: فیلم گلادیاتور ساخته ریدلی اسکات و بازی به یاد ماندنی راسل کرو، محصول سال 2000 آمریکا است که توانست در آن سال 5...
15 آذر 1395
فیلم گلادیاتور ساخته ریدلی اسکات و بازی به یاد ماندنی راسل کرو، محصول سال 2000 آمریکا است که توانست در آن سال 5 جایزه اسکار از جمله برترین فیلم سال را از آن خود کند. ریدلی اسکات کارگردان انگلیسی تباری است که فیلمهای بزرگ و موفقی را در کارنامه خود ثبت کرده است که از آنها میتوان به فیلمهایی چون "هانیبال"،"گانگستر آمریکایی"، "رابین هود" و ... اشاره کرد. از این میان او تا کنون تنها برای ساخت فیلمهای گلادیاتور، تلما و لوییز و سقوط شاهین سیاه نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد. وی با وجود ساخت چنین فیلمهای قوی نتوانسته است جایزه را از آن خود کند.
گلادیاتور دومین ساخته ریدلی اسکات است که پس از فیلم " تلما و لوییز" توانست نامزدی دریافت جایزه بهترین کارگردانی را برای او به ارمغان آورد. گلادیاتور فیلمی تاریخی است که به سرگذشت یکی از بزرگترین ژنرالهای روم باستان میپردازد. ژنرال ماکسیموس فرماندهی ارتش روم را برای مقابله با آخرین گروه بربرها در آلمان در دست دارد. او فاتح این جنگ میشود و پس از آن از سوی امپراطور وقت روم، مارکوس اورلیوس، که در بستر مرگ قرار دارد زمام امور به دست وی سپرده میشود و ... راسل کرو در این فیلم نقش ژنرال ماکسیموس را بر عهده دارد و توانست با بازی درخشان خود در این فیلم جایزه اسکار بهترین بازیگر را کسب کند. پیش از آن وی توانسته بود برای بازی در فیلم "یک ذهن زیبا" نامزد دریافت این جایزه شود ولی بخت با او یار نبود و نتوانست به این عنوان دست پیدا کند. فیلم گلادیاتور از آن دسته فیلمهایی است که به هیچ عنوان تماشاگر را خسته و کسل نمیکند. زمان 171 دقیقهای فیلم که نسبتا بلند است، میتوانست یکی از عواملی باشد که یک فیلم تاریخی را دچار مشکل کند ولی در این فیلم به هیچ عنوان اینگونه نیست. روند داستانی فیلم به گونه ای است که تماشاگر خود را با شخصیت اصلی داستان همراه میکند و برای به ثمر رساندن ادامه زندگیاش با او احساس همدردی و تلاش میکند. شاید یکی از مهمترین دلایلی که زمان فیلم را برای کسل کنندگی رفع میکند همین قدرت کشش داستانی و ابراز علاقه ای باشد که بیننده نسبت به ماکسیموس پیدا کرده است. احساس افتخاری که ماکسیموس به دنبال آن است و بیننده نیز به وضوح خود را دنبالهرو وی مییابد. فیلم گلادیاتور از چند شخصیت اصلی تشکیل شده است که محوریت داستان بر روی آنها میچرخد و شاید بتوان گفت داستان فیلم هم به دو بخش فراز و نشیب تقسیم میشود که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
در ابتدا باید به شخصیت اصلی داستان، ماکسیموس، اشاره کرد. او در این فیلم نقش ژنرال ارتش روم را دارد که تمام زندگی خود را وقف خدمت به امپراطور زمان و کشورش کرده است، با ناجوانمردی خانواده و زندگی خود را در اوج محبوبیت از دست میدهد و به بردگی و پستترین درجه زندگی آن دوران که تبدیل شدن به گلادیاتور بوده است؛ تنزل پیدا میکند. وی در ابتدای ورود به دنیای بردگی نمیخواهد دست به شمشیر ببرد، ولی عطش انتقام سرانجام او را مجبور میسازد تا به دنیای مبارزههای خونین پای بگذارد. بازی فوق العاده استثنائی راسل کرو در این نقش شاید یکی از مهمترین عواملی است که موجب شد این فیلم جایگاه مناسبی پیدا کند تا آنجایی که به عنوان بهترین فیلم سال شناخته شود. صحنه های غرور، افتخار، احساسات و ... که وی در این فیلم استادانه آن را بازی میکند و خیلی سریع به شخصیت مورد علاقه هر بیننده ای تبدیل میشود.
