ریچارد مایکلز : شصت سال پیش - به تقریب - در سینما داستانی به تصویر در آمد که توفیقی چشمگیر را به دنبال داشت؛ توفیقی همه جانبه و استقبالی فراگیر از سوی تماشاگرانی...
18 آذر 1395
شصت سال پیش - به تقریب - در سینما داستانی به تصویر در آمد که توفیقی چشمگیر را به دنبال داشت؛ توفیقی همه جانبه و استقبالی فراگیر از سوی تماشاگرانی با موقعیت های متفاوت و افرادی با سنین مختلف. جادوگر آز به داستان محبوب بچه ها و بزرگ ها بدل شد و اذهان همه را به خود مشغول کرد. امروز به جرئت می توان گفت که نمی توان کسی را پیدا کرد که از این داستان رؤیایی، لذت نبرده باشد. جادوگر آز اکنون در شمار صد فیلم برتر تاریخ سینماست. باید آن را یک الگو تلقی کنیم؛ الگویی برای داستان های شاه پریانی که به بهترین شکل ممکن نوشته شده است: در کمال دقت و با وسواس زیاد. بهترین راه دست یافتن به چرایی توفیق چنین فیلمنامه ای، بررسی و تحلیل جزء نگر و صحنه به صحنه آن است و به این طریق است که می توان با عناصر توفیق آفرین داستان آشنا شد و چگونگی کارکرد و کاربرد آنها را در بستر یک قصه به ظاهر کودکانه ارزیابی کرد. صحنه افتتاحیه: جاده دوروتی در جاده ای باز قدم می زند. سگ او، توتو نیز همراهش است. او با توتو از زنی حرف می زند که توتو را مورد آزار و اذیت قرار داده است. از همین آغاز همدلی مخاطب با دختری نوجوان برانگیخته می شود. چرا که ما می فهمیم دختر هراسان از کسی است که سگش را اذیت کرده و آن دو را تعقیب کرده است. با چنین صحنه ای علاقه مخاطب به این دختر نوجوان جلب می شود. مخاطب کنجکاو است که بداند این دختر که مورد تعقیب واقع شده چه کسی است و علت تعقیب شدن او چیست؟ و تعقیب کننده او چه هدفی داشته؟ این روشی استاندارد است که توجه مخاطب به داستان را افزایش می دهد.
در ضمن قهرمان داستان نیز مشخص می شود و همچنین چیزی که مورد علاقه اوست. اولی، دختری به نام دوروتی است و دومی، سگی به نام توتو. و معلوم می شود که او به خاطر فردی ناشناخته و شرور در خطر افتاده است. اکنون هدف دوروتی فرار از دست اوست. مزرعه عمه ام عمو و عمه دوروتی نسبت به او بی اعتنا هستند. دستگاه جوجه کشی آنها خراب شده و چند تا از جوجه های آنها از دست رفته اند. دوروتی از آزار و اذیت های خانم گالج شکایت می کند. در اینجا موقعیتی به نمایش گذاشته می شود که نشانگر نگرانی های عاطفی و احساسی شخصیت است. این احساس از بی اعتنایی دیگران به او ناشی می شود. در اینجا کشمکش بین قهرمانان و اقوام او صورت می گیرد؛ کسانی که مخاطب دوست دارد نسبت به دختر جوان نگران باشند. این مسئله باعث می شود که اغلب کودکان به سرعت با دوروتی همذات پنداری کنند، چرا که خود اغلب در چنین موقعیتی قرار گرفته اند؛ بی اعتنایی والدین گرفتار نسبت به کودکان خود. و البته بزرگترهایی که از دوران کودکی خود چنین تجربیاتی دارند. نیز با دوروتی همراه می شوند. در این صحنه ما در می یابیم که نیازهای این کودک توسط بزرگترهای خود ارضا نمی شود و او وقتی در برقراری ارتباط با آنها دچار شکست می شود، لاجرم دست به دامان دوستانش می شود تا از آنها کمک بگیرد. دوروتی و دوستان دوروتی سه دوست دارد که کارگران مزرعه اند: زیک، هانک و هیکوری. آنها در حال تعمیر یک واگن دستی هستند که انگشت هانک زیر آن گیر می کند. دوروتی از آنها تقاضای کمک می کند. اما عمه ام از آنها می خواهد که به سر کارشان برگردند. او به دوروتی می گوید باید به جایی برود که با مشکلی رو به رو نباشد. در اینجا با