیم و در موقعیت دیگر آنها را دستگیر کنیم و رو به ویلیام ترنر میکند میگوید: امیدوارم آهنگری که این شمشیر را ساخته بتواند الیزابت سوان را خوشبخت کند و میرود.
بلی، الیزابت و ویل به هم میرسند.
و جک روی عرشه مروارید سیاه رو به خدمه خود میکند و میگوید، تنبل ها، عرشه را تمیز کنید، بادبان هارا بکشید، من کاپیتان جک اسپارو، کاپیتان مروارید سیاه هستم،حرکت کنید و سکان کشتی را میگیرد و با غرور فراوان میگوید:
"حالا من را به افق ببر، بنوش قلب من، یوهو"
نظر من: دزدان دریایی کاراییب را نباید در رده فیلم هایی که در آن دزدان دریایی دست به غارت و جنگ میزنند بدانیم. بلکه این دزدان دریایی با همه نسخه های قبل فرق دارد. در این فیلم قهرمان اول نداریم، همه میتونند قهرمان باشند، گاه کاپیتان جک اسپارو برای مواقعی که کسی فکرش را نمیکرد به کمک دوستان خود می آمد و همچنین گاهی الیزابت در زمانی که همه چشم به مردانی شجاع بسته اند. و همینطور ویلیام ترنر با آن شور و شوق خود دست به کارهای شجاعانه میزد. دزدان دریایی کاراییب، نفرین مروارید سیاه، فیلمی است که با ریسک بزرگ ساخته شد، اما آنچنان در گیشه سینماها فروش کرد که کمپانی سازنده در همان اوایل فروش فیلم به فکر ساخت قسمت بعدی این فیلم افتاد.
مخاطب اصلی این فیلم جوانان هستند.
شاید برای بعضی از مردم این فیلم آنچنان جالب نباشد و انتقادهایی هم داشته باشند.
آنها منتظر فیلمی بر پایه داستان های دریایی و جنگ های پی در پی بوسیله کشتی و همچنین حکم رانی دزدان دریایی در دریاها و... هستند اما این فیلم متفاوت ترین نوع دزدان دریایی را به نمایش میگذارد. دزدان دریایی که افراد خوب و بد در بین آنها وجود دارد. قهرمان های داستان همه دزدان درایی هستند و فیلم بوسیله تکنیک های برتر هالیوود ساخته شده است. این یک فیلم تمام فانتزی است.
جانی دپ در این فیلم نشان داد که طنز تا چه حد میتواند تاثیر بسزایی برای جلب تماشاگر و فروش آن فیلم بکند.
اسپارو با یک تفنگ کهنه و تنها یک گلوله كه از اول تا آخر داستان با خود حمل میکرد به انتقام و هدفی که در پیش رو داشت فکر میکرد و در نهایت هم موفق شد.
اراده و تصمیم در این فیلم در تمامی صحنه ها حرف اول را میزند. زمانی که کاپیتان جک اسپارو به ویلیام گفت برای رسیدن و نجات دادن الیزابت تا کجا پیش میروی؟ او گفت حاضرم تا سر حد مرگ پیش بروم.
شجاعت در این فیلم بخوبی نشان داده شده است. این یک فیلم معمولی فانتزی نیست که با پرده آبی درست شده باشد و مخاطب را جلب کند، در این فیلم ما عشق، انتقام، شجاعت، خیانت و همچنین در بعضی موارد طنز را میبینیم.
فیلمی که تماشاگران را شیفته خود می کند و بعد خود را در ذهن ها حک می کند، با ماجراجویی های زیاد و درگیری های بی پایان. با این حال فیلم بارها لبخند را بر لبانم نشاند و از بازی جانی دپ و جفری راش که به نظر می آید با منبع عظیمی از شلوغ کاری پرورده شده است لذت بردم.
«ناخدا باربوسا» (راش) کشتی «ناخدا جک اسپارو» (دپ) به نام «مروارید سیاه» را در اختیار می گیرد و بعدا به شهر پورت رویال حمله می برد و «الیزابت سوان» (نایتلی) دختر فرماندار (پرایس) را می رباید. «ویل ترنر» (بلوم) دوست دوران کودکی «الیزابت» با «جک» متحد می شود تا «الیزابت» را نجات دهند و «مروارید سیاه» را دوباره به چنگ آورند. اما نفرینی باعث شده «باربوسا» و خدمه اش برای همیشه در پرتو هر نور مهتابی به اسکلت هایی زنده تغییر شکل یابند...