شخص دوم داستان را میتوان پسر امپراطور، کمودوس، انتخاب نمود. مارکوس اورلیوس، امپراطور روم، تصمیم دارد روم را دوباره به جمهوری تبدیل و مجلس سنا را بر پا کند. وی که از قدرت طلبی فرزند خود کمودوس با اطلاع است، قدرت را به ماکسیموس میدهد و از او میخواهد تا قدرت گرفتن مجلس سنا، انجام امور را در دست بگیرد. کمودوس پس از اطلاع از این موضوع امپراطور را به قتل میرساند و در ادامه به خاطر اینکه میداند ماکسیموس از این ماجرا با خبر است و آن را نمیپذیرد و از آنجا که او یکی از بزرگترین فرماندهان جنگی کشور است و ارتش بزرگی پشت او قرار دارد، دستور به قتل او و خانوادهاش میدهد. پس از تاج گذاری، دوران دیکتاتوری روم با فرمانروایی کمودوس شروع میشود. لوسیا، خواهر کمودوس، یکی دیگر از شخصیتهای اصلی داستان است. او که به گفته پدرش یکی از سیاستمداران بزرگ به حساب می آید و اگر پسر بود امپراطور بزرگی برای روم میشد، پشت پرده برای خاتمه دادن به دیکتاتوری تاریک برادرش، مخفیانه با سناتورهای کنار گذاشته شده فعالیت میکند. لوشیس، پسر لوسیا، امپراطور بعدی روم پس از کمودوس خواهد بود و برای ترس از جان او؛ لوسیا نمیتواند فعالیت خود را بیشتر کند و در مورد کارهای برادرش جبهه مشخصی بگیرد. میتوان داستان فیلم گلادیاتور را به دو بخش مجزا تقسیم کرد. بخشی که شخصیت اصلی داستان از بالاترین درجات مقام به یکی از پستترین درجه های آن پائین میآید و قسمت دیگری که او میکوشد از آن مراحل عبور کند و کار نیمه تمام خود را به اتمام برساند.
قسمت اول را میتوان اینطور بیان کرد که فرمانده بزرگ ارتش که در تمامی جنگهای خود پیروز شده است و در درجه بالایی از محبوبیت قرار دارد، پس از سه سال دوری از خانوادهاش تمام تقاضایش این است که پیش آنها بازگردد اما دچار غرور و زیاده خواهی فرد دیگری میشود و خانوادهاش به طرز فجیعی به قتل میرسند و خودش نیز به مرگ محکوم میشود. سکانس آغازین فیلم که ارتش روم به فرماندهی ماکسیموس را نشان میدهد، از جهات بسیاری بیننده را یاد 20 دقیقه صحنه مبارزه آغازین فیلم "نجات سرباز رایان" میاندازد. ده دقیقه آغازینی که ارتش روم با آخرین گروه بربرها مبارزه میکند و در نهایت همه آنها را از بین میبرد. یکی از صحنه های نبردی که به زیبایی تصویر برداری شده است و میتوان برای آن دلایل بسیاری آورد. کارگردان در این صحنه به زیبایی به بیننده خشونتی را نشان میدهد که او باید تا آخر آن را در نظر داشته باشد. جنگها و مبارزاتی که به طرز فجیعی باعث میشود انسانها یکدیگر را بکشند و جالبتر از آن این است که هیچکس، نه امپراطور و نه فرماندهان جنگ، هیچ ابراز پشیمانی نسبت به کشته شدن انسانها ندارند. فرماندهی ماکسیموس در این صحنه و علاقه ای که سربازان به او دارند یکی از نکات داستانی است که در ادامه باعث میشود به زیبایی اتفاقاتی که خواهد افتاد جواب قانع کنندهای در ذهن بیننده ایجاد کند. ماکسیموس از مرگ جان سالم به در میبرد و به سرعت به سوی خانهاش حرکت میکند ولی با جنازه سوخته پسر و همسرش مواجه میشود. پس از دیدن جنازه خانوادهاش از خود بیخود شده و آنها را دفن میکند و بر اثر عفونتی که در بازویش به وجود آمده است ار هوش میرود. پس از به هوش آمدن خود را یک برده میبیند که به پروکسیمو، شخصی که گلادیاتور تربیت میکند، فروخته میشود و از آنجاست که باید برای زندگیاش مبارزه کند. چیزی که برای ماکسیموس معنایی ندارد، زندگی است. او آزادی و رسیدن به خانوادهاش که مهمترین خواستهاش بوده است را در مرگ میبیند ولی عطش انتقام و خواستههای مرد بزرگی که قدرت را بر عهده او گذاشته بود تا بتواند روم را دوباره قوی سازد، باعث میشود او برای زنده ماندن و فرا رسیدن زمان انتقام یک گلادیاتور شود.
