به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
نام من گلادیاتور است
فیلم مؤثر و به یادماندنی آقای ریدلی اسکات یک اثر شاعرانه است در سوگ پهلوانی.مرثیهء تأثیرگذاری است که قصد ندارد حرف جدیدی بزند؛حرفی که میزند قدیمی است،بسیار قدیمی،اما لحن و ساختار فیلم برای ایجاد این تأثیر بسیار جذاب و تحسینبرانگیز است.همهء عناصر داستانی و اجزای شکلدهندهء فیلم در تناسبی متعادل به سر میبرند:خشونت و تأکید بر جزئیات جنگها و درگیریها نه آنقدر زیاد است که مثل اکشنهای درجه دو چندشآور باشد و نه آنقدر ضعیف است که درام را ناقص کند،صحنههای عاشقانه و لحظات عاطفی همان هستند که باید باشند،اوج و فرود داستان و پیچیدگیهای دراماتیک لحن روایت را به هم نمیریزند و پرداخت تصویری کارگردان کاملا در خدمت بیان مضمون حماسی اثر است و بر هر بخش از داستان همانقدر تأکید میکند که لازم است.
عوامل فیلم جدا فوق العادهاند:پیش از همه باید از موسیقی با شکوه هانس زیمر و همکارش یاد کرد و از راسل کراو که چه درخشان است و ریچارد هریس و الیور رید که انتخاب و بازیشان بر اعتبار فیلم افزوده و یواکین فونیکس و کانی نیلسن کمتر شناخته شده که عالیاند.فیلمبرداری فیلم هم که کار شاقی بوده است آبرومند است و خصوصا نورپردازی صحنههای داخلی بسیار دیدنی و متفاوت با نمونههای سابق است.
اما آنچه بیش از این حرفها اهمیت دارد تأثیر فوق العادهء فیلم بر تماشاگر و برانگیختن نوعی حس و حال سلحشورانه است که پس از مدتها تماشای فیلمهای سیاهی که دربارهء فلاکت روزگار کنونی ساخته شدهاند،کاملا غافلگیرکننده است.«گلادیاتور»داستان سادهای دارد:شوالیهای که قهرمان بیهمتای جنگهای عظیم است به جرم خوب بودن و نیکسرشتی،مورد خشم کفتارهای جاهطلبی قرار میگیرد که میخواهند در طرفة العینی خودش و خانوادهاش را از دم تیغ بگذرانند.او پهلوانانه رودرروی همه میایستد و علیرغم همهء دسیسهها و توطئهها انتقامش را میگیرد.این قصه، قصهای قدیمی است و صدها بار در سینما و ادبیات و تئاتر و موسیقی روایت شده،اما سازندگان«گلادیاتور»بار دیگر توانستهاند پهلوانی را نشان ما بدهند که وقتی نزدیک است پیکر بیجانش بر زمین بیفتد،کم مانده دق کنیم.«گلادیاتور»داستان مردی غمگین است، حکایت یک مرد مرده،روح خستهای که امیدوار است انتقامش را در همین دنیا بگیرد و اگر نتوانست در آن دنیا،و به گمانش میان این دو دنیا فاصله چندانی نیست،کافی است سر بچرخاند تا زن و فرزندش را در میان درختان کبود و علفزارهای رنگپریده ببیند و با دستان خستهاش گندمهای آمادهء درو را نوازش کند. «گلادیاتور»خوب ساخته شده و از آنجا که فیلم متقلب و متظاهرانهای نیست،در طول زمان مخاطبش را خواهد یافت و سالها بعد خواهند گفت ریدلی اسکات در سال 2000 حماسهای منقلبکننده ساخت که در زمان خودش به اندازهء کافی قدر ندید.
