جیمز براردینلی : تابستان فصل باد کردن است و اين عارضه به خوبی در «جاسوس»(Spy) بيش از حد طولانی مشهود است. اگر اين فيلم در حدود ۹۰ دقيقه ساخته میشود میتوانست يک کمدی...
16 آذر 1395
تابستان فصل باد کردن است و اين عارضه به خوبی در «جاسوس»(Spy) بيش از حد طولانی مشهود است. اگر اين فيلم در حدود ۹۰ دقيقه ساخته میشود میتوانست يک کمدی اکشن تر و تازه و مفرح باشد. با اين حال، با اضافه شدن نيم ساعت جزئيات غيرضروری و زايد، بيننده مجبور به تحمل يک کسالت طولانی شده است. شوخی، مانند هر مؤلفه ديگری، زمانی بهترين نتيجه را میدهد که به صورت متمرکز ارائه شود. با طول کشيدن به مدت دو ساعت، «جاسوس» از نقطه اوج کاراییاش رد میشود. مسئله اين است که پل فيگ، نويسنده و کارگردان، نيز بيش از حد درگير داستانی که در بهترين حالت میتوانست به صورت هجويه شل و ول جيمز باند باشد شده است. با اتلاف وقت زيادی روی پروراندن يک داستان ضعيف بدون ارائه هر گونه غافلگيری يا اتفاق هوشمندانهای برای بيننده، او تمام المانهایی که میتوانستند در «جاسوس» موثر باشند را از بين برده است.
هميشه میدانستم که مليسا مک کارتی، مانند جک بلک، در کارهای کوچک به خوبی میدرخشد. مؤثرترين بازی او تا به امروز «ساقدوشها»(Bridesmaids) است که در آن فيلم يک نقش مکمل داشت. ايفای نقش اصلی فيلمهایی مانند «مخمصه»(The Heat)، « دزد هويت»(Identity Thief) و «تامی»( Tammy) باعث شد که او جايگاهش را پيدا کند؛ کاراکترهای او بيشتر سعی میکنند آزاردهنده باشند تا جذاب. تماشای مک کارتی برای دو ساعت خيلی زياد است. در فيلم صحنههایی وجود دارند که او استعداد خود در کمدی فيزيکی را بروز میدهد اما اين توانایی فاقد ثبات است. همبازیهای اش در اين فيلم به نوعی نمره بهتری ميگيرند، اگرچه رُز بايرن در نقش رينا بويانوف بدجنس به طرز عجيبی نچسب است و جود لاو در نقش مأمور ۰۰۷ بردلی فاين بازی بی ثباتی را نشان میدهد. جيسون استاتهام در نقش ريک فورد، (در مدت زمان بازی محدود) به اندازه کافی جذاب است و نقش يک مأمور عصبانی دست پرورده کولوسئوم قهرمان پروری را خوب بازی میکند. (تصور کنيد: استاتهام سعی میکند ادای سلرز را دربياورد.) ميراندا هارت عالی ظاهر شده است، اما فقط بعضی وقتها به همان انداره نفرت انگيز میشود.
شروع فيلم با کمی خوش بينی همراه است. سکانس اول هجو مستقيم شروع فيلمهای باند است، به طوری که يک ابرجاسوس بی پروا، بردلی فاين، سعی میکند تا يک بمب هسته ای را، در حالی که مأمور سوزان کوپر (مليسا مک کارتی) مشغول تغذيه وی با اطلاعات فنی از طريق يک گوشی است، پيدا کند. اين به صحنه های ديگری می پيوندد که به وضوح نشان دهنده ادای دين به سکانسهای معروف فيلمهای ۰۰۷ هستند. بعد «جاسوس» شروع میکند به درجا زدن. وقتی که رينا، فاين را از صحنه بيرون میکند و نشان میدهد که ساير مأموران معروف را میشناسد، سوزان مجبور میشود به دليل ناشناخته بودن دست به کار شود و وارد عمليات شود. او رينا را در سراسر اروپا تعقيب میکند و وقتی شرايط وادارش میکنند تماس میگيرد. فورد آشوبگر هر چند وقت يک بار برای پيچيده کردن اوضاع سر و کلهاش پيدا میشود اما در نهايت همه چيز به سوزان بستگی دارد تا شرايط را به کلی تغيير دهد.
«جاسوس» فيلم بی ربطی است اما شايد به حد کافی بی ربط نيست. در برخی صحنه ها سوزان به صورت يک بادی گارد کم حرف و بی احساس ديده میشود، اما اين صحنه ها به تعداد کافی وجود ندارند. همچنين يک نزاع آشپزخانهای ابداعی بين مک کارتی و نرگس فخری وجود دارد که به خوبی تأثير جکی چان را نشان میدهد چون همه چيز در اين صحنه به سلاح تبديل میشوند. با اين حال، پايان فيلم بسيار ضعيف و فراموش شدنی است، البته به جز يک بازی جالب از استاتهام.
شايد اگر اين فيلم بلافاصله بعد از اکران فيلم «مردان پادشاه: مأمور مخفی»( Kingsman: The Secret Service)، که ماجرای مشابهی دارد، روی پرده نمیرفت میتوانست مخاطب بيشتری را جذب کند. همچنين اگر فيگ زمان و انرژی زيادی را صرف متقاعد کردن ما به اين که اين يک داستان واقعی است نمیکرد، «جاسوس» میتوانست لذتبخش تر باشد. اما اين فيلم واقعی نيست. کاراکترها تک بعدی، داستان يکنواخت و از اول معلوم است. نکته خنداندن ما است. فيلم به اين هدف میرسد اما نه به اندازه کافی و البته نه به مقدار فراوان که بتواند ۱۲۰ دقيقه معطل کردن بيننده را توجيه کند. جاسوس فيلمی يک بار مصرف است که وقتی راهی شبکه پخش خانگی شد اين امر بهتر معلوم میشود.
یک میزگرد محدود از تحلیلگران سازمان سیا (CIA) تشکیل می شود تا داوطلبان نفوذ مخفیانه به تشکیلات یک فروشنده سلاح های مرگبار را بررسی کنند و با یافتن گزینه مناسب، از وقوع یک فاجعه جهانی جلوگیری کنند...