به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
پله آخر فیلم داستان در داستان و به هم ریختن مرز داستان و واقعیت است: آن چه در طول فیلم میبینیم آیا داستان واقعی زن و مردی است یا داستان فیلمی است که زن در آن بازی میکند؟ و فیلمی است استوار بر مونتاژ که با برش زدن از این داستان به آن یکی و تکرار یک موقعیت از دیدگاهی دیگر در جایی دیگر، ما را به درون زمان و مکان فانتزی و غیرممکن میبرد. امّا این چیزها هیچ باعث نمیشود که فیلمی یک فیلم خوب بشود. این چیزها این روزها به شدّت باب است و من شخصاً نسبت به ارائه آن به عنوان نوآوری و تجربهگرایی آلرژی دارم. باید دید فیلمساز در کاری که کرده تا چه اندازه تبحر به خرج داده و فیلمش در پرداخت این ایده تکراری چه نگاه یا حرف بکری دارد؟
چند چیز در پله آخر هست که آن را از یک فیلم “تجربی” آماتوری فراتر میبرد. وجه تکنیکی سینمای آماتوری منظورم نیست. پله آخر محصول همکاری عوامل حرفهای است و دارای استانداردهای یک کار حرفهای در حدّ خوب. امّا فیلمی با این ایده میتوانست در سطح ایده در جا بزند و فاقد پرداخت سنجیده و کنترل شده باشد. فیلم پله آخر خوشبختانه چنین نیست.اول این که از نوع استفاده علی مصفا از داستان مردگان جیمز جویس واقعاً رو دست خوردم. از جایی که متوجه شدم اشاره زن به پسرکی که در ایام جوانی به خاطر او زندگیاش را فدا کرده است بخشی از پایان داستان مردگان جیمز جویس است، در ذهنم شروع کردم به مقایسه ساختار شلوغ فیلمی که میدیدم با سادگی داستان مردگان و این که فیلم چطور پرت شده از کاری که جویس کرده است. امّا به تدریج معلوم شد که فیلم پله آخر نه اقتباسی از داستانمردگان، بلکه استفادهای است از آن برای پیچیدهتر کردن مضمونِ داستان و واقعیت و متن و زندگی. فیلم با این داستان بازی میکند و زن از آن استفاده میکند تا واقعیتی را در زندگیاش بیان کند، منتها واقعیت زندگیاش شباهت کامل به داستان ندارد و بخصوص فاقد آن مرگ تراژیکی است که در خاطره زن داستان جویس به زندگی ادامه میدهد.
امّا تم حضور مردهها در دنیای زندهها موضوع فیلم پله آخر هم هست (همین طور موضوع فیلمی که در این فیلم در دست ساخت است). این بار شوهر بازیگر نقش اصلی فیلم است که مرده امّا مرتب در ذهن زن حاضر است و با او حرف میزند. منتها حرفهای این مرده غالباً به شوخی آمیخته است و این آن چیزی است که زن را به خنده میاندازد و نمیگذارد نقشاش را درست بازی کند. مرگ موضوع فیلم هست، امّا حُسن فیلم این است که به آن نگاهی طنزآمیز آمیز و ظریف دارد. مرگ در این فیلم چیز تراژیک و فاجعهآمیزی نیست. چه شکل اتفاق افتادنش، چه برخورد اطرافیان به آن و چه شوخیهای مرد مرده (بدون این که تبدیل به یکی از آن فیلمهای شوند که مرده به میان زندهها میآید و شاهد رفتار معمولاً ریاکارانه آنهاست بشود) مرگ را هم مثل هر حادثه دیگری در زندگی دارای وجهی خندهدار میبیند. و طنز فیلم اندازه و ظریف است. نمیخواهد تماشاگر را به قهقهه بیاندازد، میخواهد لبخند بر لب او بنشاند. اگر هم گاهی به لودگی نزدیک میشود، مانند صحنه رقص حاضران در مراسم ختم، به سرعت کنترل میشود و بدل به لحن اصلی فیلم نمیشود.
در پرداخت ایده داستان و واقعیت هم شاهد تازگی هستیم. چنین نیست که صحنههایی که در فیلم میبینیم برخی مالِ داستان واقعی و برخی دیگر مال داستانِ فیلم توی فیلم باشند. بسیاری از صحنهها میتوانند مالِ هر دو باشند. نه با داستان در داستان، بلکه با داستانی سروکار داریم که معلوم نیست داستان است یا واقعیت. یا دو داستان که روی هم سوپرایمپوز شدهاند. تازه داستانهای دیگری هم داریم: مردگان و مرگ ایوان ایلیچ. داستانها در جاهایی مثل هماند و در جاهایی از هم جدا میشوند. لایه چهارم (داستان چهارم) این واقعیت است که بازیگران فیلم در زندگی واقعی هم زن و شوهرند. همین طور عوامل تولید فیلمی که در فیلم شاهد ساخته شدنش هستیم بسیاری شان عوامل فیلم پله آخرند. همانندی داستان دو لایه فیلم پله آخر با زندگی واقعی خارج آن، به گونهای دیگر تم فیلم را تکرار میکنند. امّا فیلم تنها بر این تودرتویی استوار نیست و با لحن شوخ خود و نشان دادن احساسات پنهان و پیچیده آدمهای قصه (که همزمان آدمهای قصه مردگان، فیلمِ پله آخر، فیلمی که در فیلمِ پله آخر ساخته میشود و زندگی واقعی هستند) و پرهیز از تبدیل فیلم به یک پازل (یعنی ساختن موقعیتی که بیننده به جای لذّت بردن از رابطه آدمها مدام به فکر جفت و جور کردن تکهها و حلّ معما باشد) ما را نگاه میدارد.
از نظر بصری هم فیلم کارهای جالبی کرده است. ایده اسکیتبازی علی مصفا و طرز تدوین آن در ابتدای فیلم چنان است که مرز باریک مرگ و زندگی به بهترین نحو به بیننده القا میشود. ایده پله آخر قناس ایده خوبی است برای تبدیل شدن به نشانه مرگ و همین طور یکی شدن مرگ با صدای آواز معینی که جای جای فیلم میشنویم و بخش طنز آمیزش این که ضربه نوار کاست همین آواز به سر مرد باعث مرگ او میشود.
پله آخر البته بخشهای اضافی دارد. مثلاً شخصیت زنی که در بستر نشسته و کتاب تایپ میکند کارکرد چندانی ندارد و تنها موقعیت را شلوغتر میکند. این که مرد دوّم فیلم (دکتر) در فصلی نزدیک انتهای فیلم داستان مردگان را از روی کتاب آن زن جور دیگری میخواند این قدر اهمیت ندارد یا میتوانست با تمهید دیگری تامین شود. در جاهایی هم فیلم به سمت همان معمایی شدن مخلّی میل میکند که در بالا گفتم. و در مجموع شاید اندکی فشرده است. یعنی تعداد عناصر آن و تعداد پیچ و خمهایش از اندازهای که تجربه تماشای ان را به تجربهای مفرح بدل سازد، فراتر میرود. امّا این اشکالات خوشبختانه بر فیلم مسلط نمیشوند و فیلم در مجموع کار خود را میکند و اثر خود را میگذارد.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]