سعید والی زاده : سگدانی عنوان فارسی فیلم است که گرچه شاید مناسب کلیت فیلم باشد اما عنوان اصلی فیلم به خود افرادی که در این محل زندگی می کنند اشاره دارد. چنانکه در...
25 آذر 1395
سگدانی عنوان فارسی فیلم است که گرچه شاید مناسب کلیت فیلم باشد اما عنوان اصلی فیلم به خود افرادی که در این محل زندگی می کنند اشاره دارد. چنانکه در ابتدای فیلم و بعد از پخش تیتراژ و نوشتن نام هر بازیگر بر روی چهره اش، اینگونه نوشته می شود که اینها سگهای انبار هستند. خود ماجرای انتخاب نام فارسی فیلمها داستان درازی دارد که می بینیم بعد از 20 سال از ساخته شدن فیلم هنوز به نام سگدانی در جامعه سینمایی ایران شناخته می شود آیا فیلم پالپ فیکشن یا همان داستان های عامه پسند را دیده اید؟ فیلم بعدی کوئنتین تارانتینو است که می توان آن را در ادامه مسیری دانست که وی در اولین فیلمش سگهای انبار در پیش گرفته است. شب قبل که فیلم سگ های انبار را بر پرده سینما تماشا کردم آن را از هر جهت فیلم خوبی یافتم. اگر عالی نباشد هم برای کارگردانی که اولین فیلمش را ساخته بسیار خوب است. چیزی که شاید در آن زمان همه تصور داشتند چون خیلی های دیگر در کارنامه این فیلمساز ادامه نخواهد یافت و حال اینکه تا چه حد این موفقیت تکرار شده است یا نه امر دیگری است. در هر حال شاید بتوان تارانتینو را یکی از سبک سازان مهم سینما در دو دهه اخیر دانست. فیلمسازی که معمولا یا عاشقان سینه چاک دارد یا منتقدان به شدت مخالف. در ادامه سعی می کنم در ادامه مطالب به داستان فیلم نیز بپردازم و از تعریف کلیشه ای آن در ابتدای نوشته پرهیز می کنم. لازم به ذکر است که در ایران یکی از این طرفداران جناب امیر قادری است که البته پنهان نمی دارم که من نیز با تماشای چندباره برخی آثار تارانتینو هربار بیش از پیش مجذوب آثارش می شوم.این فیلم هم که جای خود را دارد از بسیاری جهات. فیلم با جلسه ای از تعدادی دوست که در کافه ای گرد هم آمده اند شروع می شود.یکی از آنها در حال تعریف ماجرایی است که بارها در حین تعریف با پرحرفی دیگران بحث عوض شده و باز از سر گرفته می شود. افرادی با ظاهر موقر و خوش پوش. در انتها نیز در زمان پرداخت صورت حساب یکی از آنها می گوید که انعام نمی دهد چون اعتقادی به آن ندارد و مدتی را در توضیح این امر به سایر دوستان می پردازد تا آنجا که دیگری نیز می گوید پشیمان شده و نمی خواهد انعام بدهد. چیزی که با منع سایرین مواجه می شود. شاید این سکانس معرفی تمامی شخصیت های فیلم را بتوان درخشان دانست. بهتر از این نمی شد تمامی شخصیت ها را همان اول اول و حتی قبل از تیتراژ آغازین به بیننده شناساند. چیزی که حداقل در فیلم پالپ فیکشن هم تارانتینو از آن سود جسته است. بییننده می نشیند و چند دقیقه را صرف بررسی این شخصیت ها می کند و شاید با شناختی که از رفتار هر یک پیدا می کند تصویری ذهنی برای خود می سازد. اما این برگ برنده فیلمساز است. چرا که ظرف مدت کمی تمام دنیای ذهنی بیننده را به هم می ریزد و همان امر باعث جذابیت بیشتر شده و تا آخر فیلم به دنبال خود می کشاند. چه کسی می تواند با دیدن این سکانس و صحبت هایی که در باب زحمات بی شمار پیشخد مت های رستوران و اندکی حقوقشان و یا سایر لغات پر زرق و برقشان، پی به هویت اصلی آنان ببرد؟ در ادامه همین سکانس در حرکتی اسلوموشن یک نمای جمعی از تمامی شخصیت ها میبینیم که به نوعی به امضای هنری تارانتینو نیز تبدیل شده است. در ادامه همین نماست که تک تک به معرفی هنرپیشگان پرداخته و در انتها نوشته می شود که این آدمها سگ های انبار هستند و عنوان فیلم حک می گردد. حال بیینده باید کمی خودش را جمع و جور کند و در بین این آدمهای خوش پوش که البته عامیانه و با الفاظ مملو ازلغات رکیک هم حرف می زنند به دنبال شخصیت دیگری باشد. ضرباهنگ فیلم تند تر از آن است که بیننده را بیش از حد منتظر نگه دارد. بلافاصله وارد داستان می شویم و با انبوه اطلاعات روبرو می شویم. معلوم می شود که 6گانگستر با نام های مستعارآقای سفید یا همان مستر وایت، آقای قهوه ای، آقای آبی، آقای بلوند، آقای نارنجی و آقای صورتی به جایی دستبرد زده اند و حال ماجرا در حال روایت است. اولین سکانس بعد از پایان تیتراژ در ماشین و بین آقای سفید(هاروی کایتل) وآقای نارنجی(تیم راث) می گذرد. قاب تصویر سراسر از خون پوشیده شده و هر سوی پرده را که بنگری خون است و خون است و خون. آقای نارنجی خونین بر صندلی عقب دراز کشیده و از درد نعره می کشد. اکثر روکش های داخلی ماشین خونین است و آقای سفید در همان حین رانندگی با دستی خونین یک دست آقای نارنجی را گرفته و به او دلداری می دهد. بی تابی او و لگدهایی که از درد گاها بر در ماشین می کوبد تیرگی فضا را تشدید می کند. در صحنه بعد آن دو به مخفیگاهشان وارد می شوند و به انتظار کمک سایرین می نشینند. جذاب ترین بخش فیلم از این لحظه آغاز می شود. آقای صورتی با سرعت وارد شده و عنوان می دارد که این یک تله از سوی پلیس بوده است؛ که یکی انها را لو داده است؛ که پلیس از قبل منتظرشان بوده است. خب! قواعد بازی کمی تغییر کرده و کمی باید در صندلی جابجا شد. پس از این لحظه باید به دنبال یک نفوذی باشیم که برخلاف قواعدهمیشگی سینمای گانگستری که یکی از میان خود سارقان به طمع پول یا قدرت بقیه را می فروشد، این بار احتمالا آن نفوذی پلیس است.اما چه کسی؟ سوالی که یافتن پاسخش تماشاچی را به دنبال فیلم می کشاند. در ادامه با ورود اقای بلوند به کادر صحنه و در حین بحث و جدل آقای صورتی و آقای سفید( که یکی از تصاویر جاودانه فیلم را هم پدید آورده) متوجه می شویم که او نیز از درگیری مسلحانه زنده مانده است. اما دیگران چه؟ آقای قهوه ای که به شهادت آقای سفید مرده است. از آقای آبی هم که بی خبرند؛ یا مرده یا دستگیر شده. تارانتینو در شیوه ای جالب و در طول فیلم و به ترتیب، نحوه ورود شخصیت های مهم فیلم به پروژه سرقت با ذکر عنوان بندی نام آنها اقدام به معرفی آنها می کند: آقای سفید، آقای بلوند و آقای صورتی. در زمان حال آقای بلوند سورپرایزی برای دوستانش دارد: پلیسی را گروگان گرفته و در صندوق عقب ماشینش پنهان نموده است. آن سه شروع به ضرب و شتم پلیس می کنند تا به چگونگی اطلاع یافتن پلیس از ماجرای سرقت دست یابند که او نیز تا آخر کل ماجرا را انکار می کند. درهمین لحظات ادی پسر جو، کهنه خلاف کاری که این 6 نفر را اجیر کرده وارد می شود و مانع کتک زدن پلیس می شود. الماس های سرقت شده هم که توسط آقای صورتی مخفی شده اند. پس قرار می شود ادی، آقای سفید و آقای صورتی بروند و آن را بیاورند و در این مدت آقای بلوند پیش پلیس و آقای نارنجی خونین و مدهوش بماند. چیزی که آقای سفید از آن پرهیز دارد؛ چون آقای بلوند خونسرد را یک روانی می داند که کاری جز کشتن بلد نیست. در فصل معرفی آقای بلوند هم می بینیم که او که به تازگی از زندان آزاد شده و دوستی دیرینه ای با ادی و پدرش دارد. در هر حال آن سه می روند و آقای بلوند با خونسردی دهان پلیس را بسته و شروع به شکنجه پلیس می کند. با خونسردی رادیو را برای پخش موسیقی دلخواهش روشن می کند وصحنه ای به شدت خشن و دلخراش را به