شايد مختصري از بيوگرافي رومن پولانسكي بتواند به تحليل بهتر فيلم كمك كند.منظور از تحليل نه لزوما در اين نوشتار ؛ بلكه در ديدن فيلم و درك بهتر آن است. زندگي وي شامل فراز و نشيب هاي گوناگون بوده است. *وي كه در سال 1933 در پاريس متولد شد با شروع جنگ جهاني دوم تنها حدود 6 سال داشته است .مادرش هم از قربانيان در جنگ دوم جهاني بوده است.او توانست از بازداشت و تبعيد اجباري يهوديان بگريزد.ساخت 21 فيلم از سال 1962 تا 2013 و بازي در چند فيلم و بدست آوردن 8 جايزه اسكار در زمينه هاي مختلف براي فيلم هايش حتی؛ تمام حاصل كارنامه هنري وي نیست.او به اتهام تجاوز ؛ براي دريافت اسكار پيانيست در آمريكا حضور نداشت.او با خلق فيلم هايي مثل بچه رزماری، مستاجر و شاهکاری همچون محله چینیها نام خود را به عنوان فيلمسازي خلاق تثبيت كرد.پيانيست بر مبناي داستان واقعي ولادیسلاو اشپیلمن نوازنده يهودي در زمان جنگ جهاني دوم و در زمان اشغال لهستان توسط آلمان و ماجراي نجات وي از تبعيد به اردو گاه هاي مرگ ميباشد. فيلمساز اين اثرش را مهمترين فيلم خود ميداند.* "از آنجا که پولانسکی میتوانست شخصا خود را به تجربه عجیب و دهشتناک ژپیلمن پیوند بزند، برای ساخت این پروژه در میان تمامی فیلمسازان یک استثنا به شمار میرفت. او به عنوان یک نوجوان دوازده ساله در محله کلیمینشین کراکو تمامی این رویدادها را به چشم خود دیده و از قتل عام جان سالم به در برده بود*". پيانيست از دو منظر فيلم قابل اعتنايي است.چه به خواهيم و چه آنرا رد كنيم .از يك نگاه ؛ فيلم تصويري از رنج و اندوه برآمده از خاطرات خود پولانسكي است.نگاه كنيم به داستان فيلم :
"خانواده اشپيلمن شامل پدر مادر و برادر و خواهرش در آغاز جنگ و در مواجه حمله آلمان به لهستان مجبور به جدا شدن از بافت غير يهودي و اسكان در يك محله اي كه بين شهر ديوار كشي شده است و يهودي را از غير يهودي جدا ميكند ميشوند.آنها هم چنين اجبارا مجبورند كه براي شناسايي شدن پارچه هايي از نشان يهودي را به آستين خود بزنند.اشپيلمن نوازنده پيانو است.او كه در حال نواختن پيانو در يك ضبط برنامه راديويي است با حمله به ساختمان راديو مجبور به فرار شده و در همين حين زني به نام دروتا ؛ نواختن پيانو او را تمجيد و اين خود زمينه ساز دوستي بين آن دو ميگردد.يكي از دوستان اشپيلمن كه خود يهودي است به گروه نازيها پيوسته و براي آنها خدمت ميكند.در تبعيد اجباري يهوديان به اردو گاههاي مرگ ؛ او اشپيلمن را نجات داده ؛ ولي بقيه خانواده اين پيانيست راهي اردو گاهها ميشوند.اشپيلمن در ادامه مجبور به كار براي نازيها ميشود.او در ادامه در يك آپارتمان كه دوستش دروتا و همسرش در اختيار او ميگذارد مخفي ميشود.بعد از مدتي از آنجا هم فرار كرده و در خرابه هاي شهر گرسنه و درمانده سرگردان ميشود.در يكي از خرابه هاي شهر يكي از افسران نازي او را ميبيند.همدردي افسر نازي با نواختن پيانو توسط اشپيلمن در يكي از ساختمانهاي مخروبه شهر باعث ميشود كه اين افسر غذا و پالتو خودش را به او بدهد.با ورود سربازان شوروي و شكست آلمان ؛ سربازان روس او را پيدا ميكنند و به تصور اينكه او از نازيهاست به سويش تيراندازي ميكنند.ولي او خودش را معرفي كرده و در نهايت فيلم؛ با پايان جنگ و در حاليكه وي پيانو مينوازد ؛ پايان ميپذيرد."