شخصیت های فرعی از طریق کنشی که بروز می دهند آشنا می شویم. برای مثال در می یابیم که هانک فاقد شعور (مغز) است و به حماقت او می خندیم. این اولین نمونه از صحنه های طنز است. مخاطب دوست دارد به حماقت لبخند بزند. و این مسئله برتری او را نسبت به یک فرد احمق تأیید می کند. از سویی دیگر، در اینجا دوروتی باز هم مورد بی مهری قرار می گیرد. باز هم به تقاضای کمک او پاسخ منفی داده می شود. اما اکنون همدلی مخاطب با او بیشتر شده است، چرا که کسانی که باید به او کمک کنند، یاریشان را نسبت به او دریغ می کنند. در همین صحنه با یک ویژگی شخصیتی دیگر نیز آشنا می شویم و درمی یابیم که زیک، فردی بی دل و جرئت است. عمه ام نیز از خود کنشی را بروز می دهد که او را از تک ساحتی بودن خارج می کند. او به کارگران خود پیراشکی می دهد و بدین ترتیب مخاطب را با خود همراه می کند. اگر چه او آدمی سخت گیر و عبوس به نظر می آید. اما معلوم می شود که نگران کارگران خود است. اکنون دیگر او را صرفا یک پیرزن غرغرو فرض نمی کنیم. از سوی دیگر او از دوروتی می خواهد تخیل را کنار بگذارد. این نشان می دهد که دوروتی دختری است با قوه تخیل فعال. درست مثل کوین در فیلم راهزنان زمان که به دوران مختلف سفر می کند. رفتار دوروتی برای ما فاش می سازد که او آدمی شکننده است که در برابر کوچک ترین عمل ناموافق با خود، دچار آشفتگی و پریشانی می شود.
در فیلم ئی تی. الیوت نیز به خاطر هیولاهای موجود در حیاط خلوت دچار چنین نگرانی ای بود. وقتی نگرانی های موجه و معقول قهرمان درک نمی شود و دیگران آنها را غیر واقعی می پندارند، مخاطب به طرف قهرمان کشیده می شود. در اینجا، برای اولین بار، هدف دوروتی پایه ریزی می شود؛ آن هم توسط عمه ام و با گفتن این که او باید مکانی را پیدا کند که در آن جا با دردسری رو به رو نباشد. می بنیم که توصیف شخصیت ها در نهایت ایجاز بیان می شود. هیچ حرف یا عمل اضافه ای وجود ندارد. همه چیز به طور مستقیم در خدمت نمایش خصوصیات شخصیت هاست. ورود خانم گالچ خانم گالچ با عصبانیت وارد خانه عمه ام می شود و از توتو شکایت می کند. در ورود خانم گالچ به خانه، شاهد بی اعتنایی عمو هنری نسبت به گالچ هستیم. در اینجا به جای استفاده مستقیم از گفت و گو، از یک کشش استفاده شده و نباید فراموش کرد که همواره کشش بهترین شیوه برای بیان ارتباط بین دو شخصیت است. در خانه می بینیم که گالچ به دنبال از بین بردن توتو است و از آنجا که او آدمی خوش نام در اجتماع نیست،مخاطب نسبت به او تنفر پیدا کرده و بر همدلی اش با دوروتی افزوده می شود. با آوردن حکم کلانتر، صحنه دچار تنش شده و مواجهه گالچ و دوروتی شکل تازه ای به خود می گیرد. اکنون دوروتی باید بر سر مرگ یا زندگی توتو تصمیم بگیرد. عاقبت او چاره ای جز قرار دادن توتو در سبد نمی یابد و بدین ترتیب بحران صحنه به اوج می رسد. اکنون دوروتی بازدنده این بازی است. فرار دوروتی پس از بازگشت توتو به سوی دوروتی، او تصمیم به فرار می گیرد، چرا که می بیند توان مبارزه با قانون را ندارد. این تصمیم قهرمان، واکنشی است در برابر حادثه محرک. زمان به وقوع پیوستن حادثه محرک، فصل قبل است؛ جایی که گالچ، توتو را با خود می برد. اکنون دوروتی برای نجات جان توتو، چاره ای جز فرار از خانه ندارد. حادثه محرک اغلب باعث از هم پاشیدن روابط و دنیای پایدار قهرمان می شود.اکنون خانه و اقوام دیگر نمی توانند برای او امنیت و سلامتی را مهیا کنند. راه برون رفت از این بحران، پیدا کردن جایی دیگر است.