تصویر می کشد و صد البته غیر قابل پیش بینی. آقای بلوند از کنار چکمه اش تیغی را در می آورد و به سمت پلیس می رود و سر او را با دست می گیرد. در این زمان دوربین کمی کنار رفته و کادر خالی را نمایش می دهد خب تصور این است که وی در حال بریدن سر پلیس است؛ اما در کمال ناباوری بعد از مدتی آقای بلوند در حالی که یک گوش پلیس را بریده و بین انگشتانش گرفته وارد کادر می شود. در ادامه نیز و با حرکاتی رقص وار از ماشینش گالن بنزینی را آورده و بر روی سر و صورت خونین او می ریزد وهمین که تصمیم به آتش زدن او می گیرد، به ناگاه با شلیک متوالی چندین گلوله کشته می شود آقای نارنجی که به هوش آمده تمامی گلوله هایش را در بدن او فرود آورده تا جاییکه خشاب خالی می شود و به پلیس می گوید که من یک پلیس هستم.. در فصل معرفی آقای نارنجی در سکانسی زیبا چگونگی ورود او به گروه و جلب نظر جو نمایش داده می شود که واجد ویژگی های والای سینمایی است.درادامه به زمان بعد از سرقت رفته و اتفاقات نمایش داده می شود که آقای سفید و نارنجی با ماشینی که آقای قهوه ای(تارانتینو) رانندگی می کند فرار کرده اند اما آقای قهوه ای با گلوله ای که به سرش خورده می میرد و آن دو برای فرار در خیابان ماشین زنی را متوقف می کنند؛ اما زن اسلحه دارد و آقای نارنجی را مجروح می کند که او هم زن را متقابلا می کشد. قتلی که باعث اعتماد بیشتر آقای سفید به او می شود. در زمان حال ادی و بقیه بر می گردند و با جنازه آقای بلوند روبرو می شوند. اقای نارنجی عنوان می کند که او می خواسته پلیس را زنده بسوزاند که ادی عصبانی شده و بلافاصله پلیس را می کشد. آفای نارنجی سپس به دروغ عنوان می کند که او می خواسته بعد از کشتن آن دو منتظر بقیه مانده، آنها را کشته و والماس ها را برباید. ادعایی که به شدت از سوی ادی رد شده و برافروخته عنوان می کند که آقای نارنجی سالها به خاطر ادی و جو زندان رفته اما آنها را نفروحته است. جو وارد می شود و می گوید که می داند آقای نارنجی پلیس است و قصد کشتن او را می کند که آقای سفید مانع شده و می گوید در صورت کشتن آقای نارنجی او را خواهد کشت که ادی نیز اورا نشانه می رود با شلیک جو به آقای نارنجی جندیم گلوله شلیک می شود و همه به زمین می افتند. آقای صورتی هم با الماس ها فرار می کند که البته توسط پلیسی که منتظر آنهاست دستگیر می شود. پلیس وارد می شود آقای نارنجی در حال مرگ می گوید که پلیس است وطلب بخشش می کند. آقای سفید مبهوتانه، به اوشلیک کرده و خود نیز توسط پلیس کشته می شود خشونت طنازانه دنیای تارانتینو فیلم به شکلی هوشمندانه سخت به دنبال مهوع بودن است. شاید همین امر سبب شده که اکنون نیز در پاریس تماشای فیلم برای زیر 16 سال ممنوع باشد. تصاویر اولیه سراسر خونین است و قاب بسته ای که تارانتینو انتخاب کرده است در تشدید خشونت تصویری مثال زدنی است. شاید از این نظر فیلم های اسکورسیزی و یا پکین پا را بتوان یادآور چنین خشونتی دانست. خود تارانتینو در جایی با این مضمون جمله ای گفته است که کارگردان خوب به کسی ادای دین نمی کند بلکه از هر کسی چیزی می دزدد. مطمئنا سینمای تارانتینو و دنیای ذهنی وی وامدار نگاه وی به فیلمهای مختلف و به خصوص خشونت سینمای شرق است و شخصا کمتر فیلمی را در سینمای شاخص آمریکا دیده ام که این حجم خون را نشان داده باشد. در ادامه همین سکانس آغازین دردی که آقای نارنجی می کشد و در حالیکه دایم تقلا می کند و به در و دیوار لگد می زند و ملتمسانه از آقای سفید می خواهد که او را به بیمارستان ببرد، نمونه شاخصی در نمایش