علیرضا صابر : این یادداشت قرار است کجاییِ "مکس دیوانه : جادّه خشم" در سینما را بررسی کند! و البته بالاکشیدن! اگر از حدود 20 دقیقه آرامگرفتنِ گسسته ی فیلم بگذریم ، "مدمکس" شبیه...
14 آذر 1395
این یادداشت قرار است کجاییِ "مکس دیوانه : جادّه خشم" در سینما را بررسی کند! و البته بالاکشیدن! اگر از حدود 20 دقیقه آرامگرفتنِ گسسته ی فیلم بگذریم ، "مدمکس" شبیه یک تریلر (trailer) است تا فیلم! تریلری که کش آمده و مثلاً دو ساعت شده است! /حالا ازآنجا که تریلر معمولا کمتر از 5 دقیقه است و این نیست(!) پس اسمش را "فیلم" بگذاریم!/ تریلر هایی که معمولاً شامل تصاویری مهیّج و گاهاً زیبا با ضربآهنگی سریع و اکثراً همراه با موسیقی احساسی هستند! حال اینکه این تریلر میتواند برای یک فیلم اکشن یا کمدی باشد یا برای یک درام! هردو ، تریلر اند ولی اگر دومی دو ساعت بشود ، خسته کننده میشود و تبدیل به تصاویری ظاهراً زیبا و باطناً توخالی (مثل "درخت زندگی" ترنس مالیک) و برعکس اگر اولی کش بیاید ، خسته کننده نمیشود؛ هرچند که همچنان توخالی باقی میماند! مدمکس همین است! البته شاید بار اول مشاهده ی فیلم خستهکننده نباشد ولی برای بار دوم حتماً ، چون توخالی بودناش رو میشود! تصاویر پر تحرّک و گاهاً شلوغ با ضربآهنگی بالا و قصّه ای که شاید تنها اِلِمانی باشد که باعث شود در تریلر بودن مدمکس شک کنید؛ ولی نکنید چون قصّه ای درکار نیست! قصّه ای که از پسِ شخصیّت هایش بربیاید ، فضا بسازد ، عمیق شود و مخاطب را درگیر خود کند ، در این فیلم نیست! همهچیز تصنّعی و نمایشی (نه هنر نمایش) است. این چیزی همکه قصّه مینماید ، بیشتر یک بهانه است تا قصّه! بهانه ای کاملاً بیجان و منفعل برای جولان دادنِ جلوه های ویژه و اصطلاحاً اکشن! اگر این بهانه وجود نداشت ، بازیگران فیلم بعد از دعوت به همکاری ، متلکی به "جورج میلر" میانداختند و با خنده مکان را ترک میکردند! کاری که در مورد "درخت زندگی" انجام نمیدهند چون فکر میکنند "درخت زندگی" هنر است و "مدمکس" نیست! (بااینکه نظرم درمورد هردو فیلم منفی است ولی مدمکس را بهتر از درخت زندگی میدانم!) تمام بحث و ضعف اصلی فیلم ، بر سر همین "بهانه" است که "قصّه" نمیشود! فیلم با توهّم فیلمساز از قصّه گویی آغاز میشود و تلاش ظاهری در راستای فاصله گرفتن از نسخه های پیشین و مستقل جلو رفتن! قصّه و قصّه گفتن بهیچ وجه دغدغه ی فیلمساز نیست و فقط یک اِلِمان جداست که میخواهد سریع از آن گذار کند و به اکشن -که دغدغهاش است- برسد! نریشن های ضربتی که زمین درحال نابودیست ، سوخت درحال اتمام است -"داریم برای گازوئیل آدم میکشیم" با صدای شبیه جارویس ، هوش مصنوعی تونی استارک (مرد آهنی/Iron Man)- ، بحران آب داریم ، همه فقط میخواهند زنده بمانند ، چه کسی دیوانهتر است و بحث غریزه ی بقا با صدای خستهطور و خفن مکس که من فلان بودم ، فلام شدم و ... حتّی مارمولک دوسر خوردن و وهم هایی که با ترشح آدرنالین به سراغاش میآیند ، هیچکدام در شکل و شمایلی درست و فرمیک ، مفاهیم مطرح شده را القا نمیکنند! هرچه قدر هم که در فیلم جلو میرویم ، هیچکدام اثری از دغدغه ی فیلمساز ندارند! همه در حد داده های سطحی و سرسری باقی میمانند و عمیق نمیشوند! تنها چیزی که در ابتدای فیلم