: زن جوانی معروف به «عروس» زمانی عضو یک گروه از آدمکشهای زن بسیار حرفه ای بوده، تا این که بین رهبر گروه و سایر آدمکشها به او خیانت کرده و...
19 آذر 1395
زن جوانی معروف به «عروس» زمانی عضو یک گروه از آدمکشهای زن بسیار حرفه ای بوده، تا این که بین رهبر گروه و سایر آدمکشها به او خیانت کرده و در روز عروسی اش به او حمله می کنند. چهار سال بعد، عروس از حالت اغمای ناشی از گلوله ای که در جریان آن حمله به سرش شلیک شده، بیرون می آید و قسم می خورد که انتقام خود را از ارباب سابق و سایر قاتلان بگیرد.
1. در عنوان بندی آغازین فیلم و در کنار اسم تعدادی از بازیگرها، چند شماره ذکر شده. این شماره ها مطابق با فهرستی است که شخصیت اصلی فیلم بیل را بکش که اوماتورمن نقشش را بازی می کند، برای کشتن دشمنانش تهیه کرده است. طرح اصلی فیلمنامه تارانتینو هم دقیقا همین است. ساده ترین طرحی که بتوانید فکرش را بکنید؛ قهرمان می خواهد انتقام بگیرد.
«انتقام» یکی از پرطرفدارترین و تأثیرگذارترین تمهای تاریخ نمایش است. یک مایه جذاب که از طریق آن می شود پرده سینما را از احساس انباشت. اگر نویسنده و فیلمساز بتوانند تماشاگر را با انتقام گیرنده همراه کنند،آن وقت همه چیز حل می شود.بیننده قهرمان را درک می کند و تا انتهای قصه همراهش می رود. تعلیق و اکشن هم که در ذرات چنین داستانی وجود دارد. مجموعه فیلمهای آرزوی مرگ با بازی چارلز برانسون، با تکیه بر این مضمون دو دهه دوام آوردند و با موفقیتهایشان راه را برای تعداد زیادی فیلم که ماجرای انتقام شخصیت اصلی را در مرکز داستانشان قرار داده بودند، باز کردند.
افسون تماشای فیلمی درباره انتقام شاید به خاطر فردگرایی مفرطی است که در ذات آن نهفته است. مردمی که با مشکلات فراوانی در زندگی اجتماعیشان روبه رو هستند و شخصیت و وجودشان را در این میانه له شده می یابند و متوجه هستند که برای رسیدن به هر آرزویی و احقاق هر حقی، مجبورند به نهادهای پذیرفته شده اجتماعی از قبیل پلیس و کلانتری مراجعه کنند؛ از این که بر پرده سینما با قهرمانهایی روبه رو می شوند که بی هیچ ترسی، شخصاً روزگار دشمنانشان را سنگ می کنند، لذت می برند و ماجراهای زندگی اش را پی می گیرند. درست به همین دلیل است که در روزگار سرخوردگیهای اجتماعی، تماشای فیلمی با مایه انتقام حسابی می چسبد. قسمت اول بسیار موفق مجموعه فیلمهای آرزوی مرگ، در دوران سرخوردگی و بی هدفی و گیجی اجتماعی اوایل دهه هفتاد آمریکا ساخته شد و فیلم قیصر ساخته مسعود کیمیایی هم که از مایه انتقام خیلی خوب استفاده کرده بود و در زمان خودش فروش خیلی زیاد داشت،در نارضایتیهای اواخر دهه چهل شکل گرفت.
کوئنتین تارانتینو هم با ساخت اکشن بسیار سریع بیل را بکش، قصد داشته تماشاگرش را برای دقایقی روی صندلی سینما میخکوب کند. او فیلمی پر از حرکت و موسیقی، با ریتمی پر تنش و سریع ساخته تا به قول خودش تماشاگر را با سینمای ناب آشنا کند و برای چنین هدفی هیچ انتخابی بهتر از قصه یک انتقام نداشته است.
