راجر مور : تنها در صورت درز فايل ويدئویی يا صوتی به بيرون ممکن است متوجه بدرفتاری مربيانی مانند بابی نايت، کسی که نوازندهها را محکم میگرفت و سعی میکرد خفه کند، يا...
18 آذر 1395
تنها در صورت درز فايل ويدئویی يا صوتی به بيرون ممکن است متوجه بدرفتاری مربيانی مانند بابی نايت، کسی که نوازندهها را محکم میگرفت و سعی میکرد خفه کند، يا مايک رايس، که به توپهای بسکتبال لگد میزد و به شنيعترين وجه ممکن بازيکن جديد جذب میکرد، شويم.
توجيه های آنها را میشنويم، سری تکان میدهيم و شاهد تنزل موقعيت آنها نزد دادگاه اذهان عمومی هستيم.
ترنس فلچر، بابی نايتی با باتوم است، مرد ستمگر برنامه گروه جاز کنسرواتوار باشکوه شافر نيويورک. به عنوان گردن کلفتی دمدمی مزاج، او تنها به اين دليل [از ديگران] تعريف و تمجيد میکند تا بتواند آنهایی که ازشان تعريف کرده است - شامل نوازنده های ترومپت، بونز(Bones)، باس و درام- را با زشتترين کلمات و وحشيگری غيرقابل تصور خرد و تخريب کند.
بازيگر برجسته سينما، جِی کِی سيمونز، کسی است که توانسته نقش ترنس فلچر، به عنوان فردی با علايم بيماری جنون دوشخصيتی، را با مهارت هر چه تمام از طريق تغير حالت، لحن و حجم صدا در فيلم «شلاق / Whiplash» ايفا نمايد.
«شلاق» درباره گردن کلفت يک گروه موسيقی و آخرين هدفش، نوازنده درامی است که آن قدر مشتاق حضور در ميان بهترينهای موسيقی جاز است که حاضر است آنقدر بنوازد تا خون از سرانگشتان دردناکش به روی درام شتک بزند. مايلز تلر، بازيگر «حالا تماشایی شد/Spectacular Now» حسن نيت خود را در صحنه ای در ابتدای فيلم، که در آن صحنه مشغول تمرين است، به بيننده ثابت میکند. او میتواند بنوازد. و در بقيه مدت فيلم، تلر رفتار مناسبی را با سيمونز در نبردِ جذاب آرزوها، در نزول موسيقی به وادی جنون، باهدف رسيدن به کمال حفظ میکند. فلچر با اين جمله خود را به اندرو (تلر) معرفی میکند: «می دونی من کیام؟» فلچر بيرون از اتاقهای تمرين گروه های رده پايين خيلی سر به زير است، اما سايه تهديدگر وی را میتوان از شيشه بخار گرفته درب اتاق تمرين حس کرد.
«می دونی من دنبال نوازندهها هستم؟»
اندرو لبخند میزند و به علامت تاييد سر تکان میدهد. اما در اين جلسه خطری احساس میشود، نوعی عدم صميميت و تهديد ناشی از آنچه از خدعهها و تستهای فلچر ممکن است نصيب اين بچه شود. فلچر، تلر را با گفتن اين که «چرا وايستادی؟» میزند و بعد با گفتن «من گفتم دوباره بزنی (بنوازی)؟» دوباره او را میزند.
سناريوی «شلاق» در ابتدا توسط کارگردان و نويسنده اين اثر، ديمين چازل، برای فيلم کوتاهی به نام «پيانوی بزرگ/ Grand Piano» نوشته شده بود. «شلاق» ما را با دنيای دشوار و اعصاب خرد کن جلسات تمرين گروه های بزرگ کلاسيک، براي مثال «کاروان» و گروه «شلاق / Whiplash »، آشنا میکند. تمام نوازنده های جوان عصبی هستند. از دست رفتن موقعيت گروه در جدول پرفروشها و محبوبهای هفتگی میتواند منجر به از دست دادن کنترل اين باسيست يا آن درامر شود. چون آنها میدانند که فلچر عصبانی و باهوش از کوره در خواهد رفت. اندرو به کندی متوجه اين قضيه میشود، او به عنوان جايگزين درامر اصلی وارد گروه میشود، البته با هدف ترساندن و تهديد درامر اصلی. فلچر افراد را با اردنگی بيرون میکند تا تنها يک پيام را مخابره کند. او مرتب وسط تمرينات چک میکند که چه کسی «خارج» میزند. او چيز، آن هم نه چيزهای سبک، به سمت بچهها پرت میکند.
و بيشترين سختگيری را در مورد درامرها به کار میبرد. قبل از تجزيه گروه «شلاق»، سه نفر از اعضای گروه را از پا میاندازد، با فرياد میگويد که دوست دارد چه نتهایی را بشنود، از آنها میخواهد با سرعت بيشتری بنوازند، بارها و بارها با گفتن اين جمله نااميد کننده که «اين گامِ مورد نظر من نيست» به نوازندهها توهين میکند.
پدر مطلقه اندرو(با بازی پل ريسر)، که نويسنده ای بی فروغ است، از پسرش حمايت میکند. اما از اين عليه او استفاده میشود. تلر در سينمای نمايش دهنده فيلمهای کلاسيک منهتن، که پاتوق او و پدر عشق فيلمش است، عاشق دختر بانمکی (با بازی مليسا بنويست) میشود. دخترک چگونه خود را با اتفاقات سادومازوخيستی که هر روز در جلسات تمرين رخ میدهند، وفق میدهد؟
چازل گام و تنش صحنهها را با کاتهای سريع و کلوزآپ های دقيق از فلوتهای خيس، ترومپتهای خالی و درامهای کوک شده بالا میبرد. او هرگز به نوازندهها اجازه نمیدهد تا احساس راحتی کنند يا با نوازنده ديگر صحبت کنند. اين فيلم مانند تمام فيلمهای ديگر اين ژانر پارانوييدی است و اندروی جيغ جيغو (پسر جديده) تنها استخوان ديگری برای دندانهای تيز فلچر است.
فيلمنامه و سيمونز، که به خاطر نقشش در سريال «نزديکتر/Closer» و نقش اديتور بدخلق، جی جوناه جيمسون، در «مرد عنکبوتی/Spiderman» به يادش میآوريم، از فلچر هيولایی ساختهاند و بعد به دنبال راهی برای توضيح او میگردند. از فلچر همچنين نيمه احساساتی و خوش مشربی نيز میبينيم. سيمونز فرد جذابی است، و به همين دليل هم به او آگهیهای تلويزيونی بيمه داده میشود. اما «شلاق» يادمان میدهد که ديگر هرگز به او اعتماد نکنيم.
بازی تلر فوقالعاده است و به بيننده اندک اميدی میدهد که پوست اين پسرک آن قدری دوام میآورد تا زير ضربات فلچر پينه ببندد. البته اگر اشتياقش برای مقبول واقع شدن قبلاً ديوانهاش نکند.