احسان آجورلو : فیلم «هفت» را می توان از سه منظر ساختار، شخصیت و ژانر مورد بحث قرار داد اما آنچه این فیلم را در ساختار نحوی برجسته و شاخص میکند نقاط تمایزش...
16 آذر 1395
فیلم «هفت» را می توان از سه منظر ساختار، شخصیت و ژانر مورد بحث قرار داد اما آنچه این فیلم را در ساختار نحوی برجسته و شاخص میکند نقاط تمایزش با دیگر فیلمهای ژانر تریلر است. وقتی بحث ژانر مطرح میشود، باید یک پیش فرض داشته باشیم. در پیش فرض مشترک ژانر تریلر مهم ترین ویژگی این است که قهرمان منفی پلات را جلو میبرد و تفاوتش با ژانر پلیسی- جنایی یا وحشت این است که شخصیت منفی مانند آدمهایی هستند که هر روز در اطرافمان میبینیم. در پیش فرض تریلر نیز قهرمان اصلی، داستان را جلو میبرد و قهرمان مثبت عقب میماند. بحث اینجاست که در سایر تریلرها پس از نقطه عطف دوم و در پرده سوم تماشاگر بیشتر یا برابر با قهرمان داستان اطلاعات دارد. به طور مثال در فیلم «سکوت برهها» ما میدانیم، بوفالو بیل کیست، اما کلاریس نمیداند. یک تعلیق وجود دارد و یک حفره. تعلیق این است که کلاریس چگونه موفق میشود بوفالو بیل را بکشد. و حفره این است که ما نمیدانیم اصلا کلاریس موفق به کشتن بوفالو بیل میشود یا نه، اما در نقطه عطف دوم فیلم هفت قاتل خود را معرفی میکند، و در پرده سوم ما میدانیم چه کسی است اما میگوید دو جسد دیگر هم وجود دارد. در اینجا اطلاعات قهرمان منفی از اطلاعات تماشاگر و شخصیت اصلی بالاتر است. او قبلا نقشه را کشیده و قتل رو انجام داده، اینجا پیش آگاهی ما مبتنی بر ناآگاهی است. یعنی ما نمیدانیم که قاتل دو جسد را کجا مخفی کرده در حالی که او میداند. اینجا یک حفره وجود دارد، که ما نمیدانیم اجساد کجاست و یک تعلیق که پایان داستان چه میشود. این تفاوت تعلیق حفرهای تمام تریلرها و حفره تعلیقی است که در هفت استفاده شده، به همین دلیل پایانی تکاندهنده و غافلگیر کننده دارد و در مضمون نیز شاهد دترمینیسم شرارت هستیم. اما نکتهای بارز درباره این دترمینیسم وجود دارد که ریشه در اندیشه پساساختگرایی دارد. در پرده سوم و در صحنهای که «سامرست» و «میلز» ، «جان دو» را به سمت مکانی که مد نظر «جان دو» است میبرند. در میزانسن اتومبیل هر سه شخصیت سه راس یک مثلث هستند. نه تنها «سامرست» با «جان دو» دو روی یک سکه هستند، بلکه خود «میلز» نیز در نحوه عملکرد روی دیگر شخصیت «جان دو» است. این همان بحث ابتدایی است که سومین منظر بررسی فیلم «هفت» یعنی شخصیت است. « جان دو» یک مصلح اجتماعی است که در نگرش به زندگی و سطح فکری برابر با «سامرست»، یک کارآگاه در آستانه بازنشستگی و منظم و قانون مدار است ( عطف به صحنهای که سامرست وسایل خود را با نظم روی میز اتاقش چیده است) و در نحوه عملکرد برابر با «میلز» یک مامور جوان و جویای نام و عصبی ( عطف به شلوغی وسایل در دفتر کار) است. اما نکتهای که باعث برتری «جان دو» در فیلم و داستان بر «سامرست» و « میلز» میشود وجود هر دو وجه در دانش و عملکرد در اوست. «سامرست» تنها وابسته به دانش است این موضوع از برخورد «سامرست» در کتابخانه و مامورین کتابخانه که مشغول نوشیدن و بازی هستند کاملا واضح است. در سمت دیگر نیز «میلز» تنها در عملکرد و سرعت عمل اعتقاد دارد. این موضوع نیز در زمانی که «سامرست» در مورد گرفتن نبض جسد اول به او میگوید چند نفر را تا به حال زنده به