به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
صفی یزدانیان که سالها در کسوت منتقد و نویسندهی سینمایی قلم میزند در اولین فیلم خود به سراغ یک داستان عاشقانه رفته است، فیلم دربارهی زنی به نام گلی ابتهاج است که پس از بیست سال به زادگاهش رشت بازگشته و در آنجا با فرهاد یروانی دلباختهی قدیمی خود رو به رو میشود.
در میان قحطی فیلمهای عاشقانهی قابلتوجه در سینمای ایران فیلم«در دنیای تو ساعت چند است» اثری سروشکل دارتر و قابلتأملتری است. فیلم برخلاف فیلمهای دختر و پسری سینمای ایران که از یک الگوی یکسان تبعیت کرده و داستانهای مشابهی دارند تلاش میکند نگاه دیگری به مقولهی عشق داشته باشد و با نزدیک شدن به رویکردی پستمدرن وجهه دیگری از فیلم عاشقانه را به مخاطب بنمایاند اما متأسفانه فیلم باوجودآنکه دارای نکات مثبتی است اما نقطهضعفهای جدی آن بر کلیت اثر فائق آمده که این امر باعث گشته (در دنیای تو ساعت چند است) فراتر از یک فیلم معمولی نباشد.
نخستین و اصلیترین ضعف فیلم یزدانیان نداشتن قصه است،«در دنیای تو ساعت چند است»تنها دارای یک خط داستانی کلی است که مبنای فیلم بر پردازش آن بنا شده هرچند که این شیوه از فیلمسازی در ذات خود مردود نیست چنانکه در فیلمی مانند مادر و پسر ساختهی سوخوروف مخاطب با همین الگو مواجه است اما این شیوه زمانی تبدیل به یک نقطهضعف میشود که فیلمساز نتواند بهخوبی فضای فیلم خود را پرداخت نماید و تماشاگر در ۳/1 دوم و سوم فیلم شاهد تکرار قسمت ابتدایی باشد، در واقع در این شیوه فیلمساز میبایست با تکیه بر فرم بصری و فضاسازی ناچیز بودن قصهی فیلم خود را جبران نماید مانند آنچه (وونگ کار وای) در فیلم (در حال و هوای عشق) میکند، ما در آنجا نیز شاهد یک خط داستانی هستیم که در تمام طول فیلم کارگردان به معماری آن میپردازد درحالیکه یزدانیان از۳/۱ ابتدایی به بعد دیگر در چنته چیزی برای رو کردن ندارد و فیلم دچار افت شدیدی میشود.
یکی دیگر از نقاط ضعف فیلم یزدانیان عدم شخصیتپردازی کاراکترهاست، کارگردان به زندگی دو شخصیت اصلی اشاراتی میکند که کافی نیست و این عدم شخصیتپردازی باعث میشود مخاطب نتواند به شناخت رفتاری از شخصیتهایش برسد، درام فیلم برپای عشق یک طرفهی فرهاد است ولی تماشاگر هیچگاه متوجه چرایی این رفتار از سوی فرهاد نمیشود از سوی دیگر هیچ شناختی از ابعاد زندگی شخصی او پیدا نمیکند، دلیل آگاهی گستردهی او از زندگی اطرافیانش و شناخت دیگران نسبت به او را نمیفهمد و در سوی دیگر دلیل مهاجرت گلی، چرایی بازنگشتن او در این سالها حتی برای ختم مادرش، از گذشتهی این دو شخصیت نیز که ریشهی عشقی فرهاد در آنجاست و شکلی گیری داستان بر مبنای آن است نیز آنچنان که نیاز فیلم است اطلاعاتی داده نمیشود. از سوی دیگر کاراکترهایی در فیلم وجود دارد که هیچ تاثیری بر روند فیلم ندارند و آنها را میتوان حتی حذف نمود بیآنکه لطمهای بر ساختار وارد آید.
از دیگر نقطهضعفهای آشکار فیلم بحث جغرافیای شکلگیری داستان است. در ابتدا به نظر میآید یزدانیان ازآنجاییکه شهر رشت بیشترین شباهت را به ساختار اروپایی دارد آگاهانه آن را بستر خلق داستانش قرار داده است لیکن با جلو رفتن فیلم شهر بهدست فراموشی سپرده میشود حتی نماهایی که از بازار خوش آب و رنگ شهر به نمایش گذاشته میشود هم کمکی به درک دلیل خلق داستان در شهر رشت نمیشویم و آنگاه این سئوال پیش میآید که اگر بهجای رشت فیلم در شهر دیگری قرار داشت آیا تفاوتی در داستان ایجاد میشد؟ برای درک هرچه بهتر این مسئله میتوان به فیلم نیمه شب در پاریس ساخته وودی آلن اشاره کرد که چشماندازهای بینظیر فیلم از شهر و انتخاب مکانهای نوستالژیک باعث گشته پاریس به یک موجود جاندار تبدیل شود و هم در سیر داستان تأثیرگذار باشد هم در شخصیتپردازی، امکانی که یزدانیان به کلی از آن غافل شده است هرچند که اشارات کوچکی از سوی گلی مانند تفاوت وارش با باران یا ذوقزدگی از دیدن باغ چای وجود دارد اما این اشارات بهاندازهی نیست که مخاطب جغرافیای فیلم را آن گونه که باید درک کند.
اما آنچه باعث میگردد در دنیای تو ساعت چند است بیش از یک فیلم ضعیف باشد یک دستی و سادگی فیلم است، هرچند که ریتم فیلم شدیداً کند است اما همین ریتم کند کاملاً یکدست هست و فاقد افتوخیز آزاردهنده میباشد بهاضافه اینکه عشق فیلم ذاتاً خالص و بهدوراز آلودگی است، از سوی دیگر موسیقی شنیدنی کریستف رضایی که ترکیبی از موسیقی گیلکی با رگههای فرانسوی است بسیاری از لحظات فیلم را دلنشین نموده. در پایان میبایست به این نکته اشاره کرد که با وجود تمامی کاستیها و ضعفهای فیلم، در دنیای تو ساعت چند است نسبت به سایر فیلمهای شبه رمانتیک متقلبی که در سینمای ایران ساخته میشود یک سروگردن بالاتر است.