مارک رنتون (یوان مکگرگور) جوان اسکاتلندی غرق در مواد مخدر و بیاعتنا به تمامی هستی به انتها رسیده است، خسته از وضع موجود به دنبال راهی است برای سبک جدیدی از زندگی عاری از اعتیاد و مطابق با هنجارهای جامعه، که در این مسیر از یک سو ترک اعتیاد و از سویی دیگر ترک دوستانش برایش مشکل ساز میشود.
فیلم قطاربازی Trainspotting اقتباسی ممتاز از رمانی به همین نام نوشته ایروین ولش در اوایل دهه 1990 که در زمره بهترین اقتباس های سینمایی است. فیلم با نریشنی متفاوت با تصاویری درهم و تیتروار آغاز می شود که به ظاهر مشتی جملات بیربط هستند اما در واقع حرف کلی اثر را در خود بیان میکنند، انتخاب، انتخاب نوعی از زندگی متعارف با اصول جامعه در اوج کسلکنندگی و روزمرگی مفرط در مقابل زندگی منطبق براساس ناهنجاریها و تابوشکنی مدام در نهایت آزادی و بی قیدی.
Choose Life. Choose a job. Choose a career. Choose a family. Choose a fucking big television, choose washing machines, cars, compact disc players and electrical tin openers
تصویربرداری و دکوپاژ به شدت خلاقانه دنی بویل بیننده را با فیلم درگیر و تقطیعهایی هنرمندانه که ذره ذره این روایت تلخ را با طنزی متفاوت در ذهن ماندگار میکند. آدمهای این دنیای معمولی غرق در بیقیدی تمام، بیهیچ رویایی در سیطره روزمرگی هستی، دربهدر روزنهای برای درهم شکستن چارچوبها و قواعد این زندگی کلیشهوار در ورای باور عامه جامعه هستند. آدمی برای رهایی از این زیستن بیدلیل مست از منگی افیون میشود.
دنی بویل ترسیمگر بخشی از دوران معاصر ماست، در روزگاری که سیر سیزیفوار زندگی پله پله به اوج خود میرسد، آن هم در جامعه نسبتاً سنتی و خاص اسکاتلند؛ اما قدرت بویل در تصویر کردن جهانی است فراتر از منطقه یا کشوری خاص، حرف او حرفی است در ابعاد گسترده دنیا. فضای کلی کار به زیبایی در پارادوکسی موازی شکل میگیرد در مرز باریک بین رئال و سوررئال. تداخل واقعیت و مضمونی بالاتر از واقعیت که به مدد افسون مواد امکان پذیر است.
مارک رنتون با بازی هوشمندانه و درخور توجه یوان مکگرگور به عنون نماینده قشری از جوانان به صفررسیده، در خیال خود زنده است و در بیداری خواب میبینید. سکانس ورود مارک به توالت در آستانهی ترک اعتیاد و کشیده شدن تدریجی و دیوانهوار او در در کاسه توالت فرنگی و عبور وی از نکبت و لجن، تا رسیدن به عمق آب و هستی از درخشانترین سکانسهای فیلم است، شاید هیچ کارگردانی چنین استفاده بصری و تعبیر رویایی از این لوکیشن ارائه نکرده است. بازگشت دوباره مارک از چاهک توالت به زندگی عادی در فضایی مملو از گنگی و آن هم خیس آب و مملو از کثافت بیهیچ اعتنایی از سوی او، رجعت از مبدا است به روال عادی بودن.
دنیا در حال گذار است، از واژهها، موسیقی، عاشقانهها، شهر، ساختمانها و حتی مواد مخدر، که ذره ذره همهچیز از اصل خود دور میشود و عاریهای میشود دروغین که با فرو بستن بر روی مجازی بودنش جامعه به پیشرفت میاندیشد.
به جای تزریق هروئین و یافتن رگ و فرو کردن سوزن در آن و خونبازی مسکن وار، غرق در گرد و خون و رگ، قرصهای شیمیایی و داروهایی خوابآور جایگزین شدهاند، بیهیچ مراسمی خاص برای به خلسه بردن سکرآور فرد. همه چیز آمادهی ورود به دنیای جدید است، حتی گذار مارک رنتون از نوعی سادگی و گیجی آمیخته با منگی و حماقت و رفاقت به رندی سرشار از خیانت.
