: کریستوفر نولان بار دیگر اثری شگفت انگیز و هنرمندانه ارائه می کند. این فیلم بر اساس داستان کریستوفر پرایست نویسنده انگلیسی با همین اسم (پرستیژ) ساخته شده است. این فیلم...
18 آذر 1395
کریستوفر نولان بار دیگر اثری شگفت انگیز و هنرمندانه ارائه می کند. این فیلم بر اساس داستان کریستوفر پرایست نویسنده انگلیسی با همین اسم (پرستیژ) ساخته شده است. این فیلم با بازیگری کریستیان بل ، مایکل کین و هیو جکمن. دومین فیلمی است که نولان با کریستیان بل و مایکل کین بعد از فیلم بتمن می سازد. این فیلم عکس العمل مثبت منتقدین سینما را همراه داشته است و در دو روز اول اکران خود تمام بینندگان را خیره کرده است.
نمایی از داستان: فیلم در قرن نوزدهم در انگلیس اتفاق میافتد که ماجرای دو دوست شعبده باز است که بعد از حادثه ای دشمن یکدیگر می شوند و تا پایان فیلم به ستیزه مشغولند. فیلم با این توضیح شروع می شود: حقه شعبده باز به سه دسته تقسیم می شود: 1. پیمان: که شعبده باز یک چیز معمولی به تماشاگرانش نشان می دهد. 2. چرخش: که همان سوژه معمولی کاری فوق العاده انجام میدهد. 3. پرستیژ: اینجاست که بیننده بحت می زند و نمی تواند راز شعبده باز با بفهمد.
نقد فیلم : مدتی می شد که فیلم خیره کننده تو سینما ندیده بودم. کلا به نظرم امسال سال جالبی برای صنعت سینما نبود. ولی این فیلم از اون دسته فیلم های درجه یک بود که قطعا ذهن رو متحول می کرد. دو نکته رو باید راجع به این کارگردان در نظر داشت که توی اون زمینه ها استعداد فوق العاده ای داره. اول بازی زمان: تو فیلم Following و Memento به صنعت سینما مطلبی رو ثابت کرد که حرکت خلاف جهت در زمان فیلم ممکنه و بسیار هم عالی این کار رو انجام داد. دومین ویژگی این کارگردان عکس العمل های ذهن انسان به هر واقعه یا رخدادی و همچنین نحوه عملکرد حافظه انسان. این دو ویژگی رو قطعا در ساخت فیلم "پرستیژ" به کار برده. در فیلم "پرستیز" زمان در سه نقطه در حال حرکت جلوست و داستان در هر کدوم از این زمان ها به صورت موازی و تقریبا یکسان تا آخر فیلم به بیننده منتقل میشه. درست مثل دانلود کرد یک فایل از اینترنت که نرم افزار شما اون فایل رو به سه قسمت تقسیم می کنه و با سه اتصال به سرور اون رو دانلود می کنه و هر سه قسمت این فایل هم زمان با هم با یک سرعت تموم میشه.
البته یک چیز رو تو این فیلم دوست نداشتم. اعطای نقش به "هیو جکمن" و "کریستین بل". کارگردان با توجه به سابقه کاری با "کریستین بل" در فیلم بتمن نقش آلفرد رو بهش میده در حالی که به نظر من این تصمیم کمی شخصی بوده و نه واقعی. یعنی "هیو جکمن" بعد از فیلم X-Men شخصیت محبوب تری نسبت به کریستیان بل داره و چون نمی خوام بگم آخر فیلم چی میشه نمی تونم این قسمت رو خوب توضیح بدم. ولی بعد از اینکه فیلم رو دیدین بهش فکر کنین. و باید گفت که جالبی این اثر اینه که این دومین فیلمیه که در سال 2006 منتشر میشه و جنبه شعبده بازی داره و دومین فیلمیه که "هیو جکمن" و "اسکارلت جانسون" با هم و اون هم در یک سال با هم بازی می کنند.
