به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
انتخاب لوکیشن های فیلم خلاف سایر فیلم های سینمای ایران بسیار عالی است همچنین فیلم برداری فیلم نیز نمونه آن کمتر در سینمای ایران دیده شده است.بنده بین آثار مجید مجیدی فیلم باران را بیشتر می پسندم(داستان یک دختر افغانی در ایران) در کل سعی می کنم کار های ایشون رو ببینم و بسیار از دیدنشون لذت می برم چون بسیار عامه پسنده و هر بیننده ای رو به خودش جذب می کنه ولی از لحاظ سینمایی فکر کنم یک مقدار یک نگاه به موضوعات نگاه می کنند و بازیگران اصلی فیلم هاشون فرشته هستند!
بهاره صدیقی در فیلم بچه های آسمان
چههای آسمان؛ روایت جانکاهی است. علی قهرمان داستان وقتی تلاشش برای بازیافتن کشف خواهرش ناکام می ماند، نگاه های مشتاقانه زهرا را با قطره های اشک ملال می سازد. وقتی قرار است علی کشف ها را از کفاش بیاورد، زهرا انگار لحظه های سختی را در انتطار دیدن آن کفش نخی سرخ مزین با یک غنچه گل می کشد. در اولین برخورد، علی با ادای جملات بی ربط و انحرافی اش، سعی می کند خواهرش را از پرسیدن در مورد کفش باز دارد: «مامان گفت اگه بچه خوبی بودی سیب زمینی را پوست می کنی.» اما زهر کلام زهرا او را چنان آشفته می کند که وقتی دلیلی در مقابل سوال او نمی بیند، بی جهت می زند زیر گریه. مأیوسانه به خواهرش می گوید: «نگران نباش، من کفش ها را پیدا می کنم.» در حالی که دیگر تقریباً باور کرده است کفش را پیدا نخواهد توانست. کفش اشتباهی میان کراچی پیرمرد نمکی با اشغال ها پیچ خورده و از دست رفته است. وقتی زهرا می پرسد: «چطوری مدرسه بروم؟» می گوید: «کفش منو بپوش.» و هردو نوبت می کنند. اول وقت زهرا کفش مردانه علی را که تقریباً نصف پا بزرگتر است، می پوشد و در راه برگشت از مدرسه، چنان می دود همچون غزالی که در کمین گرگ ها برابر شده باشد. این همه تقلای خستگی ناپذیر زهرا صرف به دلیل این است تا زودتر به خانه برسد. هنور به خانه نرسیده است که علی کتابش را گرفته و منتظر کفش است. با سراسیمگی کفش را می پوشد و یکه تاز به سوی مدرسه از میان راه پیچ های کوچه می تازد.
میرفرخ هاشمیان و بهاره صدیقی در فیلم بچه های آسمان
اشک های پی در پی علی در مقابل سوال ناظم مدرسه و معلم کلاسش که دلیل دیر آمدن علی را نه کفش بلکه بازی گوشی تلقی می کنند، همه نقطه عطفی است بین دنیای عاطفی هر انسانی که فیلم را نگاه می کند. زهرا در روز دوم، وقتی با عجله زیاد کوچه ها را می دود، ناگهان کفش از پایش در می رود و می افتد بین جوی. بعد از گذشت دقیقه های طولانی که دیگر تقریباً امیدش را برای بازیافتن کفش برادرش از دست داده است، به کمک یک پیرمرد، کفشش را پیدا می کند. وقتی به در خانه می رسد، علی بی صبرانه انتظارش را می کشد. در حالی که دیگر مدرسه دیر شده است، دوان دوان با کفش خیس شده خود را به مدرسه می رساند. اشک های علی در دیالوگ ذیل: معلم پرخاش می کند: «چرا باز دیر آمدی؟» علی«آغا اجازه، افتادم تو جوی» معلم«چرا شلوارت خیس نشده؟» علی«آغا اجازه، جوی تنگ بود» معلم«چرا جورابت خیس نشده؟» اما علی در جا زبانش خشک می زند و در مقابل چشمان پر از خشم و سوال معلم، اندک اندک اشک می ریزد. او هنوز در گیرو دار آرزوی از دست رفته اش(بازیابی کفش) گیر است که امید دیگری از راه می رسد: مسابقه دویدن با جایزه (نفر سوم) یک عدد کفش ورزشی.