موسیقی به عنوان عنصری دارای شخصیت، بخشی از بار فیلم را بر دوش خود دارد و حضوری چشمگیر و خلاقانه دارد. بویل در سینمای خود نشان داده موسیقی از مهمترین علایق او در فیلمسازی است.
لحن فیلم جدیتی است همراه با طنزی تلخ و بریتانیایی که در بعضی از سکانسها به اوج خود برسد، مانند خوابیدن مارک بر روی کاناپه خانهی دوستش و بیدار شدن وی و همچنین حضور تامی با آن وضعیت کمیک در کنار میز صبحانه با آن اجرای درست و کامل و یا در انتها مرگ عجیب یکی از شخصیتها در اوج استیصال و تنهایی.
دنی بویل به شکل هنرمندانهای فقط راوی است و هوشمندانه از پیام دادن امتناع میورزد و تماشاگر را همچون چشمی مخفی با خود همراه میکند. همگی مشغول مصرف هستند که اتفاقی مبهوتشان میسازد، نوزادی که از ابتدا در میان نئشگی مدام آنها برای خود دست و پا میزد به شکلی دردناک با صورتی متورم جان میدهد.
مارک متوجه میشود که زندگی بیمخدر بیمعنایی زندگی را بیشتر برایش جلوهگر میسازد، دوباره به مواد روی میآورد، سرنگ را آماده میکند، رگ را مهیا میکند و شروع به تزریق میکند، همه چیز در نهایت خود میباشد، او کنده میشود و در خود فرو میرود تا جایی که زمین را میشکافد و به غایت میرسد تا نقطهای که اوردوز میکند و بر روی برانکارد همه چیز برایش معکوس جلوه میکند.
بعد از آن تصمیم جدی خود را برای عدم مصرف آماده میکند، در تختش به خواب میرود، حرکت ریلهای ممتد و آوایی درهم و مغشوش در پسزمینه آن و راه رفتن نوزاد تازه مرده به شکل سادیستواری، مارک را میآزارد و در این حال کابوس و واقعیتش باز یکی میشود و فریادهایش هم تاثیری ندارد. این بخش از فیلم از درخشانترین نمونه ها در سینماست.
شخصیت اول فیلم که به نوعی راوی آن است بعد از ترک به خود میآید. پول، کار، موقعیت اجتماعی و دریچههای تازه برای پیشرفت همه کاری میکند، حتی در نوع لباس پوشیدن خود هم دچار تغییر میشود و همگام با جامعه میشود، با ورود دوبارهی دوستانش به زندگی او، سرگردان میان این دو نوع سبک زندگی میماند و حتی تزریق دوباره هم هیچ معنایی برای او ندارد و دیگر کشش سابق را برای وی ندارد. در نهایت در معاملهای بزرگ در لندن تمامی دوستانش را نادیده میگیرد و به فکر خود و ساختن آینده خود میشود.
قطاربازی تجربهای است درخشان و جلوتر از زمان خود که نقدهایی هم بر آن وارد است: از جمله در نیامدن بعضی صحنهها و عدم پختگی برخی مسائل مطرح شده در فیلم که باعث میشود در لحظاتی، این کار در سطح بماند و به عمق وارد نشود.
نگاه بکر و جلوتر از زمان دنی بویل قابل ستایش است. تاثیر حضور و فیلمسازی دنی بویل بر سینمای دنیا و مخصوصاً با فیلم قطاربازی بر سینمای انگلستان و فیلمسازانی از جمله گای ریچی و حتی دارن آرنوفسکی در مرثیهای برای یک رویا Requiem For A Dream مشهود و انکار ناپذیر است.
Choose your future. Choose life... But why would I want to do a thing like that? I chose not to choose life. I chose somethin' else. And the reasons? There are no reasons. Who needs reasons when you've got heroin?
* معنای اصلی trainspotting در فیلم، پیدا کردن رگ برای تزریق است (looking for a vein to inject drugs into) ولی چون این فیلم در کشورمان با نام قطاربازی شناخته میشود در یادداشت از همین نام کوتاهتر استفاده شده است.
** دیالوگهای نقل شدهی انگلیسی نریشن مارک رنتون در ابتدا و انتهای فیلم است.
شناسه نقد : 1802649