ماکسیموس مرد بزرگی است. فیلم در تک تک سکانسهای زندگی گلادیاتوری او به ما نشان می دهد چیزی که مهم است، درون انسان وجود دارد. سکانسی که ماکسیموس بعد از به قتل رساندن چند گلادیاتور دیگر با جمعیت صحبت میکند و از آنها میپرسد که "آیا سرگرم شدهاند یا نه" به زیبایی نشان میدهد که ماکسیموس از دیدن مردمی که برای دیدن خون و کشته شدن یک انسان هیچ ارزشی قائل نیستند به چه اندازه شرمنده است. مردمی که برای سرگرمی به تماشای سلاخی شدن انسانها توسط یکدیگر مینشینند. شاید دلیلی که میتوان برای نشان دادن این صحنه ها پیدا کرد این است که کارگردان سعی دارد به نحوی به بیننده بفهماند که به چه دلیل ماکسیموس باید بتواند روم را دوباره به قدرت و عظمت باز گرداند. عظمت یک کشور به قدرت نظامی آن نیست. جملهای که مارکوس اورلیوس به ماکسیموس در رابطه با وجود همیشگی دشمن برای جنگیدن میگوید؛ شاید اینطور تعبیر میشود که اگر دشمن خارجی هم وجود نداشته باشد، چیزی که وجود دارد مردمی هستند که اینگونه خود را سرگرم میکنند و باید با آنها جنگید. سر انجام کومودوس تصمیم میگیرد تا به مناسبت تاج گذاریش نمایشهای گلادیاتوری را برگذار کند.
ماکسیموس و دیگر گلادیاتورهایی که برده شخصی به نام پراکسیمو هستند آماده میشوند تا به این مبارزات بروند. پراکسیمو در سکانسی که با ماکسیموس صحبت میکند از سرگذشت زندگی خود با او سخن میگوید و ماکسیموس که میفهمد در آن مسابقات امپراطور را ملاقات میکند یک گام به خواسته اش نزدیکتر میشود، زیرا گروهی که بتواند در این مبارزات پیروز شود با امپراطور ملاقات میکند و از بردگی آزاد میشود. در سکانس بعد صحنه هایی از روم و کلوسئوم، معروفترین آمفی تئاتر تاریخ، نشان داده میشود. باید اعتراف کرد که این سکانسها بسیار زیبا تصویر برداری شدهاند و بازسازی این آمفی تئاتر به خوبی و زیبایی هرچه تمامتر به نمایش در آمده است. نبرد آغاز میشود، آوازه شهرت ماکسیموس که به او لقب اسپانیایی دادهاند، در سراسر روم پیچیده است. روز موعود فرا میرسد و ماکسیموس با وجود افراد کم خود با قدرت رهبری که دارد گروه بربرها را نابود میکند و همین امر باعث میشود امپراطور بخواهد او را ببیند. یکی از زیباترین صحنه هایی که در این فیلم وجود دارد صحنه معرفی ماکسیموس به مردم حاضر است. او که در اینجا گلادیاتوری بیش نیست؛ به مردم خود را معرفی میکند و میگوید که چطور یکی از بزرگترین فرماندهان جنگی روم بوده است و فرزند و همسر خود را از دست داده است و اکنون برای انتقام است که در این محل ایستاده است. صحنهای که پیش از آن پراکسیمو به او میگوید و ماکسیموس معنای واقعی قدرت را درک میکند. او مورد علاقه تماشاگران است، برتری خود را به آنها اثبات کرده است تا آنجایی که حتی امپراطور روم نیز نمیتواند او را به قتل برساند و یا آنکه برایش حکمی صادر کند. پس از معرفی ماکسیموس و زنده ماندن وی، لوسیا امید از دست رفتهاش برای از بین بردن این دیکتاتوری را در خود زنده میکند. جمعیتی که ماکسیموس را دوست دارند او را همراهی میکنند و همین امر موجب میشود تا کومودس نتواند او را به همین راحتی بکشد. بخش دوم داستان فیلم از اینج جان تازه ای میگیرد. حال دیگر همه ژنرال افسانهای روم را میشناسند و در کنار او هستند. کمودوس نمیتواند او را به قتل برساند و این سرآغازی است برای انتقامی که ماکسیموس به دنبال آن بوده است.