میرفرخ هاشمیان در فیلم بچه های آسمان
تصویر گویا از زندگی طبقاتی
خانواده علی از فقر داد می زند. علی با زهرا خواهرش و یک کودک شیرخوار نو تولد که معلوم نیست پسر است یا دختر، در کنار والدین فقیر اما به شدت مذهبی خود زندگی می کند. حساب شب و روز آنها با قرض سپری می شود و هر وقت علی به مغازه سبزی فروش می رود، بعد نشخوار سبزی فروش را ناگزیر بر جانش قبول می کند: «نمی شود، لست پر شده، به پدر و مادرت بگو حساب قبلی را تمام کنند بعد لست می کنم...» در خانه وقتی پدر علی قند ها را می شکند، در حضور خانم در بستر افتاده اش رؤیاهای بزرگی می زید: «دنبال کار خوب تر می گردم. بعد یخچال می خریم، خانه می گیرم و...». پدر علی که به شدت مذهبی است و علم نادیده در مسجد در سوگ روایت های مسجد دار می گرید و اشک می ریزد، با خورد و ریزه کردن قند، مزدی ناچیزی می گیرد ولی به نظر می رسد تنها دلخوشی او در این کار، کسب ثواب است. زیرا او اعتقاد دارد خادم مسجد و زائر خانه ابوالفضل است.
رضا ناجی در فیلم بچههای آسمان
علی و پدرش با دوچرخه فرسوده که از فرط کهنگی لخ لخ صدا می دهد، از مقابل آسمان خراش ها و خانه های مزین و شاهانه ای که در تصور آنها تنها به خواب و خیال می ماند، عبور می کنند، سر کوچه آنها تابلوی نسب است با عنوان : «یا ابوالفضل»، کوچه های حقیر آنها چندان در مقابل آسمان خراش ها و زندگی مرفه طبقات بالا حقیر و خوار است، گویی این کوچه ها را حتا خدا یارای دید و بازدید نیست و نه خبری از رسیدگی به زندگی نکبت زده ای آنها. بخصوص وقتی زهرا می بیند دوستش رؤیا که نسبت به کفش های او مظنون است، بعد از فراغت مدرسه، دست پدرش کورش را می گیرد و او را برای کار به بازار می برد. علی با دیدن علی کوچک که از طبقه «فرادست» است، همه وسائل و امکانات بازی های بچگانه را در اختیار دارد، حیرت زده می شود. خدا می داند در دلش چه آرزو می کند. در محله ای که علی و خانواده اش زندگی می کند، مردمان آنها همه لای لانه های گیلی زندگی فقیرانه ای دارند.
بهاره صدیقی در فیلم بچه های آسمان
در و دیوار خانه های این محله، همه تصویر غم انگیز از عصیان قرنی که در مقابل چنین لانه های گیلی زمخت، آسمان خراش ها قرار دارد و قامت فرسوده و فرو افتاده این دیواره های حقیر گیلی را به تمخسر می گیرد، آرمان قلیل که علی در ذهنش خوابانده است و شرمساری ها زهرا که با دیدن همکلاسان و استادان مدرسه به صورت و کفش هایش، در آتش خجالت و فرو افتادگی می میرد و قطره قطره آب می گردد. وقتی به این زندگی نگاه می کنم، سخت غبطه می خورم و چنین می سرایم که چیست آن رؤیای نهفته در پس رشته های نامعلوم امروز و فردا که مفهوم زندگی را می سازد؟ به نظر می رسد علی و پدرش دنبال گنجی است که حریصانه تحقق آن را در کاسه های پر ثروتمندان و طبقات فرادست می پاید. شاید آنها بگویند: « فقط یک آرزو دارم: رسیدن به آنچه در پس ظواهر نهفته است...» این ظواهر، فقر است و روزگاری به غایت سخت و ترشیده آنها.
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.