نکات جالب: - "انجییر" و "بوردن" تداعی کنند? دو شخصیت "ادیسون" و "تسلا" هستند. "بوردن" که نابغه بود ، فاقد حس مصلحت گرایی بود. ولی "ادیسون" در ارائه مطلب و نتیجه گیری یک متخصص بود.
جزئیات داستان فیلم: در اواخر قرن نوزدهم ، فیلم ماجرای شعبده باز هایی به نام "راپرت انجییر" و "آلفرد بردن" را نقل می کند. "آلفرد بوردن" در حال محاکمه قتل رقیب خود "راپرت انجییر" است. در حال انجام یک شعبده بازی ، "انجییر" درون یک منبع آب سقوط می کند و "بردن" شاهد خفه شدن اوست. او متهم می شود و بازداشت می شود. در این زمان نسخه ای از دفتر خاطرات "انجییر" دریافت می کند وتصمیم میگیرد در این زمان مانده آن را مطالعه کند.
فیلم به زمان گذشته بر می گردد ، زمانی که این دو با هم روی یک شعبده بازی و زیر نظر "کاتر" کار می کردند. در این زمان حقه "فرار از آب" را اجرا می کردند. همسر "انجییر" در منبعی از آب با دستان بسته محبوس میشد و با استفاده حقه ای که در بستن گره طناب میشد دستانش را باز می کرد ، سپس با استفاده از یک ضامن اضافه روی قفل منبع می توانست درب آن را باز کند و خود را آزاد کند. در یکی از اجرا ها "بردن" سعی می کند که فرارش بیشتر ملموس باشد و یک گره اضافی می زند. همسر "انجییر" نمی تواند گره را باز کند و دستش را آزاد کند و در مقابل چشمان همه در منبع خفه می شود. از اینجا این دو نفر از هم جدا می شوند و حرف? شعبده بازی خودشان را جداگانه پیگیری می کنند. "بردن" می خواهد یک شخصی به عنوان "فالون" را استخدام می کند. در اوایل شروع کار شخصی خود با شخصی به نام "سارا" آشنا می شود و از او خواستگاری می کند. در نهایت با هم ازدواج می کنند و صاحب دختری می شوند. در یکی از شعبده بازی هایش تصمیم می گیرد حق? "گرفتن گلوله" را اجرا کند. متاسفانه کسی که در صحنه اجرا را به عهده میگیرد از قرار معلوم "انجییر" است که با لباس و گریم مبدل حاضر شده است و گلوله واقعی را در تفنگ قرار می دهد تا از او بپرسد چه گره ای به دست های زن او زده است ، "بردن" همان پاسخ عجیب همیشگی را می دهد که به خاطر نمی آورد کدام گره را زده است. "انجییر" به او شلیک می کند بر اثر این تیر اندازی "بردن" بخش از دو انگشت را از دست می دهد. در پی این حادثه ، "کاتر" سراغ "انجییر" می رود تا او را به حرفه اش بازگرداند. آنها دستیاری زیبا به نام "اولیویا" را استخدام می کنند که در پرت کردن حواس بینندگان کمک آنها کند. در یک حقه ، "کاتر" و "انجییر" تصمیم میگیرند که کبوتری را در هوا غیب کنند. این کار با دستگاهی که به کمر "انجییر" بسته شده بود انجام می شد. در اولین اجرای این حقه در سالن "بردن" با لباس مبدل به عنوان تماشاچی داوطلب کمک در اجرای شعبده بازی می شود و قبل از اجرای شعبده قفل قفس پرنده را فعال می کند که منجر به کشته شدن پرنده و گیر کردن انگشت های دیگر تماشاچی در قفس می شود. شهرت "انجییر" کدر می شود و هر دو شعبده باز به کار خود ادامه می دهند تا اینکه "بردن" جمعیت را با حقه جدید خود به نام "انتقال انسان" حیرت زده می کند. در این حقه دو کمد در دو طرف سالن قرار داده شده است. او در مقابل یکی می ایستد و توپی را به سمت دیگر کمد پرت می کند و بلافاصله وارد کمد می شود و توپ چند بار به زمین می خورد و او بدون هیچ وقفه ای از دیگر کمد خارج می شود و توپ را دوباره تصاحب می کند.