خشونت به شمار می رود. در بحث پیرامون طنزی که در نگاه خشونت طلب تارانتینو مشاهده می شود می توان به شوخی افراد با مساله مرگ و زندگی دیگران اشاره نمود که در این فیلم نمونه های بی شماری می توان یافت. برای مثال در همین سکانس آغازین که آقای نارنجی از درد به خود می پیچد و بارها فریاد می زند: دارم می میرم، آقای سفید پاسخش می دهد: نه تو نمی میری مگر مردن الکی است چند روز طول می کشد تا تو بمیری! و در ادامه : مگر تو دکتری که می دانی داری می میری؟! دلداری های بیهوده ای که بعد معلوم می شود چون آقای سفید در آن لحظات اسم واقعی خود را به او گفته بوده از بردنش به بیمارستان هراس داشته است. و یا در ادامه همین صحنه درون ماشین که به او می گوید همه چی درست میشه بگو اوکی و با اصرار از آقای نارنجی خون الود می خواهد که کلمه اوکی را تکرار کند در جای دیگر آقای سفید و آقای صورتی بر سر بردن او به بیمارستان بحث می کنند که با اطلاع ازافشای نام وافعی آقای سفید، اقای صورتی می گوید پس نمی بریمش بیمارستان. و در ادامه در پاسخ آقای سفید که می گوید: خب اینطوری که می میره پاسخ می دهد: خب براش متاسفم بعضیا خوش شانسن بعضیا نه! در کل شخصیت های فیلم ارزشی برای جان کسی قایل نیستند و به امر حیات با دید طنز می نگرند. ارجاع می دهم به صحنه شکنجه پلیس توسط آقای بلوند که همراه با موسیقی و با حرکات موزون وی همراه است؛ امری که در کنار نمایش چهره خون آلود وداغان پلیس نمایشی طنز آمیز به شمار می رود. و یا اقدام وی بعد از مشت زدن به صورت پلیس که دست وی نیز خونی می شود و با حرکتی همراه با کراهت دستش با لباس پلیس پاک می کند. اوج طنازی تارانتینو و شوخی با خشونت بعد از بریدن گوش پلیس است که وی رو به پلیس کرده و چون پلیس از درد به خودش می پیچد و دهانش نیز برای پاسخ بسته است گوش بریده را به دهانش نزدیک کرده و در آن صحبت می کند. و یا در صحنه ای که آقای سفید در ماشین نشسته و با آقای نارنجی نقشه سرقت را مرور می کنند. به او می گوید که وقتی وارد محل سرقت می شوند اگر یکی از مشتری ها احساس کرد چارلز برانسون است، کافی است با تفنگ دماغش را خورد کنی تا خون فواره بزند و دیگر همه حساب کار دستشان می آید و ساکت می شوند. اما حساب مدیر فرق می کند و اگر گاوصندوق را باز نکرد، اول انگشت کوچکش را می بریم و می گوییم که بعد نوبت شصتت است و او همه چیز را خواهد گقت نمایش مداوم سر بدون گوش و خون آلود پلیس یه اندازه کافی مشمئز کننده است. همان چیزی که تارانتینو به دنبال آن بوده و خوب هم جواب گرفته است. و یا حوضچه خونی که در کنار بدن بیجان و سراسر خونین آقای نارنجی تشکیل شده و یا انتخاب عامدانه پیراهن سفید برای او که خون الودیش صد چندان جلوه می کند. یا در صحنه ای که ادی بلافاصله پلیس را با لحنی تحقیر آمیز می کشد. در جدال مرگ بار پایانی نیز که همه یکدیگر را می کشند تارانتینو هوشمندانه قاب تصویر را جوری چیده که با افتادن هر سه نفر بر زمین آقای صورتی که از ترس در زیر پله مخفی شده در قاب بر جای می ماند. امری که در اوج خشونت بصری این صحنه خنده تماشاگر را در بر دارد. سکانس های به یاد ماندنی در این فیلم بسیار می توان سکانس های جذاب و دقیق طراحی شده ای را مشاهده نمود. برای نمونه سکانس ابتدایی در کافه که تمامی شخصیت هارا نشان می دهد و یا سکانس بسیار جذاب معرفی آقای نارنجی که باید متنی را که پلیس برایش تهیه کرده حفظ نموده و برای جو و دیگران بازی کند تا اعتماد آنها را جلب نماید. در همین صحنه آقای نارنجی برای جو، ادی و آقای سفید