جنایت, جرم, سیاهی, ناپاکی, ظلم, و... که همه روزه در دنیا اتفاق می افتد. اما به راستی همه مجرمان جهان واقعا مجرم هستند یا قربانی؟ قربانی نشان دادن حقایق, قربانی پوشاندن حقایق؟ آیا همه اتفاقات دنیا بهانه است برای نشان دادن فرق بین حق و ناحق؟
نمای اول...
یک صبح خوب و آفتابی... یک بعدازظهر خونی و زخمی و شوم... یک گناهکار... آیا واقعا یک گناهکار؟ کسی که معصومیت را در وجود خودش نمایان میکند... کسی که انسانیت را در وجود خودش پنهان میکند... نگاهی مظلوم و همیشه منتظر چشمان او را همراهی میکند... او منتظر چیست؟
انسانی که به قول (یکی از شخصیت های فیلم) همچون سگهای آرام گوشه ای لم داده و با ذوق به دست سخاوتمند صاحبان خود نگاه میکند تا ظرف نیازش پر شود. او احساس نزدیکی با دیگران دارد و هم نوعان خود را درک میکند.
موهبتی است از خدا که خودش قصد این کار خدا را نمیداند... و هدفش را گم کرده است. ولی ظاهر او کمی خشن است و هیکلی برابر با یک غول دارد که همین باعث میشود که مردم آن چهره معصوم و صفات خوب او را در باطنش متوجه نشوند و با یک سری برداشت بد از ظاهر او فکر میکنند که او یک جانی است.
راجع به شخصیت او حرف زیاد است اما چگونه باید بگویم که او یک نشانه ای بود از طرف خدا؟ شاید ما هم در خیابان یا هرجا با چنین آدم هایی برخورد کنیم، اما نمیدانیم آنها موهبتی از طرف خدا هستند و همینطور آسوده خاطر از کنار آنها رد شویم... او دلی خسته دارد، از دیدن این همه بدی و ناشی گری که هر روز در زندگی روزمره تکرار میشود و ذره ای از آنها پشیمان نمیشویم، یا اینکه او یک معجزه است که چون نمیتواند انسان ها را اصلاح کند پس به ناچار از میان ما فرار میکند. که مرگ و کشته شدن خویش را به ادامه راه این دنیا ترجیح میدهد. فقط به خاطر اینکه نمیتواند چشمش را بر روی این تیرگی ها بپوشاند. آری این همان (جان کافی) خودمان است که فرانک دارابونت (کارگردان و نویسنده فیلم) آنرا خلق کرده است.
برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید
و اما...
پائول(تام هنکس):
آرام, با صلابت, محکم, با وقار... او نشانی از انسانیت دارد و سراسر وجود خدا را در قلب خود تداعی میکند. مثل دیگران از پیش قضاوت نمیکند. فقط ظاهر را نمی بیند و واقعیت باطن را جستجو میکند. راهکاری را برمیگزیند و هر آنچه در توانش باشد برای آن انجام میدهد. موهبتها را میبیند و پا به فرار نمی گذارد بلکه آن ها را باور می کند و بابت وجود آنها خدا را شکر می گوید. و در مقابل اینهمه شاخصه خوب اخلاقی دعای خیر و آرامش قلب دیگران را پیشه راه خود و خانواده اش میکند و آرامشی دوچندان نصیب خانواده اش میکند.
هال: (جیمز کروم ول):
رئیس. معتقد بر ضوابط کاری و عمل کننده به هرچه دستور است که بالا دستی اش صادر میکند و هیچ وقت از فرمان سرپیچی نمیکند. خبر مرگ زندانیان را به خانواده آنها می دهد. در کارش لحظه ای تامل نمیکند و لحظه ای برای آمرزیده شدن نمی گذارد تا زمانی که بالاخره این شرایط گریبان گیر خودش می شود که باید خبر مرگ عزیزش را باور کند و ناچار و متاثر و ترسیده همچون حالی که زندانیان و خانواده شان لحظه مرگ را تجربه میکنند. ثانیه به ثانیه اش را با پافشاری مضاعف سپری میکند. همسرش, عشقش, دلیل زندگیش... روح او در تاریکی و فضای پر از خلاء سردرگم شده بود. راهی نداشت جز قبول شرایط و حمایت دوستانش. کسی که توانایی آن را داشت که خود را در شرایط انسانهای دیگر فرض کند و درکشان کند و برای بهبود شرایطشان تلاش کند. و دیگر افراد دیگر در این فیلم که هر یک با انجام کارهای خوب و بد، زشت و زیبا، تلخ و شیرین، راه و یا بیراهی ابدی را نصیب خود کردند و از گردش روزگار فرار نکردند.
