به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
«وقتی برگشتم» را می توان فیلمی خاطره بازانه و نوستالژیک دانست و چنین فیلم هایی عموماً با دو برخورد از سوی تماشاگران مواجه می شوند؛ برخی تماشاگران این فیلمها را پس می زنند و برخی به شدت با آن ها ارتباط برقرار می کنند. از نمونه های موفق تر این چنینی می توان «در دنیای تو ساعت چند است؟» را نام برد. نگارنده، به سبب علاقه به «گذشته» و «نوستالژی» طرفدار چنین فیلم هایی است اما «وقتی برگشتم» به چند دلیل نمی تواند توقعات مخاطب را به طور کامل برآورده کند:
فیلم، تک سکانس های خوبی دارد. حتا می توان گفت داستانِ هر یک از کاراکترهای فیلم به خودی خود جالب و کنجکاوی برانگیز است اما آن چه به فیلم لطمه وارد می کند عدم انسجام سکانس ها و درست چفت و بست نشدن آن ها به یک دیگر است. به درستی نمی توان قضاوت کرد سرچشمه ی این ایراد متوجه تدوین فیلم است یا فیلمنامه ی آن اما شاید هر دوی این بخش ها به کار لطماتی وارد آورده اند. فیلمساز سعی بر آن داشته تا با نقب به گذشته وسرک کشیدن به داستانک های شخصیت های فرعی، پازل شخصیتی و فراز و نشیب های زندگی شخصیت اصلی یعنی بهرام (با بازی خوب رضا کیانیان) را تکامل بخشد اما در این کوشش به موفقیت نمی رسد زیرا بخش های فرعی کار به درستی به هم نمی چسبند و کلِ واحدی را پدید نمی آورند و گاه ورود به زندگی و دنیای برخی کاراکترها امری زائد و بیهوده به نظر می رسد.
توجه به مضامینی همچون «عشق» و «حسرت» از مولفه های آشنای فیلم هایی با این سبک و سیاق است که در کار وحید موساییان نیز رعایت شده است اما در «وقتی برگشتم»، گاه این عناصر حالتی تصنعی به خود می گیرند و جنسشان از واقعیت به دور می شود. کلیشه ها نیز به فیلم آسیب رسانده اند؛ مثلاً قرار گرفتن نسترن (با بازی بیتا فرهی) در کنار داریوش (سروش صحت) نامزد چرب زبان و مکارش که در تقابل با تنهایی ها و پشیمانی های بهرام بابت از دست دادن او قرار می گیرد وجهه ای کلیشه ای دارد که دست کم می توانست به شکل دیگری در کار گنجانده شود.
یکی دیگر از نکات قابل ذکر گم شدن شخصیت اصلی فیلم در نیمه های راه است. فیلم از زاویه ی دید و به روایتِ بهرام آغاز می شود اما در میانه های راه (مخصوصاً بعد از تصادف و به کما رفتن او) گویی شخصیت اصلی گم می شود. حالا نقش فرنگ خانم (احترام برومند) پررنگ می شود و به نحوی داستان می شود داستان او! کاملاً پیداست ایده ی اصلی فیلمساز چه بوده و می خواسته چه هدفی را دنبال کند و حتا چارچوب مد نظر او نیز مشخص است؛ قرار بوده با رفت و آمدهایی از گذشته به حال و بالعکس، تعمیم دنیای ذهنی و فکری آدم ها به فیلم ها و گلچینی از مهم ترین وجوه شخصیتی-فکری کاراکترهای مختلف شخصیت بهرام به تکامل رسد و او را با تمام زوایای وجودی اش که از گذشته نیز وام گرفته اند بشناسیم اما کار در اجرا با آن چه از اول می بایست شکل می گرفته فرق دارد. زنجیرهای ارتباطی صحنه های فیلم با یکدیگر سست شده اند و فیلم باورپذیر نیست.