آشنایی با پروفسور مارول دوروتی کنار پروفسور مارول می نشیند. پروفسور برای او می گوید که چرا فرار کرده است. پروفسور به گوی بلورینش پناه می برد. و وضعیت خانواده دوروتی را برای او شرح می دهد.شخصیت پروفسور برای مخاطب تشریح می شود. مخاطب با او همدلی می کند، چرا که می بیند برای نخستین بار یکی از شخصیت های بزرگسال قصه با شخصیت نوجوان قصه همراهی کرده و وضعیت او را درک می کند. از طرفی دیگر وقتی شام او توسط توتو خورده می شود، پروفسور به سگ لبخند می زند. حالا ما می دانیم که او آدمی مهربان است، هر چند که به طور ظاهری آدمی حقه باز به نظر می آید. در واقع او حقه بازی است که کارهای خوب می کند؛ درست مثل جادوگر آز. وقتی او به دوروتی می گوید که خانواده اش دچار ناراحتی شده اند، دوروتی تصمیم خود را تغییر می دهد. او برمی گردد تا حزن و اندوه را از خانه دور کند و به خانواده اش کمک کند. پروفسور موفق می شود به کشمکش درونی او پایان دهد. در این صحنه، کشمکش شخصیت یک کشمکش درونی است؛ کشمکش بر سر ارزش ها؛ نجات زندگی توتو یا از بین بردن غم عمه ام. توفان و ورود به سرزمین آز پس از جدا شدن دوروتی از پروفسور، توفانی عظیم در می گیرد. دوروتی وارد خانه شده و خانه در هوا به پرواز در می آید. اکنون همه افرادی را که تا به حال دیده ایم، در هوا چرخ می زنند. لحظاتی بعد، دوروتی در خانه را باز می کند و وارد سرزمین رنگارنگ می شود. اکنون او بر فراز رنگین کمان است. در اینجا موانعی بر سر راه قهرمان قرار دارد که می تواند او را از بازگشت به خانه منصرف کند؛ برای مثال می توان به توفان وحشتناک و قفل بودن در زیرزمین اشاره کرد. اما وقتی او وارد خانه میشود. با یک مسئله غیر مترقبه روبه رو می شویم که کنجکاوی مخاطب را بر می انگیزد. دوروتی از کانزاس به سرزمین آز انتقال داده می شود. ما می توانیم به دلخواه خود هر تفسیر و تعبیری را برای این انتقال بازگو گنیم. آیا این انتقال یک رؤیاست؟ یا واقعاً توفان او را به جایی دور دست می برد؟ اما اتفاق جالبی که می افتد، این است که خانه دوروتی روی ساحره بدجنس شرق می افتد و او را می کشد. اصلی را که در فیلمنامه نویسی باید مد نظر داشته باشیم این است که هر گاه قهرمان باعث کشته شدن کسی می شود، باید عمل او را کاملاً بر حق جلو دهیم، چرا که در غیر این صورت همدلی مخاطب با قهرمان کاسته می شود. در اینجا ما می بینیم که آدم کوتوله های مانچکین، ساحره شرق را زنی بدجنس و شرور معرفی کرده و او را فرمانروایی مستبد قلمداد می کنند. هم از این روست که مرگ او را جشن می گیرند و پای کوبان و دست افشان، دوروتی را به جمع خود وارد می کنند. مخاطب با آگاهی از چنین پس زمینه ای، دیگر انتقام جویی خواهر او را امری موجه نمی داند، بلکه دوروتی را منجی آن سرزمین