2. در مورد بیل را بکش، با طرح داستانی بسیار کم رنگی روبه رو هستیم.برخلاف فیلم قبلی تارانتینو یعنی جکی براون، بیل را بکش به هیچ وجه فیلمی شخصیت پردازانه نیست. در اینجا هر پیرایه ای که از تأثیر سکانسهای اکشن فیلم،کم می کرده حذف شده است.تارانتینو جایی گفته که اگر می خواست به ساخت فیلمهای شخصیت پردازانه ادامه دهد، کم کم با فیلمهای پیرمردانه ای روبه رو بودیم که کارگردانش سینما را بسیار جوان و شاداب شروع کرده بود. این است که در بیل را بکش، چندان چیزی از شخصیت اصلی فیلم و دشمنانش نمی دانیم. اگر قرار به انتقال چنین اطلاعاتی از طریق داستان بود، آن وقت دیگر اغلب دقایق این فیلم عجیب و غریب و شیرین، به سکانسهای اکشن اختصاص نمی یافت. پس باید تنه اصلی داستان، بسیار لاغر از کار دربیاید تا کارگردان فرصت مانورهای سرخوشانه اش برای تعبیه این سکانسهای اصلی طولانی را بیابد.درست به همین دلیل بود که تارانتینو باید طرحی انتخاب می کرد که خیلی زود تماشاگر را درگیر خودش کند و باعث ارتباط او با شخصیت اصلی داستانش شود و مایه همیشه جذاب انتقام، این فرصت را در اختیار او قرار داد، تنها سکانس شخصیت پردازانه فیلم، مربوط است به شخصیت «او-رن»، جایی که متوجه می شویم وقتی او یک طفل معصوم بوده، پدر و مادرش به وسیله آدم بدها کشته شده اند و به همین دلیل وقتی بزرگ شده، این قدر خونخوار از آب درآمده است. اما تمام ماجرا فقط یک شوخی به نظر می رسد. چون این دلایل دیگر خیلی کلیشه ای و پیش پا افتاده شده اند و تارانتینو هم در ادامه داستانش هیچ استفاده ای از این شخصیت پردازی نمی کند و از همه مهمتر تمام این سکانس به صورت انیمیشن ساخته شده است. طرح این اطلاعات برای شخصیت او-رن، بیش از هر چیز به این دلیل مفید است که تارانتینو توانسته یک سکانس اکشن جذاب دیگر بسازد و به این بهانه به سراغ یکی دیگر از منابع الهامش یعنی انیمیشنهای ژاپنی برود. این تنها چیزی است که در ساخت این فیلم اهمیت دارد.
3. تماشاگر موقع تماشای بیل را بکش، خیلی زود به درون داستان پرتاب می شود. سکانس قبل از عنوان بندی، زنی را نشان می دهد که مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. این تمام زمینه چینی فیلمساز برای زیرسازی داستان فیلم است. اگر اطلاعاتی بیش از این درباره شخصیتها و موقعیتها و انگیزه های این آدمها می داشتیم،آن وقت تماشاگر از فیلمساز انتظار داشت که پاسخ نیازهایش را بدهد و نقاط مبهمی را که در آغاز فیلم برای او شکل گرفته بود،روشن کند. تارانتینو به این ترتیب کمترین توقع را در ذهن تماشاگرش ایجاد می کند و در عوض با حذف زمینه های شخصیتی آدمها کاری می کند که مخاطبش با یک درام دو قطبی خیلی ساده روبه رو شود. بیل آدم بد است و شخصیت عروس آدم خوب داستان. ما حتی اسم زن را هم نمی دانیم و در سراسر داستان او را با عنوان «عروس» می شناسیم. فقط می دانیم که به او ظلم شده و از طریق این طرح بارها تکرار شده که این قدر برای ما آشناست، می خواهد انتقامش را بگیرد.ساختار فیلم هم بر همین پایه و اساس بنا شده است. بیل را بکش در نگاه اول مجموعه چند سکانس متوالی از انتقام گرفتنهای متعدد قهرمانش است. لابد به همین دلیل است که تارانتینو در این فیلم یک ساختار اپیزودیک را پی گرفته است. به این ترتیب فیلمساز توانسته هماهنگی بیشتری میان این صحنه های کاملا متفاوت ایجاد کند و از شر ساخت پاساژهایی برای ارتباط برقرار کردن میان صحنه های اکشن و پر زدو خورد فیلم، راحت شود. این فیلمنامه ای است که با هدف هر چه زودتر رفتن به سمت اصل ماجرا نوشته شده و اصل ماجرا هم که اینجا همان صحنه های اکشن است.