معمولا تجربيات ؛ ذهنيات و به تبع آن خلق كردن يك اثر هنري ؛ مستقيم ويا غير مستقيم در ارتباط با نوع نگاه صاحب اثر قلمداد ميشود.اين همان نگاه و يا به عبارتي منظر اول است كه قبلا به آن اشاره كردم.نگاهي دوباره به بيوگرافي فيلم ساز؛ وقوع و ساخت فيلمي را با اين مضمون تاييد ميكند.برخي از قصه هاي ارنست همينگوي مثل پيرمرد و پل ؛ و يا داستان مهمان اثر آلبر كامو نيز حاصل از نوع نگاهي است كه در ارتباط با داستان (تاثير گذاري جنگ) بوده و هردو نويسنده آنرا قبلا تجربه كرده بودند.(آلبر کامو نیز پدرش را در جنگ جهانی اول از دست داد.)حاصل چنين تجربه اي براي آفرينش يك اثرمهم است .ولي به مثابه راه رفتن در باريكه اي از راه و در ارتفاع و بلندي است؛ كه احتمال سقوط هم دارد.تبعا ميتوان از اين گذرگاه خطرناك عبور و حتي سقوط كرد.در عرصه روزنامه نگاري مشاهدات ؛مستقيم است و ذكر بدون كم و كاست يك خبر و در زمان مناسب آن واقعه را مهم و به روز ميكند.اما وقتي قرار است اين واقعه در قالب يك فيلم سينمايي داستاني بيان شود ؛ اين ميتواند شكل كار را عوض كند.از اينجاست كه نگاه دوم به اين فيلم مطرح ميشود.نگاهي هنري و آميخته با تخيل و ديدي بصري مبتني بر مولفه هاي سينمايي .زيبا شناسي پيانيست حاصل هر دو نگاه است.در بعد اول تكان دهنده چه در بيان رسوايهاي جنگ و عناصر گزنده آن ؛ و در بعد دوم تحسين برانگيز است؛ زيرا دوربين پولانسكي با ثبت موقعيتها ي بصري ؛ هنرمندانه پرده از كابوسي بر ميدارد كه در نگاه اول؛ فقط خود اين كابوس را ديده بوديم.جنگ جهاني دوم ميليونها نفر قرباني داشت ؛ ازنسل كشي در كوره هاي آدم سوزي گرفته ؛ تا ابعاد گسترده تر و خانمان سوز آن در سرتاسر جهان.اما از لابلاي اينها اشپيلمن پيانيست ( با بازي هنرمندانه آدرين برودي) زنده ميماند.اعتقاد به موسيقي و به نوعي فراگيرتر ؛ اعتقاد به آفرينش در لايه هاي دروني يك فرد ؛ و در ميان ويراني ؛ گرسنگي ؛ خرابي ؛ نقشي مستقيم دارد.نگاه كنيد به صحنه اي كه اشپيلمن با آن حالت ژوليده و گرسنه چطور در مقابل افسر آلماني پيانو مينوازد.اين سكانس كم نظير با آن جاذبه هاي تصويري اش در كنار موتور محرك قصه پويا تر شده است.حتي ديالوگها نيز نفسگير و با ايجاز در تاروپود اين سكانس در هم ميآميزد:"افسر نازي: اينجا چه ميكني؟ " اشپيلمن بعد از مقداري مكث و نگاهي درمانده: "من پيانيستم"و يا جمله اي كه افسر نازي به اشپيلمن ميگويد:" از خدا تشكر كن اون خواست كه ما زنده بمانيم".پولانسكي براي ضبط مفاهيم خود دوربينش را در مقابل چهر ه اي معصومانه ( اشپيلمن) قرار ميدهد.حتي آن بيني شكسته برودي كه خود ؛اورا جزء ويژگي هايش معرفي ميكند هم نمي تواند اين تقابل را كمر نگ كند.چهر ه اي كه تقابل مظلوميت را در مقابل زشتي به وضوح نشان ميدهد.من در اينجا اشپيلمن را يك يهودي نميبينم .حتي اگر در فيلم ؛او يهودي باشد.