صادقانه است و کمی هم دغدغه ی فیلمساز ، صدای استارت ماشین و گاز خوردن آن است و کمربندهای خود را ببندید! دغدغه ی فیلمساز در طول فیلم همین است! اکشن ، تعقیب و گریز و انفجار ، در حدّ متفاوت و مدام! بهمراه ریتم خیلی تندی که البته بار داستانی ندارد و صرفاً همان قضیه ی تریلر و تصاویر اکشن شلوغ و دیوانهوار مطرح است! لوکیشن فیلم صحرا و بیابان است تا هم به -ظاهراً- قصّه ی فیلم بیاید و شاید تم و درونمایه اثر شود (که نمیشود!) و هم اینکه مخرّب و مخروب ، سیّال باشند و ریتم تندتر شود؛ جوری که در فیلم های اکشن دیگر نیست یا کمتر است! این دغدغه ی فیلمساز است و هیچ چیز دیگری هم نیست! مکس در ابتدای فیلم میگوید (در نریشن) : هنگام نابود شدن زمین ، هرکدام از انسان ها هم به روش خاصّی از درون نابود شدند و فهمیدنِ اینکه کداممان دیوانه تر است ، سخت است! من (مکس) یا بقیه (حیف!)؟ آیا دیوانگی ، روان و درون آدمی اینقدر مسائل دمدستیای اند که شکستن از درون فقط نتیجه ی دیوانهبازی های تصنّعی را داشته باشد!؟ جناب "جرج میلر" فیلمساز محترم ، محض رضای خالق زیبایی ها ، مخاطب را به کدامیک از این آدم ها نزدیک کرده ای و شکستن آن ها را عمیقاً توضیح داده ای که مخاطب بحران را درک کند!؟ یا جمله ی شیک آخر فیلمات را قبلتر حس کرده باشد؟! ظاهراً با نریشن های ابتدای فیلم ، انسان ها دچار قحطی آب و تشعشعات هسته ای شده اند و بسیاری از آن ها وضعیت جسمانی خوبی ندارند ؛ بقول خودشان نیمهجان اند چون غدّه هایی در بدنشان است که ممکن است هر لحظه جانشان را بگیرد! رئیس "جو جاویدان" است که او هم وضعیت جسمانی درست و حسابی ندارد و با وصله و پینه سرپاست! همین وصله و پینه ها امتیازیست که نسبت به بقیه دارد و دیرتر میمیرد! در کلام بشدّت مغرور است و یک تفکّر دیکتاتوری سطحی و بد هم دارد ؛ در ضمن خودش را ناجی انسانها می داند! انسانهایی که همه شبیه گدا ها و حلبینشین ها هستند و یک توده ی متحرّکاند و اختیاری از خود ندارند! همه ظرف دستشان میگیرند که مثلاً محتاج آباند و همین. این شد "مردم" و "انسان"ها و ذلیل شدنشان در برابر کمبود آب! "مردم" فیلم تا سکانس پایانی -که آنجا هم توده اند- هیچ غلطی نمیکنند! یک جمع بدرنخور و بشدّت قراردادی و تیپیکال! پسران جنگی هم که فدای رئیس میشوند و معلوم نیست این تقدّس از کجا آمده؟ این ها هم بشدّت تیپیکالاند ، قابل برنامهریزی و توده! یک رسم "شاهد من باش" دارند که آن هم راه به جایی نمیبرد بجز سکانس های پایانی که سرنوشت یکی از این پسران جنگی را معلوم میکند! پسر جنگیِ برجسته و هایلایت شده ی فیلمنامه! پسری که عقاید عجیب و غریبی دارد و نمیفهمیم هرکدام از کجا آمدهاند ولی نکته ای که درمورد او هست ایناست که تقریباً تیپ میشود! یک سربازی که آرزوی رسیدن به کمال و فداکاری برای ارباباش را دارد ولی یک اتفاق ساده و در ادامه ی آن آشناییاش با آنشرلی فیلم با موهای قرمز ، متحوّل میشود که این تحوّل خیلی محکم و قوی نیست ولی ناامیدی و بلند شدن پس از زمین خوردن ، کمی در بازی معلوم میشود! نگاه زیبایی در ابتدای فیلم هست که بهنظرم تصادفیست چون تلاشی برای فرمیک کردن و بسط دادن آن نمیشود؛ مکس در مراقبت از عزیزانش در گذشته ناموفق بوده و نتوانسته آنها را نجات