پس برای دنبال کردن داستان بیل را بکش لازم نیست از هوش چندانی بهره ببرید یا تلاش فراوانی به خرج دهید. اینها حرفهایی است که درباره پالپ فیکشن، معروفترین فیلم تارانتینو به هیچ وجه نمی شود به کارشان برد. در آن فیلم پیچ و تابهای داستانی، بخش اصلی جذابیت اثر را تشکیل می دهند. جنبه های تماتیک چنین ترفندی را که کنار بگذاریم، آن وقت متوجه می شویم که تارانتینو با شکستن زمان در پالپ فیکشن،به نتایج دراماتیک جذابی هم رسیده و توانسته تماشاگرش را با خودش همراه کند.مثلا وقتی نتیجه کار گلوله های شلیک شده به سمت وینسنت و جولز را نشان نمی دهد و روشن کردن ماجرا را به تعویق می اندازد،موفق می شود به تعلیق جذابی در قلب داستانش شکل دهد. یا وقتی وینسنت را پس از مرگش در ادامه یکی از ماجراهای ابتدای فیلم به تماشاگرش نشان می دهد، به لحاظ تماتیک به نتایج بسیار جذابی دست پیدا می کند. پالپ فیکشن، فیلمی است که بر اساس روابط بین شخصیتها و انگیزه های ظاهراً بی ریشه و فاقد پس زمینه آنها شکل می گیرد. اما در مورد بیل را بکش، به کار بستن چنین ترفندهایی باعث می شود که حواس تماشاگر از پیگیری ماجراهای اکشن طولانی مدت فیلم پرت شود و بخشی از انرژی اش صرف سردرآوردن از داستان فیلم شود. هر فیلمی هدف خاص خودش را دارد و هدف تارانتینو در بیل را بکش با هدفش در پالپ فیکشن کلی فرق می کند. به همین دلیل است که تمام فیلمها را نمی شود با یک منطق خاص سنجید.درباره فیلم دیگری به غیر از بیل را بکش. همه چیز فرق می کند. آن وقت شاید اطلاعات اندک ما درباره شخصیتها به ضعف عمده فیلم تبدیل شود و مثلا اگر ریشه های انگیزه بیل برای آزار و اذیت شخصیت «عروس» برای تماشاگر مشخص نشود، ساختمان داستان به هم بریزد. البته در بیل را بکش هم با یکی دو شکست زمانی مواجه ایم، اما پیگیری ماجرا به هوش و دقت نظر چندانی بستگی ندارد. تارانتینو ماجرای انتقام دوم را اول روایت می کند و بخشی از ماجراهای مربوط به برخاستن زن از حال اغما را در این قسمت می بینیم، اما به نظر می رسد که تارانتینو از این طریق خواسته داستان را بی هیچ حرف اضافه ای از میانه اش شروع کند،از جایی که بهانه اصلی ساخته شدن این فیلم دلپذیر است؛از آغاز یک سکانس اکشن. اطلاعات اندکی هم که از میانه همین مبارزه به تماشاگر منتقل می شود، برای پیگیری این داستان لاغر از سوی تماشاگر کافی است تا این که صحنه بعدی شروع شود و به سراغ گذشته زن و سپس یک سکانس اکشن طولانی دیگر برویم.