مردی که زیاد میدانست
قرار بود در پروندهء ریدلی اسکات که در این شماره میخوانید، نقد بلندی دربارهء«گلادیاتور»بنویسم و داشتم دنبال شناسنامهء فیلم میگشتم که در آرشیو خانگی به شمارهء 257 ماهنامهء فیلم برخوردم که نام«گلادیاتور» به عنوان یکی از فیلمهای معرفی شده در صفحات «سینمای جهان»ذکر شده بود.شناسنامهء فیلم در ابتدای یک نقد یکصفحهای آمده بود.علاقهمند شدم این نقد را بخوانم تا بدانم نظر آقایی که چند سال است گردانندهء این صفحات است دربارهء فیلمی که بسیار دوست میدارم چیست.از آنجا که بنده به وقت و حوصلهء شما احترام میگذارم و صفحات مجلهء نقد سینما هم محدود است،ناچارم شما را از مطالعهء این یک صفحه نوشتهء حیرتانگیز و عبرتآموز محروم کنم،اما خواهش میکنم به برگزیدهای از جملاتی که این آقای محترم در توصیف فیلم«گلادیاتور»نگاشته توجه فرمایید.سعی میکنم نقل به مضمون نکنم و حتی المقدور عین جملات ایشان را به رؤیت شما برسانم،شما هم عنایت کنید و به تکتک کلمات و تعابیر و استدلالها دقت کنید و بدانید که در حال از سر گذراندن تجربهء عجیبی هستید:
1.فیلمهای عظیم حماسی آمریکایی که در اوایل دههء 1950 با تقلید از نمونههای ایتالیایی شکل گرفتند،اغلب توخالی بودند و بهندرت فیلم و فیلمسازی پیدا میشد که مضمونهایی امروزی یا اندیشمندانه را مطرح کنند.»
2.«گلادیاتور»پس از چند دهه،چیزی برای فاصله گرفتن از نمونههای درجه دوم این نوع[سینما]ندارد،چه رسد به آنکه بخواهد حرف تازهای بزند یا فرم تازهای عرضه کند.همان صحنههای «عظیم»و کشتارهای عجیب و غریب(که خشونتی امروزی را هم یدک میکشند)،همان بازیهای غلو شده و اپرایی(راسل کراو بسیار کوشش میکند تا از کلیشهء امثال کرک داگلاس،استیون بوید و چارلتن هستن رها شود،اما مگر فیلم جایی برایش باقی گذاشته است؟)و همان کشدادنها و«حماسه»ساختنها و شهوت قدرت را در کنار رمانسهای ارزان و مقوایی به نمایش گذاشتن...»
3.«گلادیاتور»در واقع اکشنی کلاسیکنما با پرداختی حماسی است که بیشتر شبیه«نجات سرباز رایان»است تا«سقوط امپراتوری روم»...»
4.این فصل پایانی فیلم است و احتمالا تماشاگر دو ساعت و نیم به خودش میپیچد تا به این صحنه برسد.بیتعارف میشود امکاناتمان و کوبریک را در دههء 1960 برای خلق حماسه،با امکانات امروز اسکات سنجید تا به شکست فاحش حماسهء عریض و طویل او پی برد.هرچند که اساسا ضرورت پرداختن به چنین قصه و پروژهای جای بحث دارد.»
5.تجربهء تلخی است که تماشاگر با دیدن«گلادیاتور»دلش برای دیدن فیلم آنتونی مان تنگ شود.شکست از این بالاتر؟ خب،نظرتان چیست؟احتمالا منتظرید تا پس از نقل این حرفها،توضیحاتی بدهم و به اصطلاح«نقدنقد» بنویسم.همین قصد را هم داشتم و خصوصا میخواستم به اطلاعتان برسانم این مطلب در مردادماه سال 79 نوشته شده و در آن زمان فقط کپی پردهء دزدی بدقوارهء«گلادیاتور»به ایران رسیده بود و آدم وقتی در کنار هشتصد جور شغل اصلی و فرعی به معتبرترین نشریهء سینمایی کشور هم قول داده باشد که دوازده صفحه سینمای جهانشان را پر کند،و خیلی هم دلش بخواهد«به روز»باشد و تکلیف فیلمهای آن سوی مرز را در همان اولین روزهای نمایش معلوم کند،عاقبتش این میشود که همان کپی له و لورده را از دوستانش قرض کند و یک شب با عجله و هول و هراس از دیر رسیدن مطلبش به مجله، نوار را سروته کند و اولین مهملاتی را که به ذهنش میرسد بنویسد و بدهد دست مردم و برود پی کارش.اینطوری است که در میان خواب و بیداری آخر شب و در شرایطی که دیالوگهای فیلم نامفهومند،منتقد ارجمند مرتب به خودش میپیچد تا فیلم تمام شود و حتی از اینکه دو ساعت و نیم است خشمگین میشود و آنوقت در نوشتهء بیبدیلش مرتب خودش را جای تماشاگری میگذارد که فیلم را در سالن سینما و در شرایط استاندارد و با درک گفتوگوهای آدمها تماشا کرده و نتیجه میگیرد«تماشاگر»دو ساعت و نیم به خودش میپیچد تا فیلم تمام شود!و اینطوری است که به نظرش میرسد بازیهای فیلم«گلادیاتور»اپرایی است(واقعا چیزی مهملتر از این در عمرتان شنیده بودید؟)و رمانسش مقوایی است و شبیه«نجات سرباز رایان»است و از همه حیرتانگیزتر اینکه در ضرورت پرداختن به چنین پروژهای تردید میکند!بیچاره کمپانی دریم ورکز که چه مشاور عالیقدری را از دست داده است! اما نه!لازم نیست از این حرفها بزنیم.یعنی راستش در ابتدا قصد داشتم کل نوشته را از این جهت موشکافی کنیم و ببینیم ایشان این حرفها را از کجا آورده و مثلا«کشدادن»در داستانی که با این مهارت پرداخت شده چه معنایی دارد که...به لطف پروردگار شاهد از غیب رسید!
