جیمز برادینلی : شاید برای توصیف فیلم «آدم خوش شانس/ The Lucky One» تنها یک عبارت کافی باشد: فیلمی از «نیکولاس اسپارکس/ Nicholas Sparks». البته کارگردان فیلم «اسکات هیکس/OScott Hicks (کارگردان فیلم Shine)...
16 آذر 1395
شاید برای توصیف فیلم «آدم خوش شانس/ The Lucky One» تنها یک عبارت کافی باشد: فیلمی از «نیکولاس اسپارکس/ Nicholas Sparks». البته کارگردان فیلم «اسکات هیکس/OScott Hicks (کارگردان فیلم Shine) و نویسنده ی فیلمنامه ی آن «ویل فترز/Will Fetters»(نویسنده ی فیلمنامه ی «مرا به خاطر بسپار/Remember Me») است، اما اکثر تماشاگران عادی به این دلیل برای دیدن این فیلم راهی سینما می شوند که از طرفداران اسپارکس و/یا کتاب های او هستند.
فیلم «آدم خوش شانس/The Lucky One» همان چیزی است که انتظار دارید: یک ملودرام عاشقانه و محبت آمیز با هنرپیشه های اصلی اش جذاب و خوش قیافه، فیلمبرداری متنوع و گاهی تار مانند،موسیقی متن دلنشین، و نهایت شور و جذبه ی جنسی که میتوان در یک فیلم با درجه ی PG-13 گنجاند. از غافلگیری و اتفاقات غیرمنتظره خبری نیست و به نظر می رسد گروه مخاطب مورد نظر فیلمسازان هم این روند را ترجیح می دهند.
فیلمنامه هایی که بر اساس کتاب های اسپارکس نوشته شده اند بعضی دستمایه ساخت فیلم هایی کاملاً سرگرم کننده شده اند (مانند فیلم های «پیغامی در بطری/Message in a Bottle» و « دفتر یادداشت/The Notebook» و برخی هم به شکل فیلم هایی تقریباً غیرقابل دیدن در آمده اند (مانند فیلم شبهای رودانته/Nights in Rodanthe»). کارگردان های قابل احترامی مانند لوئیس مندوکی، نیک کاساوتس، لاسی هالستروم و اکنون اسکات هیکس بر اساس این داستان ها فیلم ساخته اند. شاید زیاد مهم نباشد اما میتوان گفت «آدم خوش شانس/The Lucky One» یکی از بهترین های این فهرست است، به این معنی که با وجود اینکه فیلم از یک مجموعه قواعد از پیش تعریف شده پیروی می کند، اما در به کار بستن عناصر اصلی که در جذابیت ملودرام های عاشقانه نقش دارند، نهایت سلیقه را به خرج می دهد.
لوگان (با بازی زک افرون/ Zac Efron) سومین دوره ی مأموریت خود در جنگ عراق را پشت سر می گذارد و چیزی نمانده طی یک حمله ی غافلگیرانه کشته شود. او از این حمله جان سالم می برد، و سپس عکسی از یک زن زیبا پیدا می کند. او این عکس را نشان شانس خود می داند. پس از بازگشت به وطن، تصمیم می گیرد زن را پیدا کند. جستجوی او نتیجه می دهد و زن درون عکس، بت (با بازی تیلور شیلینگ/ Taylor Schilling) را که به همراه مادربزرگش الی (با بازی بلایت دنر/ Blythe Danner) یک پرورشگاه سگ را اداره می کنند، در لوئیزیانا پیدا می کند. وقتی با بت ملاقات می کند نمی تواند موضوع عکس را به زبان بیاورد و به جای آن برای استخدام شدن در پرورشگاه سگ پا پیش می گذارد. بعد از گذشت روزها و هفته ها، به ویژه پس از دیدن خو گرفتن لوگان و پسر هفت ساله ی بت، بن (با بازی رایلی تامس استوارت/ Riley Thomas Stewart) رفتار محتاطانه و دوری جستن های اولیه بت در مقابل او، کاهش پیدا می کند. اما لوگان هنوز راز خود را مخفی نگاه داشته است و از طرف دیگر شوهر سابق بت، افسر پلیس خشنی به نام کیت (با بازی جی آر.فرگوسن/ Jay R. Ferguson)، از اینکه مرد دیگری وارد زندگی پسرش شده، ناراضی و خشمگین است.
اینجا هم مانند سایر فیلم های عاشقانه ی قراردادی، مهمترین عنصری که در موفقیت اثر تأثیر دارد، رابطه ی میان بازیگران اصلی است. شخصیت های این زوج، به تنهایی و در کنار هم، بایستی برای تماشاگر باور پذیر باشند. همین که به ما بگویند همدیگر را دوست دارند کافی نیست، باید کاری کنند که باور کنیم. 75 درصد مواقعی که فیلم های عاشقانه با شکست روبرو می شوند، دلیل اصلی انتخاب نادرست یک و یا هر دو بازیگر اصلی است. در این فیلم با چنین مشکلی روبرو نیستیم. زک افرون و تیلور شیلینگ هر دو چهره های جذابی دارند و صحنه های مشترک آنها ترکیب مناسبی از لطافت و کشش جنسی را القا می کند.
