جمشید هاشم پور در فیلم سینمایی هایلایت
از ابتدا راه و فیلمنامه کار تا انتهای آن و تیتراژ پایانش. فیلمنامه «هایلایت» شدیداً ضعیف و ازهمگسیخته است. هرچند که ایده اولیه فیلم میتواند جذاب به نظر برسد و از حیثهایی خاص و متفاوت باشد اما بهشدت بد و سادهانگارانه پرداخت شده است. داستان خیانت یک زن به همسرش و اصلاً پرداختن به مقوله خیانت زنان به همسران خود را میتوان یکی از خط قرمزهای جدی سینما ایران دانست. از آن دست خط قرمزهای نانوشته که کمتر کسی دربارهاش صحبت میکند و البته معدود کسانی هم اجازه نزدیک شدن به چنین موضوعی را دارند؛ یا باید مانند اصغر نعیمی یک فیلمساز وابسته به سیستم باشند یا باید بساطشان را جمع کنند و به سرزمین دیگری برای ساخت فیلمی با این خط داستانی بروند.
آدم نمیداند باید از وجود این کارگردانان وابسته خوشحال باشد که حداقل کسی هست بتواند از خط قرمزها بگوید یا از دستشان به دلیل دسترسی نامحدود به امکانات و منابع مالی، انسانی و بعضاً پژوهشی عصبانی باشد؟ پاسخ به این سؤال بسیار سخت و دوسویه خواهد بود اما از دست اصغر نعیمی به خاطر اتلاف همه آن سرمایه و منابع و به فنا دادن این ایده اولیه در «هایلایت» مطمئناً باید عصبانی بود!
جمشید هاشم پور وآزاده زارعی در فیلم سینمایی هایلایت
خیانت اتفاق افتاده است و حالا بهواسطه یک تصادف قرار است برملا شود. قرار است همسران این دو نفر، در بیمارستان با خودشان و همسرانشان رودررو شوند و به حقیقت پی ببرند. ناگزیر، فضای بغرنج و بسیار سردی میان آنها شکل میگیرد. فضایی پر از سؤال و ابهام و کینه…یک تصادف همانطور که در خلاصه داستان فیلم هم میتوانید بخوانید، آدمهایی را به هم میرساند که نباید و بحرانی میسازد بس دامنگیر…موضوع جذابی برای یک فیلم است، اینطور نیست؟ احتمالاً تماشاگر عام از پی بردن به چنین فیلمی مشعوف خواهد شد و با اشتیاق به دیدن فیلم خواهد رفت؛ اما متأسفانه همه «هایلایت» همین است و نه بیشتر. یک ایده اولیه خوب و تلفشده که کارگردان و دیگر عوامل فیلم همه سعی خود را بر بد پرداختن به آن کردهاند. راهی نبوده برای اینکه بشود «هایلایت» را بدتر از این ساخت!
فیلمنامه بد فیلم نه روایت درستی دارد و نه منطقش منطقی سفت و استوار است، نه اوجها و فرودهای داستان کلاسیکش سر جای خود قرار دارند و نه ترتیب حوادث و حتی صحنهها. دیالوگها هم بسیار بد، سطحی و پیشپاافتادهاند و ادبیاتشان بیشتر به ندامت نامهها در مجلات زرد میماند تا ادبیات درامنویسی! هرچه از موقعیت بغرنج اولیه فاصله میگیریم و بیشتر به خلوت آدمها نزدیک میشویم همهچیز سطحیتر و خامدستانهتر میشود و انرژی دافعه فیلم بیشتر. بهجای تشدید و دامن زدن به بحران یا پرت کردن تماشاگر به درون قضیه،«هایلایت»تماموقت و انرژیاش را صرف ماله کشیدن بر بحران آغازین میکند تا مبادا خط قرمزها کمی جابهجا شوند یا آگاهی و باورهای سنتی مردم دستخوش تغییر شود. این مالهکشی همه شور و هیجان فیلم را قربانی کمرنگ کردن حساسیتهای موجود میکند. (مگر مجبوریم فیلمی بسازیم که در آن نتوانیم هیچ حرفی را درست حسابی بیان کنیم؟!)
آزاده زارعی و پژمان بازغی در فیلم سینمایی هایلایت
بازی بازیگران یکی دیگر از بدترینهای «هایلایت» است.پژمان بازغی به کنار، دختران فیلم یکی از دیگری بدتر و الکنتر هستند و اجرایشان فراتر از روخوانی همان جراید زرد نمیرود. اینکه فضای فیلم آنقدر سرد و بیروح است، از بازیهای خشک بازیگران نشاءت میگیرد. آنها نتوانستند این شخصیتها یا بهتر بگوییم تیپها را از صفحات فیلمنامه به جهان فیلم منتقل کنند و آنها را جان ببخشند. این اتفاق خصوصاً درباره قهرمان زن فیلم شدیداً آسیبزننده است.
کارگردانی فیلم هم همسطح با باقی موارد جلو میآید و چیزی به بار فیلم اضافه نمیکند. حضور نام سامان سالوربهعنوان تدوینگر فیلم و ساسان سالور بهعنوان تهیهکننده هم بسیار عجیب به نظر میرسد و پیدا کردن ارتباط میان آنها و «هایلایت» هم غیرممکن!
از همه اما بدتر ارجاعی ست که فیلم در لحظاتی از خود تعمداً به فیلم بسیار خوب «در حال و هوای عشق» ساخته ونگ کار وای میدهد و حتی تصویر آن شاهکار هم جلوی چشمان مخاطبش میشکند. اینکه سازندگان فیلم به هر شکل ربطی میان «هایلایت»و«در حال و هوای عشق» فکر میکنند بامزه و البته تأسفبرانگیز است؛ اما متأسفانه «هایلایت» آنقدر خود را با فیلمکار وای هممسلک میبیند که در اساسیترین صحنهاش، یکی از اصلیترین دیالوگهای آن فیلم را برمیدارد و از آن خود میکند: «ما نمیتونیم باهم باشیم، چون مثل اونا نیستیم.» بگذارید بحث را ادامه ندهیم. هرگونه قیاس یا حتی فکر کردن به کوچکترین وجه تشابهی میان آن شاهکار و این فیلم اشتباهی قیاسی مع الفارغ و نابخشودنیست. خدا از سر تقصیرات عوامل فیلم خصوصاً کارگردان (برای تلف کردن ایده) و تهیهکننده (تلف کردن سرمایه) بگذرد!