ماجرای دروغین معامله مواد مخدری را تعریف می کند که در نمایش خاطره اش در جایی وارد توالت می شود و با چهار پلیس روبرو می شود که سگ بزرگی هم دارند و یکی از آنها با آب و تاب مشغول تعریف خاطره ای از زبردستی اش در برخورد با اراذل است که به ظرافت در تقابل با صحنه چهار نفره لاف زدن های آقای نارنجی قرار می گیرد. دقت و ظرافتی که در این صحنه و نوع چیدمان چهار پلیس به کار گرفته شده بی مانند است. روایت غیر خطی و فلاش بک های بسیار زیاد موجود در فیلم بسیار هوشمندانه و به جا بکار گرفته شده و در خدمت ضرباهنگ و ریتم فیلم استفاده گردیده است. از دیگر سکانس های بسیار جداب می توان به سکانس جلسه توجیهی جو برای 6 انگستر و انتخاب نام های مستعار برای آنها اشاره نمود. بازی های فیلم بازیگران فیلم بی نظیرند. در این جا یک هاروی کیتل خوب داریم که بسیار به نقش می آید و یک تیم راث که نقش مهمی را ایفا کرده و در اکثر فیلم حضور موثر دارد. جذاب ترین بخش بازی تیم راث رها نکردن اسلحه اش است که تا آخرین لحظه و حتی در حال بیهوشی محکم آن را در دست گرفته است؛ چرا که پلیس است و هر لحظه جانش را در خطر می بیند. بازیگر نقش ادی، کریس پن هم که برادر شان پن است و در سنین میانسالی هم چند سالی است که فوت کرده بازی جذابی ارایه می دهد؛ به خصوص در صحنه معرفی آقای بلوند و صحنه پایانی که با نگاهی بر افروخته از مرگ آقای بلوند خشمگین است. مایکل مدسن هم در نقش آقای بلوند و یک قاتل بالفطره خونسرد خوش می درخشد به خصوص با صدای خش دارش که شخصیتش را در عین ایجاد حس تنفر جذاب تر می نماید. مفهوم رفاقت در دنیای گانگستر ها آقای سفید برای آقای نارنجی همه کاری می کند. بارها تاکید می کند که نگران نباشد و نمی گذارد بمیرد، که مواظبش است. در برابر شک ابتدایی آقای صورتی به خیانت آقای نارنجی نیز تاکید می کند که او را خوب می شناسد و بخاطر او تیر خورده و در حقیقت به نوعی احساس ادای دین می کند. در سکانس پایانی نیز که جو به سمت آقای نارنجی اسلحه می کشد تمام قد از او دفاع می کند و گلوله می خورد. اما در پایان در حالیکه سر آقای نارنجی غرق خون را در دست گرفته و موهایش را نوازش می کند اعتراف او به پلیس بودنش را می شنود. چیزی که سخت برایش گران است و با بغضی فرو خورده و نگاهی مستاصل اسلحه اش را روی صورت او می گیرد و در حالیکه پلیس می خواهد تسلیم شود به او شلیک می کند. کسی که در اثبات رفاقت جانش را به خطر انداخته اکنون در پاسخ دادن به خیانت نیز حاضر است جانش را هم بدهد دنیای مردانه تارانتینو سگ های انبار یک فیلم به تمام معنا مردانه است. نه اینکه تنها بازیگر زن نداشته باشد، بلکه حتی هیچ زنی هم حضور ندارد جز یکی دوصحنه، یکی در جایی که آقای صورتی در حین فرار با الماسها زنی را به زور از ماشینش بیرون می کشد و دیگری زنی است که به آقای نارنجی شلیک می کند. فیلم تمام قواعد هالیوودی را کنار گذاشته و از هیچ جذابیت زنانه ای بهره نبرده است. در هر حال می توان این امر را ناشی از شخصیت گانگستر های فیلم نیز دانست که به نوعی دجار احساسات سرخورده درونی بوده و یا حتی به سمت و سوی دیگری کشش پیدا نموده اند که برای نمونه می توان به شوخی ادی و آقای بلوند در فصل معرفی وی( به راستی چرا نام بلوند برای وی انتخاب شده) و رابطه احساسی آقای سفید و آقای نارنجی اشاده نمود.
بعد از اینکه نقشه سرقت از جواهر فروشی شکست می خورد و پلیس گروه را تار و مار می کند، سارقانی که از مهلکه جان سالم بدر برده اند به این نتیجه می رسند که یکی از آن ها نفوذی پلیس است...