به راستی که این فیلم لحظه لحظه اش تلنگری بود بر روح و ذکاوت نویسنده اش در شناخت نقطه ضعف های ایمان مردم و دست گذاشتن بر روی آنها برای به اثبات رساندن واقعیت وجود پروردگار. و بی شک نامزد جایزه اسکار شدن و افتخارات آن حق او بود. محشری کوچک را نشان داد و اصل کنش انسان و واکنش دنیا را به تصویر کشید و در این فیلم افراد به یکدیگر بخشیدند: دید خودرا, حسن انتقام جویی را, دوستی و عطوفت و بخشی از وجود الهی شان و جاودانگی و دیدن واقعیت خوبی و بدی هرچیز را... و حتی انتقام را بیان کردند و دوباره و چندباره این را که دنیا و اتفاقات آن انعکاس رفتار ماست و اینکه "هرچه میکنیم به خود میکنیم گر همه نیک و بد کنیم"
و اما... اتاق سبز
اتاق پایان, اتاق آغازی دوباره ولی بی پایان و...
اتاق نور و روشنایی جان خسته را به آرامش میرساند و با تک تک جرقه هایش ذره ذره دنیای مادی را خاتمه داده و جرعه جرعه شراب وصال را در لیوان روح میریزد. جایی که پلیدی ها, نگاههای خشم آلود و آزار دهنده حضار که حرمت پیمودن این راه را خدشه دار میکرد, مسافر راه را آزار میداد و هول مرگ و پایان زندگی را در دل دیگران می انداخت و آنها را به فکر در مورد خودشان و ایمانشان وا می داشت. ولی آیا این اتاق سبز مجرمان را به حق میکشد؟
شخصیتی دیگر:
ادوارد دالوکوار:
روحی در حال آموزش, گناهکار و شکست خورده و نادم, دل نازک و زیباپرست و مهربان... روحی که هنوز پاکی آن را در خود نمایان کرده و در برابر مستر جینگلز (موش خودش) و زندگی پس از مرگش خود را با ایمان میسازد. سالها از واقعیت های زندگی فرار میکند و درهای باز مقابلش را به روی خود میندد و پل های پشت سرش را خراب میکند و سرانجام از این دنیای بزرگ ولی پر از ندامت، چشمانی پر از ناامیدی را سهم خود میکند.
مسیر سبز:
مسیر سبز چیست؟ مسیری که به سوی رحمت خداوند و رسیدن به جاودانگی ختم میشود. حال ممکن است این مسیر برای بعضی از ما خیلی کوتاه و برای بعضی دیگر خیلی طولانی باشد. همانطور که پائول در انتهای فیلم به این نکته اشاره میکند. اگر فقط کمی در مفاهیم جملات به کار برده در این فیلم بیندیشیم میبینیم که فرانک دارابونت نابغه است. و چقدر آثار او غنی است. تمام هوش و ذکاوت خود را به کار برده تا به بیننده بفهماند که انسان همیشه باید بتواند با حقیقت روبرو شود. چه خواه و چه ناخواه. در زمان اعدام جان کافی، او هیچ چیز نمیخواهد چون میداند که در طرفی دیگر همه چیز در انتظار اوست. به راستی که همینطور است. هر لحظه از فیلم جمله ای بیان میشود. جملاتی متفاوت و با معنای متفاوت. هیچ کس هم نمیتواند جلوی تقدیر را بگیرد.
شروع با یک چشم، باز هم متفاوت... منظور فیلم های Frank Darabont هست که همیشه متفاوت شروع میشوند و متفاوت تمام میشوند. فیلم کهن سالی های پائول را نشان میدهد. مهربانی و معصومیت در چهره او موج میزند و همین است که همه را به سوی خود جذب میکند. صبحانه اش همیشه صبحانه ای ساده است. به قول یکی از کارکنان صبحانه او همیشه خشک و خنک است ولی به قول خودش صبحانه اش خنک است نه خشک. هر روز به پیاده روی میرود. ولی آیا واقعا به پیاده روی میرود یا اینکه پیاده روی بهانه ای است برای تجدید خاطرات خود یا کنار آمدن با خاطراتش؟ خاطراتی که با دیدن یک فیلم احیا میشود. همه در سالن جمع شده اند و به تماشای فیلم میپردازند. عده ای راضی و عده ای ناراضی.
کانال عوض میشود. فیلمی رمانتیک و مملو از احساسات. بسی خاطرات و بسی غم... غم, غم یادآوری اتاق سبز... همان فیلم, همان احساسات, اما این بار بدون "جان کافی". همه به تماشای فیلم نشسته اند و باز قلب پائول (تام هنکس) پر از درد میشود. دردی فزون تر و ناگریز و داغ دل او تازه و تازه تر میشود. دردی که شاید خیلی وقت صرف آن کرده تا آن را فراموش کند زیرا به قول همسرش راهی برای حل این مشکل نداشته است. پس به ناچار باید از دست دادن معجزه ای چون جان کافی و غم همراهش را همچون راز, تا آخر عمر در دل خود نگه دارد. تا آخر عمر.