قلمدا می کند. در واقع دوروتی نه تنها قاتل نیست. بلکه آدمی است شایسته تقدیر. و به این دلیل که کفش های یاقوتی به او تعلق می گیرد و بدین ترتیب دشمنی خواهر ساحره شرق (ساحره غرب) با او آغاز می شود. اکنون دوروتی نیز در مخاطره است و باز یک عامل دیگر که سبب همدلی مخاطب با قهرمان است، رخ می نماید: قرار گرفتن قهرمان در دنیای خطرناک. کفش های یاقوتی می تواند برای دوروتی قدرتی را فراهم آورد که او را در دستیابی به هدفش یاری دهد، هر چند که همان کفش های یاقوتی هستند که او را به مخاطره می اندازند، چرا که ساحره غرب نیز به دنبال آنهاست. اما دوروتی هدف دیگری در سر می پروراند؛ او خانه ای می خواهد و امنیتی. در اینجا ارتباط و پیوستگی قهرمان و ضد قهرمان، از طریق کفش های یاقوتی صورت می گیرد و بدین ترتیب دنیای آن دو به هم پیوند می خورد. احساس خطر برای دوروتی درباره مسیر حرکتی او را تغییر می دهد. اکنون او می خواهد به کانزاس برگردد، اما به راه بازگشت آگاهی ندارد. نجات او، راه یافتن به کاخ جادوگر آز است که از طریق دنبال کردن جاده زرد آجری میسر می شود. بنابراین این هدف اصلی قهرمان تغییر می کند و این مسئله یک هدف فرعی را نیز سبب می شود. در اینجا هدف اصلی، بازگشت به خانه و هدف فرعی رفتن به شهر زمرد است. این جاده زرد آجری را می توان به عنوان «مسیر طلایی زندگی» تعبیر کرد. به نظر می رسد که قصه جادوگر آز، داستانی اخلاقی است که شامل مجموعه ای از اعمال معنوی می شود؛ اعمالی که به آدم ها کمک می کنند تا با مشکلات زندگی خود راحت تر کنار بیایند. در واقع شاید بتوان گفت که جادوگر آز حامل این پیام است که اگر با مردم به نیکی رفتار کنید، آنان نیز با شما به نیکی رفتار می کنند.
ملاقات با مترسک دوروتی در کنار جاده مترسکی را می بیند. مترسک برای پیدا کردن مغز با او همراه می شود. در اینجا باز صحنه ای طنز به داخل قصه نفوذ می کند. طنز قضیه میزان حماقت مترسک است. از طرفی دیگر کلیشه همیشگی نقش یک مترسک، تصنعی و غیر زنده بودن اوست؛ در واقع چیزی که نمی تواند حرف بزند، نمی تواند برقصد و نمی تواند آواز بخواند. اما مترسک این قصه، از عهده این هر سه کار برمی آید. او یک نقص دارد؛ فقدان مغز. و یک دشمن اصلی دارد؛ آتش. و البته می پذیرد که در زندگی آدمی شکست خورده است. پذیرش این مسئله از سوی مترسک، خود به عاملی تبدیل می شود که مخاطب را با او همراهی می کند. علت این مسئله نیز آن است که احتمالاً شکست خوردگی می تواند عامل مشترک بین تمام مخاطبان باشد. لااقل می توان گفت که اغلب مخاطبان احساس می کنند که آدم هایی موفق در زندگی خود نیستند. از طرفی دیگر مخاطب حالا خوشحال است که کسی دوروتی را در رسیدن به هدفش کمک می کند. جنگل درختان سیب مترسک با در آوردن شکلک موفق می