چه صفاتي از يهودي بودن را در فيلم برجسته ميبينيم؟صفات انساني بودن آن ربطي به يهودي بودن آن ندارد .هم چنين صفت انساني آن افسر نازي هم كه اشپيلمن را ميتوانست با يك گلوله خلاص كند ربطي به نازي بودن آن ندارد. بين اينها هستند آدمهايي كه بين اين دو كاراكتر قرار ميگيرند.آدمهايي مثل همين دوست يهودي اشپيلمن كه از طرفي به نازيها خدمت ميكند و از طرفي هم دوستش را از چنگال نازيها نجات ميدهد.احساس دلسوزي ما با كاراكترهاي مظلوم فيلم احساسي با واسطه است.نگاهي رئاليست به مقوله جنگ و البته محافظه کارانه؛.دلیل آنرا هم ذکر خواهم کرد.فيلم احساسي است بي آنكه احساس شما را به هر طريقي بر انگيزد و يا غلغلك دهد.وجه دیگر این فیلم در بعد خشونت مطرح میشود.تا اینجا هم اگر در فیلم مطرح است چیز عجیبی نیست.دلیل هم مشخص و منطقی است.فیلم جنگی نیست ؛ اما به کنکاش آن میپردازد.لازمه این کنکاش مطرح شدن عامل اصلی آن یعنی خشونت است.این خشونت ها ؛از دید تصاویر پولانسکی به شکل مستقیم و غیر مستقیم دیده میشوند.نمونه ای از غیر مستقیم میتواند در صحنه ای اتفاق افتد که شخصی گرسنه ؛ تنها غذای پیر زنی را میدزد ولی غذا به زمین میریزد و شخص گرسنه با ولع؛ غذای ریحته شده در زمین را به حالت دراز کش میخورد.کسی هم در مقابل التماس های پیرزن که غدایش به هدر و مورد دستبرد قرار گرفته اعتنایی نمیکند.اما در شکل مستقیم هم کارکرد های خود را دارد.صحنه های کشتار و یا نمونه ای از آنها ؛صحنه ای که از نقب هایی که در زیر دیواری که یهودی یان را از غیر یهودیان جدا کرده است ؛و بچه ها یی که برای آذوقه از این مسیر رفت و آمد میکنند و میمیرند.و تنها همین پیانیست هست که قصد نجات همین پسر نگون بخت را دارد.اقدام هم میکند ولی موفق نمی شود .توجه کنید که کسی دیگری هم نیست که کمک کند. (احتمالا این صجنه ها از مشاهدات و تجربیات خود پولانسکی است).عامل خشونت و دید محافظه کارانه پولانسکی در کنار هم به دو عنصر غیر قابل تفکیک تبدیل میشوند.چرا محافظه کارانه ؟ چون کمی غلطیدن دوربین پولانسکی در افراط از ترسیم خشونت منجر به احساس یهودی ستیزی در فیلم میشد.او عمدا از این رویکرد به یک دلیل پرهیز دارد.و اتفاقا همین نکته امتیاز درخشانی برای فیلم دارد.دلیل را در فیلم مرور میکنیم : دوربین فیلم ساز در لحظه ای که اشپیلمن در راه آهن از خانواده اش جدا میافتد دیگر به آشویتس نمی رود ؛ زیرا در آنجا صحنه های بکر و خشن چنان زیاد است که به زحمت بتوان آن را نمایش داد در حالیکه انگ ضد نازیسم هم نداشته باشد.فقط دو سرباز را میبینیم که به دیگری میگوید "که آنها دارن میرن تو دیگ ذوب فلزات" .نشان دادن بی حد و اندازه از خشونت ؛ آن هم به معنای بصری و ظاهر ی آن ؛به کشیده شدن احساسی بی واسطه و بر انگیختن تنفر یا انزجار و یا حتی منجر به موضع گیری مخاطب در مواجه با خشم میشد.