ماجرا از این قرار است که آنقدر از اظهارنظرهای این آقا حیرتزده شدم تا کمکم دچار این تردید شدم که شاید بندهء خدا قصه را درست نفهمیده و این شد که برای حل مشکل به خلاصه داستان ابتدای مطلب رجوع کردم و آنگاه...
این یکی دیگر قابل مقایسه با اظهارنظرهای قبلی نیست!ابتدا با قدری تلخیص بخوانید،تا دوباره خدمتتان برسم: «ژرمانیا،سال 180 پس از میلاد.ارتش روم به رهبری ژنرال ماکسیموس آخرین گروه از بربرها را که در مقابل روم ایستادگی میکنند،شکست میدهد.مارکوس اورلیوس،امپراتور سالخورده روم،ماکسیموس را نگهبان روم لقب میدهد و کومودوس،پسر توطئهگر مارکوس،از ماکسیموس میخواهد تا با او بیعت کند و در خدمت جمهوری باقی بماند اما او قبول نمیکند.کومودوس برای آنکه زودتر به تاجوتخت برسد،پدرش را میکشد و بلافاصله دستور اعدام ماکسیموس و همسر و پسرش را صادر میکند. ماکسیموس فرار میکند...
بیعلاقگی کومودوس به زمامداری باعث خشم گراکوس سناتور میشود.او که سودای احیای جمهوری را در سر دارد،پس از پیبردن به سرشت خبیث کومودوس که آدمکش و زناکار است، خواهرزادهء او،لوسیوس را برای پادشاهی پیشنهاد میکند...کومودوس سرمست از پیروزی،تصمیم به مبارزه با ماکسیموس میگیرد و در میدان زخمهای مرگباری بر بدن او وارد میکند.باوجوداین ماکسیموس،کومودوس را در نبرد میکشد و...»
خب،حالا نظرتان چیست؟اگر فیلم«گلادیاتور»را دیدهاید و داستانش را هم با جزئیات کامل فهمیدهاید که پس از خواندن این خلاصه داستان به دلپیچه دچار شدهاید.واقعا کسی که فکر میکند داستان«گلادیاتور»چنین چیز ابلهانهای است تقصیری ندارد که آن تفسیرها را سر هم کند.در واقع مشکل از جای دیگر است.اما اگر فیلم را ندیدهاید یا از جزئیاتش بیخبرید،لطفا دقت بفرمایید: 1.مارکوس اورلیوس(امپراتور سالخورده)پس از جنگ در ژرمانیا هیچگونه لقبی به کسی نمیدهد،بلکه از ماکسیموس در خواست میکند به عنوان امپراتور آینده در خدمت روم باشد. ماکسیموس مهلتی میخواهد تا در مورد این پیشنهاد فکر کند و کومودوس که متوجه میشود پدرش،ماکسیموس را به او ترجیح داده،پدرش را میکشد تا نتواند این تصمیم را عملی کند.تقاضای بیعت کومودوس از ماکسیموس هم پس از این حادثه رخ میدهد، وگرنه در شرایطی که همهچیز عادی است او به چه دلیل باید از ماکسیموس تقاضای بیعت کند؟بنابراین یکی از مسائل اساسی فیلم تا پایان این است که کومودوس مقام امپراتوری را که در واقع به ماکسیموس تعلق یافته،با پدرکشی غصب کرده است و این نکتهای است که دوست ارجمند ما به کلی نفهمیده! 2.کومودوس از ماکسیموس درخواست نمیکند در خدمت جمهوری باقی بماند،چون اصلا«جمهوری»در کار نیست و اصلا یکی از مسائلی که امپراتور سالخورده با پسرش در مورد آن اختلاف نظر دارد تبدیل امپراتوری روم به جمهوری است.کومودوس اعتقادی به جمهوری ندارد و با نظر پدرش و سناتورها در این خصوص مخالف است.