"انجییر" و "اولیویا" از این حقه شگفت زده می شوند و خود "کاتر" هم توجیهی به جز اینکه او از یک نفر شبیه خود برای اینکار استفاده می کند. اگر چه "انجییر" و "اولیویا" متقاعد نمی شوند چرا که کسی که از کمد دوم بیرون می آید دقیقا با او یکی است و حتی دو انگشت کوچکش نیز قطع شده است. "انجییر" و "کاتر" نمونه خودشان را با عنوان "انتقال جدید انسان" ارائه کردند که در این فن به جای دو کمد تنها دو درب روی صحنه نصب می شد ، "انجییر" در یک طرف درب اول می ایستاد ، کلاهش را به سمت درب دوم پرت می کرد و درب را باز می کرد و از در عبور می کرد. در فاصله بین دو درب نامرئی می شد و درب دوم را باز می کرد و کلاه خودش را می گرفت. اگر چه او در زیر درب اول از طریق یک دریچه به پایین سقوط می کرد و شخص دومی که بسیار شبیه او بود از دریچه دیگری پشت درب دوم ظاهر می شد و کلاه را می گرفت. به این ترتیب او مجبور بود تشویق تماشاچی ها را از زیر سن گوش کند.
"انجییر" که از این حقه رازی نبود و فکر می کرد "بردن" حقه خاصی دارد و دوست داشت خودش روی صحنه باشد و تشویق تماشاچیان را دریافت کند. برای همین از روی جاه طلبی "اولیویا" را به سراغ "بردن" می فرستد. اولیوا که از این کار او ناراحت است به "انجییر" خیانت می کند و حتی عاشق "بردن" می شود. "بردن" که از حق? او با خبر است یک شب به سراغ بدل "انجییر" می رود و او را طناب پیش می کند و از سقف سالن تئاتر آویزان می کند و تشکی که "انجییر" به روی آن می افتاده است را بر می دارد و زمان اجرا "انجییر" به زمین سقوط می کند و پایش به سختی می شکند. "بردن" به جای بدل او به سن می رود و برنامه او را به تمسخر می گیرد و تبلیغ برنامه خود را می کند. "انجییر" و "کاتر" که از این کار بسیار عصبانی هستند و به دنبال گرفتن انتقام ، "فالن" دستیار "بردن" را به گروگان می گیرند تا او را وادار به افشای راز خود کنند. "بردن" تنها یک کلمه را روی کاغذ می نویسد "تسلا" ، و می گوید این تنها کلید دفتر خاطراتش است که قبلا "اولیویا" برای او دزدیده است و حتی این کلید به حقه "انتقال انسان" او نیز هست. "انجییر" تصمیم می گیرد که به "کولورادو" سفر کند تا "نیکولا تسلا" دانشمند آمریکایی را ببیند و اسرار او را بفهمد.
"انجییر" زمان درازی در آمریکا منتظر می ماند تا "تسلا" دستگاه انتقال مغناطیسی را بسازد. که تمامی آزمایش های قابلیت نا شناخت? این دستگاه بروی یک کلاه صورت می گرد که شکست می خورد. سر انجام پس از آزمایش دیگری بروی یک گربه ، سوژه آنها به بیرون ساختمان می رود با نمونه بدل خود که ساخته دستگاه است دعوا می کند (اگرچه هنوز بیننده از قابلیت اصلی دستگاه به طور کامل با خبر نیست). بنابرین دستگاه "تسلا" هر شیعی که در آن قرار داده شود را کپی می کند و در مسافتی دورتر از محل دستگاه قرار می دهد.
