دبورا یانگ : یک داستان جالب در مورد یک قهرمان که همه چیزش را از دست میدهد و بعد از آن برای حفظ سرپرستی دخترش دوباره پا به کارزار میگذارد، «چپ دست»(Southpaw) یکی...
18 آذر 1395
یک داستان جالب در مورد یک قهرمان که همه چیزش را از دست میدهد و بعد از آن برای حفظ سرپرستی دخترش دوباره پا به کارزار میگذارد، «چپ دست»(Southpaw) یکی دیگر از فیلمهای ورزشی است که با روش آزمون و خطا ساخته شده، اما بازیگرانی کاربلد در آن نقشآفرینی کردهاند –که گل سرسبدشان «جیک جیلنهال» با بازی شگفتانگیزش است- و این نقطهی قوت فیلم است و داستان فیلم را هم جذاب نگه میدارد. کارگردان فیلم «آنتونی فوکوا» هم استعدادش در نشان دادن نیمهی تاریک آدمهای خوبی چون «دنزل واشنگتن» را پیش از این در فیلمهایی چون «موازنه گر»(The Equalizer) و «روز آزمایشی»(Training Day) نشان داده است. حال او گیلنهال را جایگزین او کرده و از او یک مشتزن خونخوار اما آسیبدیده ساخته است. با وجود تاریخ اکران فیلم که در اواخر جولای است و البته رقابتش در جشنوارهی فیلم شانگهای، «چپدست» برای مردان فیلم خوبی است اما همین زیادی مردانه بودنش آن را در رقابت با «عزیز میلیون دلاری»(Million Dollar Baby) بازنده میسازد. مهمترین نکتهی مثبت فیلم بازی درخور توجه و شایستهی اسکار گیلنهال است.
نقش "بیلی هوپ" قهرمان بوکس سبک وزن جهان در ابتدا قرار بود به «امینم» برسد، اما پس از اینکه او برای تمرکز روی آثار جدیدش در عرصهی موسیقی از حضور در فیلم سر باز زد، گیلنهال برای ایفای این نقش انتخاب شد. اگرچه ستارهی خوشتیپ و خوشقیافهی «شبگرد»(Nightcrawler) بیشتر چهرهاش به قیافهی معصومانهی «الن دلون» در فیلم «روکو و برادرانش»(Rocco and His Brothers) میخورد تا یک بوکسور –در واقع سنخیت چندانی با یک بوکسور ندارد- اما بازیگر فیلم «دانی دارکو»(Donnie Darko) اینجا تبدیل به یک گاو خشمگین عضلانی شده و بدنش هم پر از خالکوبی است. حتی تشخیص دادن او در سکانسهای ابتدایی سخت است، جایی که بر روی صورت خونین او و نعرههایش تاکید میشود و میبینیم که او همچون طوفان حریفش را در «مدیسون اسکوئر گاردن» شکست میدهد و قهرمان جهان میشود.
در رختکن، همسر جذاب او "مائورین" (ریچل مکآدامز) با غرور و دلهره به دکتر که در حال مداوای چشم چپ بیل است نگاه میکند. او انتظار دارد تا زمانی که شوهرش هنوز هم صورت سالمی دارد از این حرفه کنار بکشد، اما در اینصورت، چه کسی خرج زندگی تجملگرایانهی آنها را بدهد؟ اما هنوز هم نگرانی او نسبت به بیل بیریا و واقعی است و روابط بین آنها نشان از عشق عمیق میانشان است. دختر یازده سالهی آنها "لیلا" (اُنا لارنس) هم تکمیل کنندهی زندگی رویایی آنها است، لیلا آنها به شدت دوست دارد و با جلوتر رفتن فیلم، تبدیل به یک کاراکتر اصلی میشود. بیلی ورزیده با آن قد و قامت کشیده و البته چشم آسیب دیدهاش میتواند یک فرد وحشی را مهار کند، و در مسابقهاش در سکانسهای ابتدایی فیلم، او به طور واضح به دنبال آرام شدن است. مائورین اولین ضربه را میخورد. خطر اسپویل: او فقط در نیم ساعت اول فیلم حضور موثر دارد، تا آنجایی که ستیزی وحشیانه و خونین میان بیلی و رقیب جوان و گستاخش "میگل اسکوبار" (میگل گومز) که مقام بیلی را میخواهد روی میدهد. اما مکآدامز خاطرهی یک زن بااستقامت که نیمهای مردانه دارد را از خودش به یادگار میگذارد، یک مدیر باهوش، یک همسر دوستداشتنی و یک مادر خوب که مشکلات ازدواج با یک بوکسور بیرحم را تجربه میکند.
بیلی هم در طول مبارزه مدام با چشمغره به حریفش مینگرد. در رینگ او یک هیولای مهارناپذیر است که غریزهاش او را به حمله تشویق میکند، از طرف دیگر او به خاطر همسرش هم که شده سعی دارد تا عصبانیتش را کنترل کند، درست مثل وقتی که دستهایش را بالا میگیرد تا در مقابل ضربات حریف دفاع کند. پس از اینکه زندگیاش به سرعت –سریعتر از چیزی که بتوان باور کرد- از هم میپاشد، بخش دوم فیلم به آرامی و در بیرون از رینگ جریان مییابد. حتی مسابقات بوکس هم همچون مسئولان برگذاری مسابقات که نقش یکیشان را «کورتیس "فیفتی سنت" جکسون» بازی کرده و از بیلی سواستفادهی ابزاری میکنند، تلخ و زهرآگین به تصویر کشیده شدهاند. قانون هم در قضاوت در مورد لیلا و سپس گرفتن حضانت او از پدرش بیرحمانه و ناعادلانه عمل میکند، اگرچه این امر بیلی را تبدیل به یک پدر فداکار و مسئولیتپذیر میکند.
واقعاً هیچ چیز غیرمنتظرهای در فیلمنامهی «کرت ساتر» خالق سریال «پسران هرج و مرج»(Sons of Anarchy)، که «فارست ویتایکر» را برای نقش "تیک ویلز" یک مربی بازنشستهی خوش قلب و مهربان انتخاب کرده است، وجود ندارد. بعد از چند سکانس عشقبازی، تیک از بیلی سرخورده میشود و میگوید او به طور حرفهای تمرین نمیکند، سپس همانطور که پیشبینی میکنید هر دو به سختی تلاش میکنند تا بیلی برای بازگشتی در خور توجه به رینگ و بازپس گرفتن مقام قهرمانیاش در لاس وگاس، آماده شود. دوباره، به لطف بازیگران و «جان ریفوا» تدوینگر فیلم که این اثر را تماشایی کرده است، کمی هیجان به مخاطبان القا میشود. فیلمبرداری «مائورو فیوره» جوی تاریک و سیاه به فیلم القا کرده بطوریکه فقط در لحظات حساس فیلم رنگهای روشن را به خود میبیند. سکانسهای اکشن جذاباند و لحظات احساسی هم خوب از آب درآمدهاند و موسیقیهای «جیمز هورنر» هم که از نواهای غمانگیز گرفته تا موزیکهای رپ را در خود جا داده است، به خوبی بر روی فیلم سوار شده است.
بعد از اینکه بوکسوری به نام بیلی هوپ، همسرش را در یک حادثه غم انگیز از دست میدهد، تمام امیدش به یک مربی بنام تیک ویلیس است که به او کمک کند تا بتواند زندگی اش را دوباره به روال سابق برگرداند...