3.کومودوس به زمامداری بیعلاقه است؟!جل الخالق!دوست ما این یکی دیگر از کجا آورده؟واقعا هم فیملی که در آن یک نفر پدرش را بکشد تا به حکومت برسد و از فردایش به زمامداری علاقه نشان ندهد،تماشاگر را به خود میپیچاند و بازیهایش اپرایی میشود،ولی از بخت بد دوست ما نام چنین فیلمی«گلادیاتور» نیست!کومودوس به زمامداری علاقهمند است و بدجوری هم علاقهمند است،اما مشکل در اینجا ختم نمیشود:سناتور گراکوس به دلیل اختلاف نظر بر سر جایگاه و اهمیت مجلس سنا با کومودوس درگیر میشود و به دلیل توهین کومودوس به سنا خشمگین میشود. خب،متاسفانه باز هم مشکل در اینجا ختم نمیشود:در هیچ کجای فیلم گراکوس سخنی دربارهء اینکه اعتقاد دارد کومودوس آدمکش و زناکار است بر زبان نمیآورد!
4.منتقد گرامی عقیده دارد گراکوس،خوهرزادهء کومودوس (لوسیوس)را برای پادشاهی پیشنهاد میکند!واقعا حیرتانگیز است،چون در هیچ کجای فیلم چنین فکری به ذهن هیچکدام از کاراکترها خطور نمیکند.دلیلش هم ساده است:لوسیوس یک طفل هشت،نه ساله است و روم در آن لحظه نیاز به امپراتوری داشته که چند سالی بزرگتر باشد!
5.این آقای محترم فکر میکند کومودوس سرمست از پیروزی (کدام پیروزی؟)تصمیم به مبارزه با ماکسیموس میگیرد و در میدان زخمهای مرگباری بر بدن او وارد میکند!و درست همین نوع توصیفهاست که نشان میدهد ایشان اصلا به کلی از مرحله پرت است و در تمام طول فیلم متوجه نشده قضایا از چه قرار است،چون اتفاقا کومودوس در نهایت درماندگی و استیصال بابت محبوبیت مهارنشدنی ماکسیموس،و در نهایت هراس از کشتهشدن به دست اوست که پا به میدان میگذارد و اصلا همین وضعیت است که سکانس آخر فیلم را جذاب و دیدنی میکند،و قبل از ورود به میدان، پنهان از چشم مردم با نیزهای کوچک قلب ماکسیموس را میدرد تا او توان جنگیدن نداشته باشد.دوست ما در تمام این لحظات خواب بوده و لحظهای بیدار شده که نمای درشتی از پای ماکسیموس دیده میشود که خون بر روی آنجاری است و به همین دلیل تصور کرده که کومودوس زخمهای مرگباری بر بدن ماکسیموس وارد کرده،درحالیکه در تمام طول مدت این نبرد تن به تن، کومودوس مطلقا موفق به انجام این کار نمیشود و آن نمای درشت تاکیدی است بر خونریزی شدید ماکسیموس در اثر عمل ناجوانمردانه و رذیلانهء کومودوس.
چه باید کرد؟
نه من بیکارم و نه شما که وقتمان را صرف نوشتهء آدمی کنیم که به خودش اجازه میدهد دربارهء فیلمی که در توهمات و تصورات خودش ساخته نقد بنویسد و آن را به عنوان مطلبی دربارهء فیلمی که ریدلی اسکات ساخته به خورد مردم بدهد.ضمن اینکه ایشان قبلا هم از این دسته گلها به آب داده و بار اولش نیست.و ضمن این که امثال این آقا در مملکت شریف ما فراوانند و همین چند هفته پیش یکی دیگر از اعاظم سینماگران این دیار فرموده بودند: «گلادیاتور»بیشتر تکنولوژیس است تا سینما!واقعا عجب گرفتاری شدهایم!