"انجییر" با این حقه جدید به لندن باز می گردد تا آخرین نمایشش را اجرا کند. او با کمک "کاتر" خدمه ای را استخدام می کند ، ولی از "کاتر" می خواهد که به پشت صحنه این حقه وارد نشود. در ابتدای فیلم هم نشان داده می شود که افراد پشت صحنه کور هستند. برنامه "انجییر" با موفقیت چشم گیر مالی روبرو می شود ، "بردن" و "فالون" متحیر هستند که او چگونه اینکار را انجام داده است و تنها چیزی که می فهمند این است که او از دریچه ای زیر سن به پایین سقوط می کند ولی نمی توانند متوجه شود که چطور با سرعت بیشتر از 100 متر در ثانیه مسافت زیر سن تا بالای سالن را می دود. یک شب ، "فالون" ، انجییر و خدمه کورش را تعقیب می کند و متوجه می شود که هر شب او منبعی پر از آب را از سالن به جایی زیر زمین منتقل می کند. "بردن" به محض متوجه شدن از این مطلب تصمیم میگیرد که این موضوع را ول کند و "انجییر" را تنها بگذارد.
اگرچه بعدا "بردن" تصمیم میگیرد یک بار دیگر این حقه را یک بار دیگر مشاهده کند و با لباس مبدل از نزدیک و به همراه تماشاچی های بازدید کننده از دستگاه وارد سن می شود و نگهبان را گول می زند و به زیر سن می رود. زیر سن شاهد سقوط "انجییر" به منبع آب است ، قفل منبع باز نمی شود " انجییر درون منبع خفه می شود و میمیرد. اگر چه "بردن" سعی به نجات او می کند و شیشه منبع را هم می شکند ولی موفق نمی شود. سپس وی را متهم به قتل کرده و محاکمه می کنند.
در زندان ، "بردن" پیغامی دریافت می کند که دخترش به یتیم خانه خواهد رفت مگر اینکه به یک لرد رازش را بگویید. او قبول می کند ولی می گوید تا برای آخرین بار دخترش را نبیند چیزی نمی گوید. زمانی که در سلولش آخرین صفحه دفتر خاطرات "انجییر" را می خواند ، نوشته است که "انجییر" امیدوار است "بردن" از گذرندان زمان و پوسیدن در زندان برای مرگ وی لذت ببرد. زمانی که لرد "کادلو" همراه با دختر "بردن" به ملاقات وی در زندان میاید. افشا می شود که او در واقع "انجییر" است و نمرده است. "بردن" پیشنهاد می کند که رازش به "انجییر" بگوید و به "انجییر" کاغذی را می دهد که ادعا می کند همه چیز را توجیه می کند ولی "انجییر" می گوید برایش مهم نیست و بدون خواندن کاغذ آن را دور میریزد. "بردن" در نهایت اعدام می شود ، "انجییر" از اجرای همه چیز طبق نقشه خوشحال است و تصمیم میگیرد که تمام رازهایش را زیر زمین دفن کند. او دستگاه "تسلا" را به مکانی منتقل می کند ولی توسط "بردن" تیر می خورد. "بردن" به او می گوید که او و "فالون" یکی هستند. که این دو در واقع دو قلو هایی هستند که با هم زندگی می کردند ، طوری که یکی از آنها عاشق "اولیویا" بوده است و دیگری عاشق "سارا" ، ولی به هیچ یک از زنهای خود نگفته بودند. بنابرین ، برای اجرای "انتقال انسان" یکی از آنها وارد کمد می شده است و دیگری از زیر سن وارد کمد بعدی می شده است و درب را باز می کرده است. این نقش بازی آنها انقدر جدی بوده است که وقتی یکی از برادر ها انگشت هایش قطع شد ، تصمیم به قطع کردن انگشتان دیگری می گیرند. "انجییر" هم افشا می کند که برای حقه خود هر بار که اجرا می کرده است خودکشی می کرده است و کسی که زنده می مانده شخص کپی شده او است. این کار او را بسیار سخت می کرده است. و هر بار پس از اجرا جسدی را که در منبع است زیر زمین مخفی می کرده است. سپس "انجییر" بر اثر تیری که خورده است میمیرد و "بردن" صحنه را ترک می کند.
«روپرت» (جکمن) و «آلفرد» (بیل) شعبده بازی هایی معتبر و درجه یک اند که در لندن کار می کنند و هر دو از قابلیت های چشم گیر حقه بازی برخوردارند و هر دو نیز به قابلیت های آن یکی غبطه می خورند. تا این که رقابت به چشم و هم چشمی مرگباری تبدیل می شود...