4. تارانتینو در بیل را بکش، از یک حربه قدیمی فیلمنامه نویسی استفاده کرده است. این که جای شخصیتهای داستان را با یکدیگر عوض کند.به این ترتیب او موفق شده به داستان تکراری انتقام،رنگ و جلای تازه ای ببخشد. منظورم از این تغییر و جابه جایی، قرار دادن یک زن به عنوان عنصر انتقام گیرنده داستان است. چنین داستانهایی معمولاً برای شخصیتهای مرکزی مرد نوشته می شدند. به خصوص اگر قرار بود با یک اکشن پر و پیمان طرف باشیم. اما در اینجا همه چیز فرق می کند. کسی که قرار است پی اسلحه برود و فنون نظامی را یاد بگیرد و دخل همه آدمها را درآورد، یک زن شکننده است و اوماتورمن هم در این نقش طوری ظاهر می شود که بعد زنانه غریبی به داستان می بخشد. در تمام مدتی که ماجراهای خارق العاده قهرمان فیلم را دنبال می کنید،قهرمانی که یک تنه صد، صد وپنجاه نفر را می کشد،امکان ندارد فراموش کنید که بار همه این ماجراها بر دوش یک زن است. این نکته ای است که بیش از آن که از طریق فیلمنامه شکل گرفته باشد،به کمک پرداخت کارگران و نوع بازی تورمن قوام یافته و اصلاً این طور که معلوم است فیلمنامه برای اوماتورمن همین قدر در نوشته شدن این فیلمنامه صاحب خیر بوده است که کوئنتین تارانتینو. و این را هم می دانید که کارگردان یکی دو سال ساخت فیلم را عقب انداخت تا تورمن توانایی فیزیکی حضور در چنین اکشنی را بیابد. آخر او نمی توانست به جای تورمن از بازیگر زن دیگری استفاده کند. تارانتینو همچنین برای جلوگیری از یکنواخت شدن فیلم و دلزده شدن بیننده، از تغییر لحنهای جذابی در فیلمنامه اش سود می برد. فیلمنامه تارانتینو از طریق این تغییر لحنهای جزئی و گذرا جان تازه ای می گیرد و گارد تماشاگرش را می شکند تا بیننده فکر نکند که فیلمساز، این ماجراهای حیرت انگیز جنگ یک زن با دهها مرد مسلح را جدی گرفته است. یکی از این تغییر لحنها جایی است که دو زن در ابتدای فیلم با تمام وجود با هم می جنگند تا بالاخره یکیشان کشته شود که ناگهان در میانه مبارزه. دخترک احتمالاًمعصوم زن وارد می شود و همه چیز تغییر می کند. مورد دیگر هم جایی است که «عروس» بعد از کشتن یک عالمه مرد سبیل کلفت، تصمیم می گیرد به شکلی مادرانه و با شمشیر، پسرکی را که تنها بازمانده خیل مردان است، ادب کند. پس عوض شمشیربازی، پسر را روی زانوانش خم می کند و با اسلحه اش چند ضربه به باسن او می زند. از سوی دیگر بسیاری از عناصری که درفیلمنامه وجود دارد بیش از آن که از دنیای واقعی سرچشمه گرفته باشد، برآمده از دنیای خیالی سینماست. پس برای فهم کامل فیلمنامه باید الگوهای اصلی فیلم و منبع ارجاعهایش را شناخت و این چیز جدیدی در آثار تارانتینو نیست. او در مصاحبه هایش هم با افتخار تمام به چنین مواردی اشاره می کند و با دقت آن چه را که موقع نوشتن فیلمنامه از فیلمهای دیگران بلند کرده،با دقت تمام یکی یکی بر می شمارد.کاربه جایی رسیده که گفته می شود تارانتینو در فیلمنامه دکوپاژ شده، برای رسیدن به هدف مورد نظرش به جزئیات این تأثیرگیری هم اشاره کرده است. این که مثلا اینجا یک زوم سریع برادران شویی می خواهیم و این قسمت یک حرکت دوربین متعلق به فلان فیلمساز.
با این حال تمام آن چه در این فیلم می بینید،ادامه کارهای پیشین استاد نیست. تارانتینو به شکل غیر قابل باوری موفق شده به بیل را بکش چهره دیگری از خودش نشان ما بدهد. برای کارگردانی که برای گفت و گوهای دو نفره اش معروف است، بیل را بکش فیلمی است که آدمها در آن خیلی کم حرف می زنند و همه چیز تقریباً به تصویر و حرکت محدود شده است. کمتر فیلمنامه نویسی در تاریخ سینما به خودش اجازه این مقدار تغییر ژانر در دو فیلم متوالی داده است. تنها سکانس تارانتینویی فیلم شاید مربوط به اولین دیدار «عروس» و مرد شمشیرساز است. جایی که آنها درباره طرز تلفظ کلمه های ژاپنی حرف می زنند و ناگهان متوجه می شویم که استاد شمشیر باز- که البته در این لحظه فکر می کنیم یک کافه دار معمولی است - چه احترام عمیقی نسبت به زن پیدا کرده است. و این شباهتها مال قبل بود. بعد از تماشای بیل را بکش، تلقی مان از یک داستان تارانتینویی حسابی تغییر کرده است.
یک عروس بعد از کمای طولانی، بیدار میشود. اثری از بچه ای که قبلا در شکم داشته نیست. تنها چیزی که در ذهن دارد، انتقام گرفتن از تیم قاتلینی است که به او خیانت کردند، تیمی که خودش هم زمانی عضو آن بود.