نکته ای که در این باره جالب به نظر میرسد این است که عشق و بوسه این دو بازیگر آنقدر طبیعی به نظر می رسد که ما ناخودآگاه فکر می کنیم آنها واقعا عاشق یکدیگر هستند و تماشاگر فکر اینکه این دو برای بازی و بوسه های خود ارقامی نجومی دستمزد دریافت کرده اند را از ذهن خود خارج می کنند.
افرون کماکان در همان مسیر گذر از فیلم های نوجوان پسند به سوی آثار جدی و بزرگسالانه تر قدم بر می دارد که با بازی در فیلم «من و اورسون ولز/Me and Orson Welles» پای در آن گذاشته بود. موافقم که «آدم خوش شانس/The Lucky One» در حد و اندازه ی فیلم «شرم» نیست،اما نشانه ی این است که افرون سعی دارد در دنیای بازیگری جدی تر گرفته شود. ممکن است بازی در این فیلم ارزش چندانی در کارنامه ی هنری یک بازیگر نداشته باشد، ولی به هر حال او به خوبی از پس ایفای نقش خود برآمده است. من که میان بازی او در این فیلم و آن بازیگر پر سر و صدا و مجموعه فیلم های «High School Musical» شباهتی ندیدم، و فکر میکنم خواسته ی خودش هم همین باشد. درباره ی شیلینگ چیز زیادی نمی دانم، اما ظاهراً بیشتر به خاطر نقشی در یک مجموعه تلویزیونی به پایان رسیده به نام «بخشش/Mercy» شهرت پیدا کرده است. نقش آفرینی او در بعضی قسمت ها یک دست نیست اما خوب و قابل قبول است. بلایت دنر در نقش کلیشه ای یکی از آن زن های سالخورده ای ظاهر می شود که هرگونه ظاهرسازی را تشخیص می دهند و بایستی نصیحت هایشان را به گوش گرفت.
بازی جی آر.فرگوسن در نقش یک آدم عوضی با اندامی ورزیده زیادی پر شور و هیجان است. همین که برای اولین بار روی پرده ظاهر می شود، دلمان می خواهد زمین دهان باز کند و این آدم را در خود ببلعد.
شخصیت کیت با بازی فرگوسن، اصلی ترین مورد آزار دهنده ی این فیلم است. او بزرگترین مانع سر راه خوشبختی این زوج عاشق است، و طبق معمول، پیش بینی نیاز به چنین ضد قهرمانی (برای افزایش کشمکش) باعث ایجاد چندین صحنه ی ساختگی شده که جای جای آن تنش های تصنعی و دیالوگ های تکراری و کلیشه ای توی ذوق می خورد.
اگر کیت از فیلم حذف شود، لوگان و بت مجبورند با مسائل مهمی روبرو شوند که ممکن است علاقه ی آنها در دراز مدت را تحت تأثیر قرار دهد. شخصیت کیت در داستان تعبیه شده تا حواس مخاطب را پرت کند و به نوعی در پیشبرد ماجرا هم کمک دست شخصیت ها باشد. فرض شده که سر و کار داشتن با یک جوان قلدر بیست و چند ساله نسبت به دست و پنجه نرم کردن با ارواح و خاطرات، از قابلیت فراهم کردن کشش نمایشی بیشتری برخوردار است.
به هر حال اسپارکس مخاطبان خود را می شناسد و اگر آنها ترجیح می دهند عشق حقیقی بر کج خلقی و تندخویی های کودکانه پیروز شود، او هم مطابق خواسته ی آنها عمل می کند.
با این وجود، به دلیل اینکه داستان فرعی مربوط به همسر سابق ستیزه جو عمدتاً در محدوده ی پیش زمینه ی فیلم قرار دارد، فیلم فرصت های فراوانی برای ابراز علاقه و عشقبازی لوگان و بت فراهم می کند.
ماجرای عاشقانه نسبتاً خوب پرداخته شده است، برای ارتباط برقرار کردن با آن فقط به یک مقدار نسبتاً زیادی خیالبافی و رؤیاپردازی نیاز دارید و کمی هم واقعگرایی به عنوان چاشنی. دیدن آن برای خانم هایی که دوست دارند از واقعیت فرار کنند خوشایند و برای قرارهای عاشقانه در سینما مناسب است. یا، خلاصه بگویم، فیلمی است از نیکولاس اسپارکس.
داستان این فیلم در خصوص یک سرباز آمریکایی است که بعد از مدتها خدمت در عراق به کارولینای شمالی رفته و دنبال زنی ناشناس می گردد که به اعتقادش او سبب نجاتش شده است. او به آمریکا برمیگردد و زن را پیدا میکند اما...