شود از درخت، سیب بگیرد. اتفاق جالبی در این صحنه می افتد و آن دست یافتن به سیب است که از طریق هوشمندانه. نکته ای که در این صحنه نهفته است. به ما می آموزد که در مواجهه با موانع، همیشه نباید راه زور و فشار را گرفت و گاه دستیابی به هدف با استفاده از هوش و شعور (مغز) میسر می شود. این مسئله نشان می دهد که مترسک نیز دارای عقل و شعور (مغز) است، اما به آن باور ندارد. در واقع این طور نیست که او مغز نداشته باشد، بلکه او اعتقاد به داشتن آن را در خود کشته است.آشنایی با مرد حلبی دوروتی با زدن روغن به مرد حلبی او را به حرکت در می آورد. چیزی که در اینجا به قصه اضافه می شود، شخصیتی دیگر است که از نداشتن قلب رنج می کشد.او اندوهگین و غم زده است و همین مسئله باعث می شود گمان کنیم که در واقع او فاقد درک لازم برای دست یافتن به چیزی است که به دنبال آن می گردد. در مورد مترسک نیز همین مسئله صادق است. ساحره در جنگل ساحره بدجنس بر بام خانه ای ظاهر می شود و به طرف آنها آتش می فرستند. قرار گرفتن شخصیت ها در خطر، تنش و بحران صحنه را افزایش می دهد و در نتیجه مخاطب را همچنان علاقه مند به پیگیری مسیر حرکتی شخصیت ها می کند. کمک مرد حلبی به مترسک برای خاموش کردن آتش، احساس دوستی و صمیمیت را بین شخصیت ها پایه ریزی می کند. ما می بینیم که شخصیت ها برای کمک به دوستان خود حاضر می شوند. خود را به خطر بیندازند: عاملی دیگر که مخاطب آن را دوست دارد. برخورد با شیر آنها با شیری ترسو برخورد کرده و می پذیرند که او نیز با آنها همراه شود. دوروتی تنها کسی است که در مواجهه با شیر نمی ترسد و حتی او را مورد عتاب قرار می ده. اما بقیه خود را جمع و جور می کنند. این نشان می دهد که رویارویی دو شخصیت با یکدیگر می تواند دشمنی را تبدیل به دوستی کند، به خصوص اگر پای یک هدف مشترک در میان باشد. تا این صحنه هر پنج شخصیت اصلی، اهداف اصلی خود را آشکار کرده اند. دوروتی به دنبال خانه، مترسک به دنبال مغز، مرد حلبی در طلب قلب، شیر خواهان جرئت و ساحره به دنبال کفش های یاقوتی است. هدف فرعی چهار شخصیت اول رفتن به نزد جادوگر آز و هدف فرعی ساحره غرب، مانع تراشی بر سر راه آنهاست. کفش های یاقوتی نمونه ای از یک هدف مجرد هستند که نشان از ارزشی مجرد (قدرت مطلق ) دارند. مزرعه خشخاش در این مزرعه آدم های قصه دچار مسمومیت می شوند. کارکرد این صحنه، قرار گیری موانع اولیه در راه رسیدن به شهر زمرد است در اینجا شخصیت ها با به کارگیری توان خود از پس این مانع بر نمی آیند و مجبور می شوند به یک قدرت فراطبیعی رجوع کنند. این قانونی عمومی در قصه های خیالی است. باید به خاطر داشته باشیم که همیشه توانایی و آرزوی شخصیت ها، امری بسنده نیست و آنها باید به نیروهایی ورای ابعاد انسانی متکی شوند.