اما عمر به پایان نیمرسد زیرا بخشی از وجود الهی جان کافی که به او هدیه شده بود عمر به نسبت جاودانی را نیز به او هدیه کرده بود. عمری به نسبت جاودان زیرا فقط بخشی از روح "جان کافی" در او نهاده شده بود و او مطمئن است که روزی خواهد مرد. اکنون سالها گذشته و سنگینی این راز بر دل او صد چندان شده و جای خالی همسر و همرازش بیشتر از پیش حس میشود. اکنون تنهاست و ناچار و نیازمند به همدمی رازدار برای پر کردن حداقل بخشی از این جای خالیست.
فردی قابل اطمینان دارای حسی نزدیک به خودش را پیدا میکند. پس از دیدن فیلم نیاز به یک هم صحبت دارد تا بتواند غمی که در وجود خود دارد را با کسی دیگر تقسیم کند زیرا نمیتواند از پس این غم سنگین به تنهایی بربیاید.داستان از خاطره غم انگیز مربوط به سالها پیش است که فردی غول پیکر به بندی از زندان راه پیدا میکند. و حکم ورود به راه سبز را همراه خودش دارد. (منظور از راه سبز همان مرگ است)
راه سبز، سختی دارد و شیرینی, امید دارد و وحشت. امید برای نیک اندیشان و نیک روشان و اهورا, و ناامیدی برای بدذاتان و بدراهان و بدخواهان و برای گناهکاری که آمرزش خدا را تا لحظه مرگ نطلبیده و شیرینی برای آنهایی که روزها و ثانیه های زندگی خود را با یاد خدا و گاهی نیز لحظه ای غفلت اما انتظار روز مرگ و قدم نهادن در راه سبز سپری میکنند. این فیلم و نوشته قوی (فرانک دارابونت) وقت زیادی را صرف به تصویر کشیدن واقعیت دنیا و حق و ناحق و جایگزین شدن آموزه های الهی با روابط و پلیدی های انسانی کرده و او نشان میدهد که دنیا انعکاسی از رفتارهای خود ماست.
نویسنده سعی بر این دارد که به ما بفهماند که هر بلایی که سرمان میاید منشا اصلی آن و باعث و بانی آن خودمان هستیم. بدی ها بی پاسخ نمی مانند و خوبی ها نیز کمرنگ هستند ولی تاثیر خود را در سیر طبیعی زندگی انسان میگذارند. شاید به قول یکی از بزرگان (اگر دروغ ها رنگ می داشتند, هر روز هزاران رنگین کمان از دهانها خارج میشد و اکنون بی رنگی نایاب ترین رنگ دنیا بود)
این فیلم توانست تناقض ها, تفاوت ها, تشابه ها, کشمکش های دنیا را به زیبایی هر چه تمام تر به نمایش دراورد و برای چندمین بار به ما بفهماند که مرگ در انتظار همه است حتی معجزه های الهی (حالا هرچقدر هم که آن ها جاودان باشند) همه چیز تمام شدنی است و فناپذیر و انتهای همه راهروهای تالار پر زرق و برق دنیا, راهیست سبز که برای برخی پر سنگ و خار است و برای برخی صاف و مخملی است. فیلم به جنبه های گوناگونی از زندگی میپردازد, زندگی واقعی یا به نوعی واقعیت های زندگی، جنبه هایی از قبیل جنگ حق و باطل, جنایت های انسانی و لطافت های الهی موجود در دنیا.
همه و همه نشانه اند, حتی بدی های اطراف ما, رخدادها, اتفاقات, بدشانسی ها و خوشبینی ها, هر کدام می تواند تلنگری باشد به روح و هر روح خداشناسی در انتظار پایان هرچه زودتر زندگانی است. و بی صبرانه مشتاق رسیدن به آزادی جسم و رهایی روح و وصال به حق است. دنیا آینه ای از ماست و ما می توانیم آینه ای باشیم از قضاوت خدا. اگر به آسایش ها, دروغ ها, نیرنگ ها, بدبینی های فناپذیر پایان دهیم. حالا این فیلم, جان کافی, و یا هرکس دیگری فقط نشانه و تلنگر هستند و بهانه ای برای درک ما از چهره واقعی زندگی.
واقعیتی که به قول یکی از بزرگان ما نقل شده است:
((زمانی به ناگاه باید با آن روبرو شویم و آنرا بپذیریم، وداع را، درد مرگ را و فرو ریختن را تا دگر بار بتوانیم برخیزیم))
شناسه نقد : 2196870