آن دنیا فرستاده میتوان مشاهده کرد. حال با این توصیف میخواهیم نتیجهگیری پساساختگرایی خود را در قالب دترمینیسم شرارت انجام دهیم. «جان دو» به عنوان راس مثلث در میزانسن اتومبیل در پرده سوم، ابتدا با برتری بر «سامرست» در بحث الهی و معجزه موفق میشود «سامرست» را مغلوب اندیشه خود کند، آنهم نه با اتکا به دانشش که برابر با «سامرست» است بلکه به اتکا عملکردی که داشته، او خود را نشانهای از خدا میداند، و در دیالوگی میگوید: ( کار خدا اسرار آمیزه). پس از این در دومین مرحله در مقابله با «میلز» موفق میشود او را به راحتی عصبانی کند، این عصبانیت که با یادآوری شکستن بینی «میلز» و بخشیدن زندگی اوست پیش آغازی است برای ضربهنهایی که قرار است وارد کند. در صحنه پایانی نیز « جان دو » موفق میشود با عصبانی کردن «میلز» که دادن خبر باردار بودن همسرش است، پیروز جدال با عدالت و قانونی شود که «سامرست» و «میلز» نماینده آن هستند. «جان دو» خود هم عدالت را که برخاسته از دانش است اجرا کرد و هم شرارت در نوع انتخاب اجرا عدالت را انجام داد، از این رو، عدالت در پوشش شرارت خودش را ارائه میکند، در چنین رویکردی اندیشه عدالت مورد پرسش قرار میگیرد که آیا خود عدالت فعلی به دلیل شرارت انجام گرفته نیازمند یک عدالت دیگر نیست؟ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شرارت با یک دترمینیسم دقیق و دورانی بر عدالت چیره میشود. از سمتی دیگر چون شرارت خود لباس عدالت به تن دارد، از ذات شرارت خود دور است. بنابراین استدلال استنتاجی این است که نه شرارت مطلق و نه عدالت مطلق وجود ندارد، و دو قطبی عدالت – شرارت با نشت این دو مفهوم در یکدیگر دچار واسازی شدهاند و این حالت پست مدرن حاکم بر جهان است. اما مورد دیگر که نگارنده بسیار با آن مواجه شده است، اشتباه در تشخیص هفتمین قربانی است، بسیاری از مخاطبان در این اندیشه هستند که هفتمین قربانی همسر «میلز» است سرش به صحنه آخر میرسد. اما نقد این اندیشه این است که تمام قربانیان یک گناه کبیره را انجام دادند، اما همسر « میلز» را میتوان شخصیت مثبت و بی گناه اثر نامید، این موضوع را از لباس همواره روشن و سفید او که با دیگران کاملا متفاوت است میتوان تشخیص داد. هفتمین قربانی کسی است که «جان دو» از اتومبیل دارد مخاطب را با آشنایی با او آماده میکند، و او کسی نیست به غیر از « میلز ». «جان دو» در اتومبیل در دیالوگی به « میلز » میگوید : ( تو به خاطر من فراموش نمیشی) و پس از آن شروع به عصبانی کردن «میلز» میکند، «جان دو» پنج گناه شکمپرستی، طمع، شهوت، غرور و تنبلی را پشت سر گذاشته و تنها حسادت و خشم را پیش رو دارد. در زمانی که در صحرا رو به روی «میلز» نشسته گناه خود را حسادت به «میلز» معروفی میکند و قربانی ششم میشود و «میلز» نمیتواند گناه هفتم را که خشم است کنترل کند و قربانی ششم را مجازات میکند و خود تبدیل به قربانی هفتم میشود در این حالت نیز که قربانی کننده، خود قربانی میشود، اندیشه پساساختگرایی خود رو بروز میدهد. فیلم «هفت» را میتوان فیلمی خاص هم در ساختار سینمایی و هم در اندیشه مضمونی دانست که مقوله اخلاق را هدف گرفته است.
دو کاراگاه جنایی به نام روکی (مورگان فریمن) و وتران (برد پیت) در جستجوی یک قاتل زنجیره ای هستند که قربانیان خود را طبق هفت گناه کبیره و به شکل وحشتناکی به قتل می رساند...