در فیلم هایی چون جنگ های ستاره ای، مهاجمان صندوقچه گمشده و ئی. تی.نیز با صحنه های مشابه رو به رو هستیم. ورود به کاخ جادوگر آز آنها در کاخ موفق می شوند تا با جادوگر آز دیدار کنند. نخستین مانعی که در این صحنه بر سر راه شخصیت ها به وجود می آید، سخت گیری نگهبان است. اما در اینجا باز با عاملی رو به رو می شویم که در قصه های این چنینی به کار گرفته می شوند. صمیمت و صداقت یک شخصیت معصوم با چنین چیزی مانع ایجاد شده برطرف می شود. اما موانع بر سر راه شخصیت ها به همین جا ختم نمی شوند. قرار می شود که میزان اراده و مصمم بودن آنها برای رسیدن به هدف محک زده شود: آنها باید برای جادوگر آز، جاروی ساحره غرب را بیاورند. ساختار فیلمنامه جادوگر آز به یک مقدمه و سه پرده تقسیم می شود. مقدمه در شهر کانزاس می گذرد که شخصیت اصلی و هدف اولیه او را بازتاب می دهد. در اولین پرده، ما شاهد ورود دوروتی به سرزمین آز، رو در رویی او با ضد قهرمان و برخوردش با شخصیت های فرعی هستیم. در این پرده هدف قهرمان تغییر می کند. در پایان پرده اول ما شاهد یک نقطه عطف هستیم. اکنون همه درمی یابند که آن چه به دنبالش بوده اند. با ملاقات با جادوگر آز به یک مقدمه و سه پرده مستقیم می شود. مقدمه در شهر کانزاس می گذرد که شخصیت اصلی و هدف اولیه او را بازتاب می دهد. در اولین پرده، ما شاهد ورود دوروتی به سرزمین آز، رو در ویی او با ضد قهرمان و برخورش با شخصیت های فرعی هستیم. در این پرده هدف قهرمان تغییر می کند. در پایان پرده اول ما شاهد یک نقطه عطف هستیم. اکنون همه در می یابند که آن چه به دنبالش بوده اند، با ملاقات با جادوگر آز به دست می آید، چرا که او از آنها جاروی ساحره غرب را طلب می کند. اکنون مسیر حرکتی آنها چرخی می خورد. به این طریق ما وارد پرده دوم می شویم. البته بر اساس قواعد فیلمنامه نویسی، ما می دانیم که در پرده دوم نیز باز با یک نقطه عطف دیگر روبه هستیم و این بدان معناست که حتی اگر آنها جارو را نیز بیاورند، باز به آن چه در طلب آن هستند، دست نمی یابند. با این حال، آنها باید کوشش خود را برای پیدا کردن جارو به کار بگیرند و این کار، موضوع مرگ و زندگی را به میان می کشد، چرا که دستیابی به جارو، لاجرم به کشتن ساحره خواهد انجامید. در اینجا، پیوند بین قهرمان و ضد قهرمان، شکل سخت تری به خود می گیرد. دوروتی چیزی دارد که ساحره به دنبال آن است (کفش های یاقوتی) و ساحره نیز چیزی دارد که دوروتی به دنبال آن است (جارو). این موضوع خبر از رویارویی نهایی دوروتی و ساحره می دهد و باعث می شود که مخاطب نسبت به پایان ماجرا کنجکاو باشد. دستگیری دوروتی دوروتی توسط میمون های پرنده به نزد ساحره برده می شود و ساحره در صدد کشتن توتو برمی آید. در این قصه، از عناصر غیر انسانی(سگ) به بهترین شکل استفاده شده است. به خاطر سگ است که دوروتی مجبور به تصمیم گیری بین دو ارزش می شود و هم اوست که اساساً چنین قصه ای را به راه می اندازد. اکنون دوروتی مجبور است بین زندگی سگ خود و کفش هایی که از او محافظت می کند، یکی را انتخاب کند. او نجات سگش را برمی گزیند و به این ترتیب خود را به خطر می اندازد.
