به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
نویسنده و کارگردانِ فیلم که نویسنده ی « طلا و مس» هم بوده، سرخوش از موفقیت آن فیلم ـ که نزدیک شده بود به زندگی یک روحانی جوان و تلاش کرده بود با نگاهی واقع بینانه، برخلافِ خط قرمزی که همیشه دور این قشر کشیده شده و اجازه ی نزدیک شدن به خلوت شان را نمی دهد، وارد زندگی روزمره ی او شود و از فراز و فرود و گرفتاری هایش، همچون همه ی آدم های دیگر، پرده بردارد ـ فیلم اولش را با نوشته ی خودش می سازد و البته دوباره درباره ی یک طلبه ی جوان. شاید میرکریمی با « زیر نور ماه »، باب خوبی گشود برای نزدیک شدن به این قشر که البته در آنجا، زندگی خانوادگی طلبه ی جوان را نمی دیدیم. بهرحال « طلا و مس » به رقم همه ی ضعف هایش، فیلم شیرین و موفقی بود که با ریزه کاری هایی، زندگی سید رضا را با تمام مشکلاتش به بیننده نشان می داد و البته شاه بیتِ فیلم، سکانس پایانی اش بود که سیدرضا، پشت درِ بسته ی اتاقِ وعظ استاد، ترجیح می دهد کفش های شاگردان را جفت کند تا اینکه وارد کلاس شود. حالا در اینجا، محمدی، دوباره همه چیز را تکرار می کند با این تفاوت که احمد، به جای جفت کردنِ کفش ها، پشت درِ کلاس وعظ استاد، نماز به جا می آورد، اما این کجا و آن کجا! در « طلا و مس »، اگر سیدرضا، به جفت کردن کفش ها می پردازد، دچار تغییر و تحول شده است، مشکلاتی را از سر گذرانده است، به دیدی جدید رسیده است و حالا انگار با این کار، با این مرتب کردن کفش ها، نشان می دهد که زندگی را می خواهد از اینجا شروع کند و به ما بفهماند که به اندازه ی تمام طلبه هایی که در حال گوش دادن هستند، او به جایش عمل می کند و از ساده ترین کارها هم به اخلاص می رسد.
اما در « فرشته ها با هم می آیند » ( که چه اسم دهان پُر کن اما بی فایده و بی معنایی ست ) احمد، به چه دیدی رسیده که آنطور نماز می گذارد؟ آیا این صحنه، نشان از کپیِ فیلمساز، از روی دستِ خودش نیست، بدونِ توجه به اینکه آیا فیلم، گنجایش چنین ایده ای را دارد یا نه؟ حالا چرا اینجا، این صحنه در قواره ی فیلم نیست؟ علت را می توان در فیلم نامه ای چند پاره و گنگ جستجو کرد که معلوم نیست چه می خواهد بگوید.چهل و پنج دقیقه از فیلم گذشته و هنوز نمی دانیم قرار است چه گره ای در درام بیفتد؛ به شکل جسته و گریخته، نوع رابطه ی احمد و لیلا ( که به دلیل بازی های گرم و خوب عزتی و بیاتی، این رابطه شیرین از آب در آمده است ) و کنش هایشان در قبال اتفاقاتِ بیرون از خانه را می بینیم؛ شوخی های آنها، غذا درست کردن احمد، کارش در ساختمان، کمک به مردم، تحمل کنایه های این و آن و زور بازو نشان دادن به آدم هایی که می خواهند یک جوری عقده ی خودشان از این قشر را خالی کنند و البته در میان این تکه ها، حضور بی معنای صاحبخانه ی احمد که هر بار، از او می خواهد برایش استخاره بگیرد و در فلان اداره، پارتی اش باشد، به عنوان پاساژی عمل می کند که مثلاً قرار است مفرح باشد و مایه ی خنده. این ها چیزهایی ست که در چهل و پنج دقیقه ی ابتدایی فیلم می بینیم و هنوز نمی دانیم داستان قرار است به چه مسیری بیفتد. نکته ای که در ادامه هم البته نمی فهمیم!
با جلوتر رفتن داستان، همچنان شاهد خرده داستان هایی هستیم که با هیچ چسبی به هم نمی چسبند، از به دنیا آمدن سه قلوها، انتخاب اسم برای آن ها، حمام کردن بچه ها تا ناگهان، فیلم بازی کردنِ احمد که اوجِ گیجیِ فیلم است. ما که اصلاً دستگیرمان نشده چطور ناگهان اینقدر بی مقدمه، قضیه ی فیلم بازی کردنِ احمد به میان کشیده شده، با مسیر جدیدی در فیلم مواجه می شویم؛ دعوای سطحی لیلا با او بر سر اینکه چرا وارد سینما شده و از همه مهمتر اینکه چرا نقش همسرِ زنی دیگر را بازی می کند و بعد از این دعوا، یک آشتیِ بی مقدمه، بیماری یکی از سه قلوها و بعد خوب شدنِ او، کلنجار احمد با کارگردان فیلم بر سر اینکه با تکرار صحنه ها، عوامل را اذیت نکند ( وگرنه که خودش برایش مهم نیست اگر تا شب هم یک صحنه را تکرار کند! )، صحنه ی بی معنای فرار احمد از سرِ صحنه ی فیلمبرداری که آخرش هم معلوم نمی شود علت این کنش او چه بوده و بالاخره درگیری با روحانی بدجنس داستان و از آن طریق، رساندن پیام به مخاطب که « مرد باید نوکر زن و بچه ش باشه »، اتفاق افتادنِ همه ی این ها در حدوداً چهل دقیقه ی پایانی فیلم، موجب سردرگمی مخاطب در پیدا کردنِ داستان اصلی و حرف حساب فیلم می شود.
شاید اگر همین فیلم بازی کردن احمد، پیکره ی اصلی داستان را تشکیل می داد و از ابتدا شاهد کش و قوس هایش با لیلا و طلبه های دیگر بودیم و پیامد این عملِ خرق عادت یک روحانی را بررسی می کردیم و در کنارش هم البته ماجرای سه قلوها را می دیدیم و برای بامزه شدن کار، صاحبخانه ی ترک زبان هم گاهی می آمد و مزه ای می پراند، حالا با اثر یکدست تر و قابل فهم تری روبرو بودیم. لااقل در آنصورت می دانستیم داستان چیست و قرار است به کجا برویم. در اینجا دیگر، احمد چه پشتِ درِ کلاس درس استاد بماند و چه برود داخل، فرق چندانی نمی کند!