بنده فعلا کاری به این حرفها ندارم و حتی در موضع دفاع از «گلادیاتور»هم نایستادهام،که فیلمی در این اندازه نیاز به مدافع باشد-هرچند همهء کسانی که«گلادیاتور»را دوست ندارند،اشتباه میکنند-و حتی کاری به منتقدین خارجی که دربارهء این فیلم یاوهگوییهای فراوانی کردند هم ندارم،چرا که آنها در توصیف فیلم،به عباراتی مشابه تعابیر دوست ما متوسل شده بودند(یا شاید هم برعکس؟)و اصلا تق«نقد فیلم»همین جاها درمیآید که منتقدین به روزی بیفتند که به خزعبلاتی مثل«روزی که زن شدم» که سازندهاش میگوید آخرین فیلمی که دیده فیلم خودش بوده و قبل از آن«تخته سیاه»و قبل از آن نام فیلم دیگری را به خاطر نمیآورد،سه ستاره میدهند و به«گلادیاتور»بیارزش! من فعلا از اینها میگذرم و بحث مفصل دربارهء هرکدام را به مجالی دیگر واگذار میکنم.آنچه فعلا مهم است آیندهء سینمای ماست که در چنبرهء چنین شرایط عجیب و غریبی گرفتار است. نشریات سینمایی کشور که هدایتکنندهء بسیاری از ذهنهای نوجو و شکلدهندهء پایههای فکری جمع کثیری از جوانان سینمادوست هستند،چنین اراجیفی را در قالب نوشتهها و مقالات گوناگون به مخاطبانشان تحویل میدهند و مطمئن باشید فراوانند جوانان سادهای که به آدمهایی نظیر این آقا اعتماد میکنند و فکر میکنند حتما خودش میداند دارد چه حرفی از دهانش بیرون میآید و ندیده و نشنیده،همین حرفها را در محافل نقل میکنند و فکر میکنند در حال پرورش دانش سینمایی خود و دیگرانند.
از آن سو اساتید معظمی که در دانشکدهها و آموزشگاههای سینمایی تدریس میکنند اغلب با تصوراتی مشابه و در شرایطی که سالهاست ارتباط خودشان را با سینمای روز جهان قطع کردهاند، یک سری حرفهای کهنه و نخنما شده به هنرجویان یاد میدهند و چون حال ندارند فیلمهای جدید را ببینند و یا زبان بلد نیستند و داستان را نمیفهمند،همینطوری برای دفع شر میگویند:سینمای امروز مبتذل است و سینمای کلاسیک چیز دیگری است و همان «رزمناو پوتمکین»را تماشا کنید،بس است.
مسؤولین محترم هم که همیشه به آفتابه لگن بیش از شام و ناهار اهمیت میدهند،فکر میکنند همینقدر که چرخ سینمای ایران بچرخد کافی است و لازم نیست سردربیاورم در سینمای دنیا چه خبر است و دانش سینماییمان(اگر اصلا دانشی در کار باشد)همین قدر که هست بس است و اگر بیشتر شود میچاییم! بنابراین تماس با سینمای دنیا منتفی است و نمایش فیلمهای خارجی هم دردسر دارد و همین دو تا و نصفی در سال بس است و حتی نمایش فیلمی مثل«گلادیاتور»علیرغم تطابق با کلیهء معیارهای رسمی و غیررسمی ما اشکال دارد،چون کار و بار فیلمفارسی سازها را کساد میکند.
اما این در بر همین پاشنه نخواهد چرخید و بالاخره روزی خواهد رسید که همه بفهمند حنای این آقایان رنگ ندارد و با جایزه بردن فیلمهای سفارشی مدیران و گردانندگان فکل کراواتی جشنوارهء فلان، سینمای ما سینما نمیشود و بالاخره یک روز میپذیریم که دیگران علاوه بر آنکه بهتر از ما فیلم میسازند،فیلمهایشان معنویتر، انسانیتر،تکاندهندهتر،شاعرانهتر و دینیتر از ماست و ما بهتر است به جای این جنگولکبازیها و گنجشکرنگ کردنها،متواضعانه در مقابلشان بنشینیم و سعی کنیم و زحمت بکشیم تا سینما را واقعا آنطور که هست یاد بگیریم،بلکه روزی برسد که بتوانیم واقعا به سینمایمان افتخار کنیم،هرچند در سال فقط پنج فیلم تولید کنیم و هیچ جایزهای را از هیچ جشنوارهای دریافت نکنیم. تا فرا رسیدن آن روز،ای خوانندگان خوب و محترم،فیلمها را با کیفیت خوب و در شرایط مناسب ببینید و سعی کنید داستانش را درست بفهمید و حتی المقدور به همهء منتقدان داخل و خارج مشکوک باشید و حتما فیلمهایی را که مورد لعن و نفرین قرار میدهند،تهیه کنید و تماشا کنید!«گلادیاتور»را هم حتما ببینید.اگر دیدهاید باز هم ببینید!