یکی از موقعیت هایی که آدم ها در آن طبیعت واقعی خود را بروز می دهند، انتخاب اجباری بین ارزش هاست. در اینجا تصمیم ساحره برای کشتن دوروتی نیز تنش صحنه را بالا می برد. البته این کار او، تصمیمی منطقی در سیستم ارزش گذاری اوست، چرا که داشتن شهرت و قدرت، او را به انجام هر عملی مجاز می کند. چیز دیگری که باعث ایجاد تعلیق در صحنه می شود، تعیین ضرب الاجل است که از طریق ساعت شنی صورت می گیرد. فکر کردن مخاطب به مرگ قهرمان، نگرانی او را نسبت به سرنوشت دوروتی افزایش می دهد.مسئله دیگری که اتفاق می افتد این است که دوباره هدف شخصیت های فرعی تغییر می کند. اکنون هدف آنها نجات جان دوروتی است. آنها باید بر مجموعه ای از موانع فائق بیایند تا به این هدف دست پیدا کنند. جالب است که آنها در ضمن دستیابی به این هدف، اعمالی را از خود بروز می دهند که نشان از کیفیاتی دارد که در آرزوی آنها هستند، مرد حلبی با شنیدن خبر دستگیری دوروتی ناراحت می شود (پس حتماً باید قلب داشته باشد.) مترسک برای نجات او از کاخ ساحره نقشه می کشد. (بس حتماً باید مغز داشته باشد.) و شیر به طرف کاخ راه می افتد.( پس حتماً باید جرئت داشته باشد.) ورود به کاخ ساحره دوستان دوروتی با لباس مبدل موفق می شوند که دوروتی را نجات دهند. اما ساحره دوباره بر سر راه آنها قرار می گیرد و در صدد کشتن مترسک برمی آید. در اینجا نفرت مخاطب از ساحره ( ضد قهرمان) به اوج خود می رسد، چرا که در زمانی که مخاطب گمان می کرده، دیگر قهرمان از شر ضد قهرمان خلاص شده، دوباره او را اسیر ساحره بدجنس می بیند؛ آرامشی که زود تمام می شود و دوباره مخاطب را نگران می کند. اکنون ساحره می خواهد یکی از دوستان دوروتی را بکشد. اما دوروتی او را از بین می برد. این دومین مرگی است که مسبب آن دوروتی است. البته این مرگی است تصادفی و در جهت بقای حیات یکی از دوستان دوروتی. بنابراین چیزی از معصومیت دوروتی کاسته نمی شود. وقتی دشمن قهرمان در پی قتل او یا دوستانش باشد، قتل خود او، امری کاملاً پذیرفتنی از سوی مخاطب است. چرا که مردن او نتیجه مستقیم کنش خود اوست. اکنون قهرمان ما به هدف فرعی خود دست یافته است. حالا او می تواند جارو را به نزد جادوگر آز ببرد. ضمن آن که آنها ارزش های انسانی خود را نیز حفظ کرده اند؛ وفاداری به دوستان و ایثار در هنگامه خطر، اکنون موقعیت ما قرار گرفتن در نقطه عطف دوم است. بازگشت به کاخ جادوگر آز آنها وارد کاخ می شوند و آنجا در می یابند که جادوگر چه هویتی دارد. در این صحنه شخصیت ها به خویشتن خود نزدیک می شوند. در واقع جادوگر چیز خاصی را به آنها اعطا نمی کند و تنها آنها را با کیفیاتی آشنا می سازد که مدت ها از آن برخوردار بوده، اما از آن غافل بوده اند. این مسئله نیز امری همگانی بین مخاطبان است. بعید نیست که بسیاری از ما، از موهباتی که در کنارمان قرار گرفته، غافل بوده و گمشده خود را در جایی دیگر جست و جو کرده ایم، حالا آن که اساساً آن گمشده،همراه با خود ما بوده است. در واقع ثمره اودیسه دوروتی و دوستانش رسیدن به درکی از حقایق دنیای خود است. اکنون گره از نادانسته ها باز می شود. کشمکش ها پایان می گیرد و مرحله گره گشایی نیز به آخر می رسد. داستان با واگویه این پیام تمام می شود: « هیچ جا خانه خود آدم نمی شود.» چیزی که باعث شده، جادوگر آز به فیلمی کلاسیک و ابدی تبدیل شود، وجود همین پیام است. این پیام آشکارا دلیلی برای آن است که چرا والدین همواره دوست دارند این فیلم را همراه با بچه های خود ببینند. این پیام حاوی ارزش دادن به نهاد خانواده است؛ ارزشی که هیچ گاه زایل نمی شود.
مترجم: حمید گرشاسبی
شناسه نقد :2536107
منبع: ماهنامه فیلم نگار
هنوز کسی برای این مطلب نظری نگذاشته است. اولین نفری باشید که نظر میدهید
« دوروتى » ( گارلند ) كه در مزرعه اى در كانزاس نزد خويشاوندانش زندگى مى كند ، در اثر گردبادى به سرزمين هايى بر فراز ابرها و آن سوى رنگين كمان مى رود...