خب این کارکرد میتوانست به کار گرفته شود ؛ ولی به هرحال نتیجه آن در نزد مخاطب بنا به احساسی بودن آن ؛ سریعا به فراموش سپرده میشد. تعریف پولانسکی از خشونت روی دیگری از سکه است؛ که علی رغم تصویر ی ظاهرا ساده تر در نمایش از خشونت ؛ اما به شدت تکان دهنده و تفکر برانگیز است .احساس در ظاهر ؛و تفکر در بطن این تصاویر با قدرت فراوان در هم آمیخته شده است.یکی دو صحنه را جهت صحه گذاری آن مرور میکنم.صحنه ای که در محل اسکان جدید یهودیان ؛ آلمانیها وارد آپارتمان خانواده ای میشوند و پیرمردی را که روی ویلچر است را از پنجره به بیرون پرت میکنند.بی آنکه واکنش چنان مهمی از سوی خانواد ه اشان دیده شود.بدون عکس العمل و یا وحشتی.نمونه ای دیگر:چند کارگر که این بار اشپیلمن هم در بین آنها هست توسط سربازان به خط میشوند.برخی از آنها انتخاب شده و دستور داده میشود که به زمین دراز بکشند.سرباز یکی یکی آنها را با شلیک طپانچه و با یک گلوله میکشد.به آخرین نفر که میرسد تاثیر این سکانس دو چندان میشود.گلوله سرباز برای کشتن آخرین نفر تمام میشود.تعلیق ایجاد میشود.فقط یک پلان کلوزآپ از مردک بیچاره محکوم به مرگ داریم که انتظار مرگ را میکشد ؛ بی هیچ مقاومت و هیاهویی ؛و بعد گلوله شلیک میشود.کارکرد این صحنه ها مهم هستند.خشونت از تصویری که دیده میشود فراتر و ترسناک تر است.الگوی خشونت از نقطه نظر فیلمساز در این صحنه ها و مشابه آن, مردمانی مسخ شده و بی اراده ای است که ظاهرا با وقوع جنگ قبلا مرده اند.گرچه از گوشه و کنار مقاومتی هم دیده میشود ولی تاثیر ندارد ( ظاهرا لهستان در مدت کمتراز یک ماه سقوط میکند) و اگر اراده ای هم دیده شود قابل اعتنا نیست.نگاه کنید به صحنه ای که جمعیت آماده رفتن به سمت اردوگاه می شوند و بین پدر اشپیلمن با همتای یهودی ا ش در مورد اینکه این جمعیت نیم میلیون نفر هستند و آنها میتوانند مقاومت کنند ؛ نا تمام میماند.از این رو فیلم با قدرت فیلم نامه ؛فراز و نشیب های هنرمندی را به تصویر میکشد و فارغ از هیاهوی های متعارف جنگ ؛ در ورای این خشونتها ؛ تنها با اتکا به امیدی دیگر برای نواختن پیانو زنده میماند.فیلم سرشار از تصاویر و دیالوگهای نفس گیری است.صحنه هایی مثل تقسیم شدن یک بیسکویت بین شش نفر و دیالوگ :اگر ما را خراش بدهید صدمه نخواهیم دید؟اگر ما را غلقلک بدهید نخواهیم خندید؟ و ...
و... کارگردانی ؛ بازیگری به خصوص " برودی" در نقش پیانیست درخور توجه است.البته من اینها را فارغ از کسب جوایز اسکاردر نظر میگیرم .در آخرذکر این نکته هم گفتنی است که تصاویر ارائه شده در ابتدای فیلم به صورت سیاه و سفید از وارسا در سال 1939 کمی به یک پارچه بودن فیلم صدمه زده است.با این حال چه در بعد زیبا شناسی بصری و چه در بیان محتوای بدون موضع گیری ؛ فیلم تکان دهنده و موثر و نواختی از قطعه رنج و درد در پیانو است.
شناسه نقد : 1780934