اما «قشنگرنگ» نکات مثبتی هم دارد. بهره گیری از روابط بینامتنی در فیلمنامه به چشم می خورد؛ درواقع همین عشق فیلم بودن بهرام و داشتن آن کتابخانه ی غنی موجب آن می گردد که ظرایفی از همان فیلم ها و داستان ها به متن فیلم وارد شود که کار را از یکنواختی درمی آورد و توجیهی برای روشنفکر بودن کاراکتر ارائه می دهد. دغدغه های روشنفکرانه ی شخصیت هایی مثل بهرام و نسترن شباهتی به پزهای بورژوامآبانه ی برخی فیلم های دیگر پیدا نمی کند و از جنس واقعیت است. به عبارتی فیلمساز در شخصیت پردازی موفق عمل نموده و رفتارهای کاراکترها با درونیات آن ها جور است. تقابل شخصیت دو پسرخاله، یعنی بهرام و حمید (افشین هاشمی) خوب از آب درآمده است و علاقمندی آن ها به یکدیگر در عین تفاوت هایشان از بخش های مثبت کار است. البته کاراکتر فرا (رعنا آزادی ور) تا حدودی منفعل است. پیداست او با پدرش مشکلاتی دارد اما این مشکلات هرگز باز نمی شوند و در انتها نیز مخاطب دلیل این همه اختلاف او با پدرش را درک نمی کند؛ ضمن آن که این شکل از اختلافات عموماً در دوران بلوغ یا عنفوان جوانی رخ می دهد و فرا که دختری سی و چند ساله با یک تجربه ی طلاق است می بایست پختگی بیشتری در تصمیمات و رفتارش داشته باشد. داریوش، نامزد نسترن نیز به باور من در حد یک تیپ باقی می ماند و نمی تواند شخصیت باثبات و باورپذیری را ارائه دهد که زن عاقل و باتجربه ای همچون نسترن عاشقش شود و بخواهد با او ازدواج کند.
فضاسازی کار خوب و باورپذیر است. خوشبختانه، علیرغم بالا رفتن مخارج کار، فیلمساز برای بخش های خارجی فیلم حقیقتاً به کشورهای فرانسه و امارات سفر کرده است. صحنه هایی که می بایست در کیش فیلمبرداری می شدند حقیقتاً در کیش فیلمبرداری شده اند و همه ی این ها به درآمدن فیلم کمک کرده است. طراحی خوب صحنه و لباس، فضای فراواقع گرایانه و ذهنی مد نظر کارگردان را تا حد زیادی به منصه ظهور می رساند. بازی بازیگران خوب است، خصوصاً بازی هایرضا کیانیان، ااحترام برومند، منظر لشکری و بیتا فرهی. افشین هاشمی نقش هایی مشابه این را ایفا کرده اما این مسئله از ارزش کارش نمی کاهد. لادن مستوفی نیز حضوری کوتاه اما موثر در فیلم دارد. با این حال همچنان شخصیت های زائدی هم در فیلم به چشم می آیند، از جمله فردوس و گل آفتاب که بود و نبودشان تفاوت چندانی در داستان فیلم ندارد.
نباید فراموش کرد که «وقتی برگشتم» ایده ی اولیه ی خوبی دارد؛ همان طور که گفتم خیلی ها از جمله خود من از تماشای فیلم هایی با این حال و هوا لذت می برند اما همه ی این ها به شرطی اتفاق می افتد که فیلم درآمده باشد؛ مثل فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» که داستان آن مدام از حال به گذشته در رفت و آمد بود، همه در آن فرانسه حرف می زدند، شخصیت اصلی فیلم از فرنگ برگشته بود، لوکیشن ها نمودی از سانتی مانتالیسم را با خود به همراه داشتند اما فیلم از بافت و جنس زندگی بود و بنابراین توی ذوق نمی زد، همه چیزش واقعی به نظر می رسید و سکانس های آن با هم جور و به هم متصل بودند.
موسیقی متن فیلم «وقتی برگشتم» تا حدودی بیانگر دنیایی فانتزی ست و احتمالاً سعی بر آن دارد تا به سمت و سوی تلخی نگراید و به فراواقعگرایی موجود در فیلم دامن زند اما به باور من حجم آن کمی زیاد از حد بود و بر فیلم سنگینی می کرد.
نکته ی دیگر این که فیلم واقعاً داستانِ کیست؟ بهرام و زندگی گذشته اش یا مادر و خاله ی او (قشنگ خانم و فرنگ خانم)؟