بدهد و حالا کابوس ها و وهم هایی به سراغ مکس میآیند و او را مقصّر میدانند! مکس هم از خیالی بودن آنها مطلّع است و معتقد است که دست آنها به او نمیرسد! درست بعد از گفتن این جمله مکس متوجّه آن جانوران سفید و مارمولکمانند میشود و فرار میکند! یعنی افسوس و کابوس عزیزاناش -که غیر واقعیاند و دستشان به مکس نمیرسد- در واقعیّت ، داخل وجود این جانوران نمود پیدا کرده و حالا میتوانند هر بلایی که میخواهند سر مکس بیاورند! اینکه چه اتّفاقی در گذشته افتاده و قضیه چیست اصلاً در اثر معلوم نمیشود ولی اگر معلوم میشد و حداقل گذشته مکس و ریشه ی این وهم هایش را میفهمیدیم و میدیدیم، نگاه زیبایی از آب درمیآمد که هدر شد! بهنظرم بسط دادن این نکته میتوانست یک نقطه ی قوّت جدّی برای اثر باشد و آن را تبدیل به یک اثر متوسط یا خوب کند! شبیه همچنین نگاهی را جیمز کمرون در "اوتار/Avatar" دارد (از لحاظ رویا و واقعیت و نقش اصلی) و تا حد زیادی در فرمیک کردن آن در کل اثر ، موفق است! برسیم به سفر! "فیوروسا" زنی که قرار است به همراه گروهی برود تا گازوئیل از شهر گاز و مهمّات از مزرعه ی مهمّات بیاورد! طی یک مراسم باشکوه(!) بدرقه میشوند تا بروند و به سلامت برگردند! مردم هم چقدر خوشحالند از این قضیه ؛ با اینکه بار اوّلی نیست که این قضیه اتّفاق میافتد! این ضیافت و شلوغ کاری به سفر یا بخش ماجراجویانه ی فیلم هم سرایت میکند! فیوروسا تغییر مسیر میدهد و افراد "جو" بدنبالش میافتند چراکه خیانت کرده و زنان "جو" را دزدیده است! زنانی که در محلّی گاوصندوقمانند نگهداری میشدند و ظاهراً خیلی مهم بودهاند! اینکه چرا مهم بودهاند و شیر گرفتن از زنان و این قبیل قضایا -که بشدّت در شخصیتپردازی "جو" مهم بودند- اصلاً مشخص نمیشوند! این بدنبال فیوروسا افتادن ، درست مثل یک پیکنیک برگزار میشود! تمام اعضا جمعاند ، موسیقی بهراه است و کلاً چیزی از تصنّعی کردن قضیه جا نمیماند! "فیوروسا/چارلیز ترون" زنی کمحرف که نقشه ای دارد! زنی که ناگهان تصمیم میگیرد که به این دیکتاتور زشت وصله و پینهای خیانت کند و زناناش را به سرزمین سبز ببرد! باید تا آخرهای فیلم هم صبر کنیم تا بفهمیم قضیه چیست و این فیوروسا قبلاً اهل سرزمین سبز بوده و کینهاش نسبت به "جو" از آنجا ریشه میگیرد و ...! معلولیّت دارد و یک دستش مکانیکی است؛ این معلولیّت غلوّ نمیشود و این خوب است ولی وقتی فقط در حدّ یک نشانه باقی میماند و تبدیل به المانی فرمیک در اثر نمیشود ، بد است! شخصیتپردازی فیوروسا بیشتر و قبلتر از اینکه مسأله ی بازی داشته باشد ، یک سیر غلط و غیر دراماتیک را در متن فیلمنامه پی میگیرد که این کارکتر را بشدّت سطحی و غیر ماندگار میکند! من مانده ام که این چه طرز شخصیتپردازی است!؟ چرا این آدم ، سمپات نمیشود و همذات پنداری برنمیانگیزد!؟ یک جای داغ روی گردن و یک دست مکانیکی و یک نگاه زیر چشمی به "جو" که نشد انگیزه برای خیانت! خب اگر خیانت هم باشد که ، خیانت به بدمن فیلم است و ما باید از آن راضی باشیم! پس چرا اصلاً برایمان پشیزی اهمیّت پیدا نمیکند؟! بدمن فیلم که فقط بهدنبال زناناش است؛ پنج زنی که روند شخصیتپردازی آنها بشدّت ابتدایی و بد است! هرکدام یک یا دو کنشِ تیپیکال و کلیشه ای دارند و حضور و حتّی مرگ یکی از آن ها نه مسأله فیلمساز است و نه طبعاً برای مخاطب مهم میشوند! بدمن، "جو جاویدان" را میگفتم؛ بدمنی بیهویّت و دمدستی! بازی و دنبالبازی هایش مثل درجه ی سختی بازی های ویدئویی میماند! وقتی زناناش را میدزدند در درجه ی سختی "آسان/Easy" است؛ یکی از زنان و نوزادش میمیرند و با اضافه شدنِ انگیزه ی انتقام به درجه ی سختی "متوسط/Medium" میرسد؛ درجه ی سختی "سخت/Hard" هم وقتی فرا میرسد که تاج و تختاش را تهدید میکنند! این چه بدمن فرمولیزه ای است؟! آنتیپاتیک بودناش هم فقط در ظاهر است! مشکل بدمن اساساً از فیلمنامه است و بازیگر تقصیری ندارد چون فقط عروسک خیمهشببازی است! "تام هاردی/مدمکس" آدم اصلی فیلم است و قرار است همه ی این زد و خورد و تعقیب و گریز ها موجب احیای درونِ تقلیلیافته و شکستهشده ی او باشد! این تقلیلیافتن و دوباره احیا شدن نه تنها مسأله مخاطب نمیشود بلکه در متن هم بدلیل قصّه ی پرداخت نشده و وابسته به مدمکسهای قبلی ، گم است! هیچ خلاقیّتی هم ندارد بجز تبدیل مکس به یک کیسه خون و گذاشتن او در جلوی یکی از ماشینها؛ بعلاوه ی پوشیده شدناش با شن! بازی تام هاردی ، بازی خوبی نیست! بهترین بازیاش را در "بیقانون - 2012" ارائه داد و در اینجا اگرچه خیلیبد نیست ولی بلاتکلیف است و قابلقبول نمیشود! همذاتپنداری برنمیانگیزد! کاری هم از دستش ساخته نیست (بدلیل متن وابسته و عجله ای فیلمنامه) بجز بازی با صدا و حرکات عجیب بدن که کمی از مدمکس های قبلی (مل گیبسون) کمیکتر است و فقط در بازی ، مسأله ی احیا شدناش شاید کمی حس شود! جاهایی تلاش برای ارائه ی ذهنیّتی از کودک درون و مظلومیّتی خاص در بازی تام هاردی حس میشود که همهگی بدلیل فرمیک نشدن با کمک فیلمنامه و میزانسن ، هدر میروند! درکل روند قصّهگویی فیلم ، در حد کلمات داخل فیلمنامه است و بُعد نمیگیرد و منحصر سینما نمیشود! از جایی شروع میشود و جایی هم تمام میشود ؛ از چگونگی بیان هم خبری نیست! فقط تکنیکبازی های شلوغ است که آنقدر ها که میگویند ، بینظیر نیست! خیلی جاها آشفته است و اکثر جاها هم موقعیّت را تصویر نمیکند و نماهایش بیش از حد نزدیک است! اگرچه چند لانگ شات (نمای دور) و اکستریم لانگ شات (نمای خیلیدور) خوب دارد ولی گم است و به یک فرم آدمیزادی و درگیرکننده نمیرسند! فیلمیست که سعی دارد در اکشنی دیوانهوار به هارمونی ، فرم و معنا برسد که ناموفق است! اگر این مقدار که روی اکشن فیلم کار شده ، روی قصّه و آدم های فیلم هم کار میشد ، با اثر بهتری مواجه بودیم! فیلم حاضر ، فیلمی بشدّت ضعیف ولی دیدنی و قابل بحث است که در این یادداشت سعی شد تا اندکی واکاوی شود! قضاوت اش با خودتان و این نکته را هم درنظر داشته باشید که اگر قرار است فیلمی سرگرمیمحور و تجاری را بالا بکشید ، حواستان باشد که چه اثری را بالا میکشید! مدمکس ارزش بالا کشیدن ندارد و درحدّ همان اکشن های کامیکبوکیِ ماروِل و دیسی است! از نسخه های شعاری و سانتیمانتالشان البته بهتر! همین.
در آینده ای دور، در حالی که تنها بیابانی خشک از زمین باقی مانده است، باقیمانده ی نسل انسان ها برای بدست آوردن واجبات زندگی حاضرند یکدیگر را بکشند. مکس، مردی کم حرف که زن و بچه اش را از دست داده است، به تنهایی سفر می کند و در جستجوی صلح است...