پس آن محبوبیت ماکسیموس دو چندان میشود. لوسیا که از زنده بودن ژنرال خوشحال است تصمیم میگیرد با او ملاقات کند و نقشه فرار ماکسیموس را میکشند. در این نقشه ماکسیموس زندانی میشود و بسیاری دیگر از گلادیاتورهای پراکسیمو و خودش کشته میشوند. کمودوس تصمیم میگیرد خودش ماکسیموس را بکشد. قبل از مبارزه او را زخمی میکند ولی در نهایت ماکسیموس کمودوس را در نبرد تن به تن میکشد و انتقام خود را از او میگیرد. ماکسیموس در سکانس پایانی مرگش قدرت را به سنا باز میگرداند و افرادش را آزاد میکند. فلش بک هایی که در سکانس پایانی از زندگی او نشان داده میشود او را در رؤیایی که در زندگی دیگر به انتظار آن نشسته بود نشان میدهد. او در آن دنیا در کنار همسر و فرزندش زندگی میکند و آزادی را که به دنبالش بود را بهدست میآورد. سرتاسر داستان فیلم پر از افتخار برای شخصی است که زندگیاش را از دست داده است. در تمامی سکانسهایی که او در میدان به عنوان یک گلادیاتور مبارزه میکند تماشاگران روی سر او گل میریزند. گلهایی که نشان دهنده افتخار و علاقهای است که او برای خودش به دست آورده است و در دل مردم به عنوان یک قهرمان جا باز کرده است. او به تمامی حریفانش ادای احترام میکند و از اینکه باید شاهد چنین بیرحمی هایی باشد ناراحت است. موسیقی فیلم در این سکانسها بسیار مناسب انتخاب شده است و به زیبایی قدرت انتقال احساسات صحنه به بیننده را دارد. صحنه های نبرد و کشته شدن و سکانسهای تاریک دیکتاتوری کمودوس به طرز استادانهای به تصویر کشده شدهاند و موسیقی متن هر کدام از آنها با دیگری متفاوت است. داستان فیلم بسیار جذاب است. کارگردان به زیبایی توانسته است حس از دست رفتن یک زندگی را به بیننده منتقل کند. صحنه های نبرد و سیاهی لشکر به زیبایی ساخته شدهاند و روابطی که بر داستان فیلم حاکم است باعث میشود بیننده در تمامی قسمتهای فیلم خود را با بازیگر اصلی همراه سازد. داستان فیلم همانطور که قبلا به آن اشاره شد، میتواند دو قسمت باشد. صحنه هایی که پستی و بلندی، خفقان و تاریکی و زشتیهای روزگار را نشان میدهد و قسمت دیگری که امید به آینده و هدف ساختن کاری، باعث میشود یک انسان بتواند دوباره از نو شروع کند و برای هدفش سخت تلاش کند. مفهوم آزادی در فیلم گلادیاتور به گونهای بیان نمیشود که فرد در بالاترین مقامها باشد یا در خوارترین قسمتها. چیزی که ما در فلش بکهایی میبینیم که او در آستانه مرگ هم به محصولات و خانوادهاش فکر میکند، صحنهای که از آغاز فیلم تا پایان آن نشان داده میشود و آن این است که چطور ماکسیموس ژنرال بزرگ ارتش و جانشین امپراطور به تنها چیزی که فکر میکند خانوادهاش است. شاید او دیگر در این دنیا قادر به دیدن آنها نباشد، ولی مرگ برای او دری است که از این دنیای جنگ و زشتی پا به جایی میگذارد که همراه با خانوادهاش زندگی میکند و به معنای واقعی کلمه در آنجا آزاد است. ژنرالی که در مقام فرماندهی کل ارتش قرار دارد یک اسیر است، زیرا نمیتواند با همسر خود به برداشت محصولات کشاورزی خود بپردازد و گلادیاتوری که برای جانش مبارزه میکند از سوی دیگر یک اسیر است؛ زیرا در بند هوسها و علاقمندیهای مردمی که از خشونت لذت میبرند قرار دارد. فیلم گلادیاتور مفهوم آزادی و امید به ادامه را به بیننده به زیبایی منتقل میکند و همین موجب شده است تا یکی از زیباترین فیلمهای تاریخ سینما باشد.
ارتش روم به رهبري ژنرال ماکسيموس بر آخرين گروه بربرها غلبه ميکند و روم را نجات ميدهد. امپراتور مارکوس اورليوس در بستر مرگ بدون توجه به پسر مکارش کومودوس از ماکسيموس ميخواهد تا زمام امور را بدست گيرد و يک جمهوري مستقل پديد آورد کومودوس پدر را به قتل ميرساند و دستور اعدام ماکسيموس و خانواده او را در اسپانيا صادر ميکند. ماکسيموس از مرگ ميگريزد اما …